eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴قاب های عکسی که دیگر محرمانه نیست.... شهید سلیمانی شهید مغنیه شهید فواد شکر شهید زاهدی مستان همه افتاده و ساقی نمانده ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌷میلاد بیدی از مستشاران نظامی ایران در لبنان در حمله دیشب جنگنده‌های رژیم صهیونیستی به ضاحیه به شهادت رسید او در مجاورت ساختمان «حاج محسن» مسقر بوده و شناسایی پیکرش ساعاتی پیش انجام شده است ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
سیدحسن نصرالله: به تجاوزگری اسرائیل پاسخ می‌دهیم/در تجاوزگری به بیروت ۷ نفر شهید شدند دبیرکل حزب الله لبنان: 🔹هدف دشمن به طور اساسی ترور فرمانده بزرگ جهادی، «حاج محسن» بود. 🔹ساختمان مورد حمله، یک ساختمان مسکونی و مملو از مردان و زنان غیرنظامی بود. 🔹این تجاوزگری به شهادت هفت نفر منجر شد. 🔹سه زن، ۲ کودک، یک شهید از برادران ایرانی و فواد شکر، فرمانده عزیزمان. 🔹این واکنش به آنچه در مجدل شمس رخ داد، نبود بلکه یک ادعا و انحراف افکار عمومی و بخشی از جنگ و نبرد است. 🔹آنچه در ضاحیه جنوبی بیروت اتفاق افتاد، یک تجاوزگری بود که پاسخ در پی خواهد داشت. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قیام خونخواهی تهرانی ها را ببینید تصاویر هوایی از حماسه باشکوه خونخواهی تشییع پیکر شهید اسماعیل هنیه توسط مردم انقلابی تهران ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۰ صدای مریم، در گوشش تکرار می شد. "مهیا خواستگار داره"
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۱ _ متوجه نمیشم، چی دارید میگید؟! مریم به سمتش آمد. دستش را گرفت. _ پاشو... بریم تو اتاقت! مهیا که گیج بود؛... بدون اعتراض همراه مریم بلند شد. مریم، مهیا را در اتاقش هل داد. _ مریم، اینجا چه خبره؟! مریم خندید. کنارش نشست. _ قضیه چیه مریم؟! مریم گونه مهیا را بوسید. _ قضیه اینه که، قراره تو بشی زن داداشم! _ شوخی بی مزه ای بود. مریم خوشحال خندید. ‌_ شوخی چیه دیونه!! جدی دارم میگم **** مهیا، روی تاقچه نشسته بود و به اتفاقات دیروز فکر می کرد.باورش برایش سخت بود؛ که شهاب به خواستگاریش آمده بود. از خانوادش و خانواده مهدوی دو روز فرصت خواسته بود.و فردا باید جواب می داد. خیلی آشفته بود.اصلا برایش قابل هضم نبود؛ شهاب از آن طرف با او بداخلاقی می کرد؛ و از این طرف خانواده اش را برای خواستگاری می فرستاد. فکری که او را خیلی آزار می داد؛ این بود، نکند مریم و شهین خانم او را مجبور به این کار کرده باشند. * _ بفرمایید. شهاب استکان چایی را برداشت. _ممنون مریم جان! محمد آقا کتاب را بست. عینکش را از روی چشمانش برداشت، و روی کتاب گذاشت. _خب حاج خانم؛ این عروس خانم کی قراره جواب رو به ما بده؟! شهین خانم، زیر لب قربون صدقه مهیا رفت. _ان شاء الله فردا دیگه... شهاب استکان را روی میز گذاشت، و با صدای تحلیل رفته ای گفت: _ فردا؟! همه شروع به خندیدن کردند. _ پسرم نه به قبلا، که قبول نمی کردی اسم زنو بیاریم؛ نه به الان که اینقدر عجله داری!! شهاب با اعتراض گفت: _بابا! دوباره صدای خنده در خانه پیچید. شهاب به اطراف نگاه کرد... کافی شاپ نازنین، دوباره آدرس نگاه انداخت، درست بود.وارد شد، روی یکی از میزها نشست. دیشب برایش پیامی از مهیا آمد؛ که از او خواسته بود، جایی قرار بگذارند، تا قبل از خواستگاری حرف هایشان را بزنند. شهاب اول تعجب کرد. اما قبول کرد.به اطراف نگاه کرد. خبری از مهیا نبود. نگاهی به ساعتش انداخت. احساس کرد که کسی کنارش نشست. از بوی این عطر متنفر بود. سرش را بلند کرد، با دیدن کسی که رو به رویش نشسته بود اخم کرد با عصبانیت غرید. _ بازهم تو... تکیه اش را به صندلی داد. _ انتظار مهیا رو داشتی؟! _ اسمشو به زبون کثیفت نیار! _ آروم باش! من فقط اومدم کمکت کنم. شهاب از جایش بلند شد. _بنشین! کار مهمی باهات دارم. مربوط به مهیاست.. شهاب سرجایش نشست. با نگرانی گفت: _چی شده؟! برای مهیا خانم، اتفاقی افتاده؟! تکیه اش را به صندلی داد. _نه، ولی اگه به حرف های من گوش ندی؛ اتفاقی برای تو میفته! شهاب گنگ نگاهی به او انداخت. _ چی می خوای بگی؟! _ بیخیال مهیا شو! اون ارزش تو و خانوادت رو نداره... شهاب خندید. _ میخواستی اینارو بگی؟!‌ من هیچوقت حرفای تو رو باور نمیکنم. اونقدر به مهیا خانم، اعتماد دارم که نشینم به حرفهای دروغ جنابعالی گوش بدم . شهاب، از جایش بلند شد و از کافی شاپ خارج شد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هرچند عرصه ، تنگ است ... هرچند جان به لب شده ایم ... هرچند بغضی همواره ، راه نفس را بسته است ... هرچند غم ، پنجه در جان های خسته مان انداخته ... ... اما آمدنتان نزدیک است ... شما می‌آیید و صورت آفتابتان تا ابد ما را بی نیاز می‌کند ... ... می‌آیید ... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادَرَمْ‌ گُفْت:حُسِینْ‌ تِکِه‌ کَلامَتْ‌ باشَد؛ هَر وَقْت‌ شُدے مَسْتِ‌ رُخَش‌ شیرَمْ‌ حَلالَت‌ باشَد! مِثلِ‌ یِک‌ مُردِه‌ کِه‌ یِکْ‌ مَرتَبه‌ جان‌ میگیرَد؛ دِلَم‌ اَز بُردَنْ‌ نامَت‌ هَیِجان‌ میگیرَد! 🏴 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⚠️ می گفت: ما به اینجا نیامده ایم تا روی هر تپه ای سنگری بکنیم و خودمان را با زدن چهار تا گلوله مشغول کنیم!. آمده ایم تا دشمن را ببریم؛ قیمتش را هم با می دهیم... حسین خرازی ‍‌ https://eitaa.com/piyroo