eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ ✍ شهید حسن طهرانی مقدم ❌کاری کـه انجام می‌دهید حتـی نایـسـتـیـد کـه کسی‌ بـگویـد خـسـتـه نباشـیـد. از همان در پشتی بیرون‌بروید، 👈چون اگـر تشکر کنند تو دیـگـر اجـرت را گـرفـتـه ای و چیـزی برای آن‌دنیایت باقی نمی‌ماند...😓 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
📢 پوستر جدید KHAMENEI.IR با عنوان "باند قاتل" رهبر انقلاب: رژیم صهیونیستی یک دولت نیست؛ یک باند جنایت‌کار، یک باند قاتل و یک باند تروریست است. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⭕️ پیام دختر شهید "آقا محسن" به دشمن صهیونیستی 🔸دختر حاج فؤاد شکر، از فرماندهان بزرگ جهادی، با تأکید بر اینکه راه این شهید ادامه خواهد داشت، خطاب به دشمن صهیونیست گفت:‌ شما با شهادت آقا محسن احساس راحتی نخواهید کرد، همان‌طور که ایشان در زمان حیاتش شما را به درد آوردند، بعد از مرگ نیز چندین برابر شما را به درد خواهد آورد. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌱 دردِدلتنگۍ‌ِشـش‌گوشــه‌مرا‌غالب‌شد چشم‌‌هاۍِ‌تَرِ‌مَن‌،سوی‌حَرَم‌‌طالب‌شد.. 🏴 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
✉️نامه حضرت آقا به حضرت امام خمینی(ره) جهت درخواست برای ترفیع درجه‌ی خلبان شهید عباس و موافقت امام راحل 🗓 به‌‌مناسبت شهادت ۱۵مرداد ۶۶ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
ترکش خمپاره درست از پهلوی چپش وارد و به قلبش خورد. کمکش کردم تا بلند بشه، با سختی رو پاش وایستاد و اطرافشو نگاه کرد و رو سمت کربلا کرد، دستشو با ادب رو سینه‌اش گذاشت و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله... یهو گردنش کج شد رو زمین افتاد... "احمدعلی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش میگذشت ولی هنوز دستش به نشانه ادب رو سینه اش بود..." 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۶ شهاب مجبورش کرده بود، که این ترم ثبت نام کند... با اینکه برایش سخت بود، اما نمیتوانست، اخم های شهاب را تحمل کند. صدای اذان، در اتاقش پیچید...لبخندی زد. به طرف سرویس بهداشتی رفت؛ وضو گرفت؛ به اتاق برگشت؛ سجاده را پهن کرد و شروع به نماز خواندن کرد.مهلا خانم وار خانه شد. ــ مهیا مادر... جوابی نشنید، به سمت اتاق مهیا رفت. در را باز کرد، با دیدن مهیا روی سجاده، لبخندی زد و در را بست. ...... ــ مهیا کجایی؟! شهاب دم در منتظره! ــ اومدم مامان... مهیا کفش هایش را پا کرد. سبد را برداشت، بعد از خداحافظی، از پله ها تند تند پایین آمد.در را باز کرد.شهاب به ماشینش تکیه داده بود. مهیا به سمتش رفت. ــ سلام خانومی! به طرفش آمد و سبد را، از دست مهیا گرفت و در صندوق گذاشت.مهیا لبخندی زد. ــ سلام! ـ بریم که مریم و محسن خیلی وقته منتظرمون هستند. مهیا سوار ماشین شد.شهاب ماشین را روشن کرد و حرکت کردند.مهیا به بیرون نگاهی انداخت. _صبح هوا خیلی گرم بود. ولی الان خداروشکر خنکه! _آره هوا عالیه، چه خبر دانشگاه چطوره؟! _توروخدا اسمش رو نیار شهاب! نمیخوام شبم خراب بشه... شهاب خندید. _دختر، تو که خیلی به رشتت علاقه داشتی پس چی شد؟! _تو از کجا می دونی علاقه داشتم؟! شهاب لبخندی زد و دست مهیا را گرفت و دنده را عوض کرد. _اون موقع که پوستر های مراسم رو طراحی کردی اینقدر قشنگ طراحی کردی، که معلوم بود کار کسیه که با عشق و علاقه این طرح هارو زده... مهیا نگاهش را به بیرون دوخت. _آره! علاقه داشتم، الانم دارم. ولی؛ حسش نیست... ــ نه خانوم! باید حسش باشه. من میخوام زنم هنرمند باشه. مهیا با اخم برگشت. _اگر نباشه؟! شهاب خندید و گفت: _اولا اخماتو باز کن، دوما اگرم نباشه هم ما نوکرشیم... مهیا مشتی به بازوی شهاب زد. _لوس! بعد از چند دقیقه، به پارک محل قرار رسیدند.هردو پیاده شدند. شهاب سبد را با یک دست و با دست دیگری دست مهیا را در دستانش گرفت. وارد پارک شدند. محسن از دور برایشان دست تکان داد. به طرفشان رفتند؛ بعد از سلام و احوالپرسی، مهیا کنار مریم نشست. _خب چه خبر؟! دادشم رو که اذیت نمیکنی؟! مهیا چشم هایش را باریک کرد. _الان مثلا داری خواهر شوهر بازی در میاری؟!!!! _ضایع بود؟! _خیلی!!! هر دو زدند زیر خنده، که با نگاه شهاب خنده شان را جمع کردند.مهیا و مریم مشغول، آماده کردن سیخ های کباب شدند.محسن و شهاب هم مشغول روشن کردن آتش منقل، بودند.شهاب به طرف دخترها آمد.آماده شدند، مهیا سینی را به طرف شهاب گرفت. _بفرما آماده شدند. _دستت طلا خانومی! مریم معترض گفت: _منم درستم کردم ها!! اینبار محسن که به طرفشان آمده بود گفت: _دست شما هم درد نکنه حاج خانوم! حالا بی زحمت گوجه هارو بدید. مریم، با لبخند سینی را به دست محسن داد.مهیا مشتی به بازوش زد. _ببند نیشت رو زشته... _باشه... تو هم شدی عین شهاب؛ فقط گیر بده... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی کوتاه از رشادت‌ها و دستاوردهای شهید عباس بابایی، معاون عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش ایران در دوران دفاع مقدس، به مناسبت سالگرد شهادت این قهرمان ملی 🌷۱۵ مرداد سالروز شهادت خلبان شهید عباس بابایی گرامی باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز می کنم عهد می کنم با شما، هر روز که می گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم... ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
🎙سلام و درود بر ‏خبرنگارانی که عشق را معنی کردند... شهید غلامرضا رهبر🕊 شهید مجید جباری🕊 شهید محمود صارمی🕊 شهید محسن خزایی🕊 هفدهم مرداد روز خبرنگار گرامی باد 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا