eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#دست_تقدیر ۸۹ #قسمت_هشتاد_نهم🎬: در اتاق صدای ریزی داد و محیا خیره به در اتاق شد، در باز شد و زنی با
۹۰ صدای گریه کودکی از پشت در بلند شد، ناخواسته لبخندی روی لب محیا نشست و دست به محافظ آهنی کنار تخت گرفت و خودش را بالا کشید. سوزشی شدید کل وجودش را گرفت، محیا بی توجه به آن، متکا را پشت سرش کمی جابه جا کرد و به آن تکیه داد و خیره به در شد. درباز شد و قامت ابومعروف با چهرهٔ کریهش در حالیکه که کودکی روی دستش داشت وارد اتاق شد. محیا اوفی کرد و زیر لب به ابومعروف لعنت فرستاد و ابو معروف با پشت پا در را بست، قیافه او در این لباس که شلوار لی آبی رنگ با پیرهن سفید بود از همیشه خنده دار تر شده بود، انگار ابو معروف می خواست خود را به زور لباس هایش جوان نشان دهد. ابو معروف همانطور که کودک را در آغوش داشت جلو آمد، محیا به طرفش خیز برداشت و دستش را برای گرفتن نوزاد دراز کرد. ابو معروف قدمی به عقب گذاشت و گفت: تا حرفهایم را نشنوی و همین الان جواب واضحی به من ندهی هرگز نمی گذارم دستت به این بچه برسد... محیا دندانی بهم سایید و گفت: تا آنجا که می دانم مسلمانی، گرچه مذهبت با من فرق می کند اما خدا و پیامبرمان یکی ست، تو را به خدای احد و واحد قسم میدهم دست از سرم بردار، چرا نمی فهمی نه من متعلق به تو هستم و نه این کودک... ابو معروف به میان حرف محیا دوید و گفت: خدا اراده کرده هم تو مال من شوی و هم این کودک و بعد صدایش را بلندتر کرد و گفت: دو پیشنهاد برایت دارم، هر کدام را که پذیرفتی نامردم اگر قبول نکنم. اول پیشنهاد دوم را می گویم، من میدانستم که تو زن مؤمنه ای هستی و حتما عِده نگه میداری، چون ترتیب طلاقت را خودم دادم و با به دنیا آمدن این بچه عده ات تمام شد.. محیا به میان حرف ابو معروف پرید و گفت: اما ان طلاق یک طلاق اجباری... ابو معروف صدایش را بلندتر کرد و گفت: نمی خواهم حرفهایت را بشنوم اول تو بشنو، من آدم سخاوتمندی هستم، البته برای تو اینگونه هست، یک شیء بسیار با ارزش را در ازای راحتی تو و این بچه و تحصیل تو در بهترین دانشگاه طب و آینده این کودک معامله کرده ام، تو میتوانی گل سر سبد خانهٔ ابو معروف شوی، خودت و پسرت در ناز و نعمت روزگار بگذرانید و دل من هم به زندگی باشما خوش باشد.. محیا نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من چگونه می توانم زیر سایه مردی که قاتل پدرم هست زندگی کنم؟! ابو معروف قهقهٔ بلندی زد و گفت: عمویت هم همدست من بود پس به قبیله ات هم پشت کن و بعد صدایش را آهسته تر کرد و گفت: این رسم روزگار است، دست تقدیر تو را سر راه من و مرا سر راه تو قرار داده اگر می خواهی پسرت را مانند پدرت نکشم پس درست تصمیم بگیر محیا از شنیدن این تهدید آشکارا یکه ای خورد و ساکت شد و ابو معروف ادامه داد: اگر این پیشنهاد را پذیرفتی که همین جا عقدت می کنم و زندگی رؤیایی برایت می سازم و هر گز پای تو نه به عراق و نه به ایران می رسد همه فکر می کنند مرده ای در حالیکه بهترین زندگی را داری، اما اگر به میل خودت قبول نکنی، به زور تو را به عقد خودم در میاورم و بعد این بچه را نابود می کنم، چنان می کنم که داغش برای همیشه بر دلت بماند. حالا سریع به من بگو چه می کنی؟! محیا که از لحن ترسناک ابو معروف وحشت کرده بود و در همین حین صدای گریه کودک بلند شد، بغض گلویش را قورت داد و اشک گوشه چشمش را با دست گرفت و دستانش را به سمت ابومعروف دراز کرد و گفت: بچه ام را بده! ابو معروف خنده بلندی کرد و گفت: این یعنی پیشنهاد دوم را پذیرفتی! و کودک را به سمت محیا داد و گفت: بگیر معروف را پسر گلم را، او قرار است نام پدرش ابو معروف را زنده کند محیا نوزاد را گرفت آهسته گفت: از اتاق بیرون برو بگذار راحت باشم. ابومعروف که کبکش خروس می خواند دست روی چشمش گذاشت و گفت: چشم ملکهٔ من! هر چه بگویی انجام می دهم و با زدن این حرف از اتاق بیرون رفت. گریه نوزار بیشتر شده بود، محیا دستی به گونه پسرک کشید و گفت: کیسان کوچولوی من! من نام تو را کیسان میگذارم چرا که پدرت مهدی دوست داشت نام پسرش قهرمانی باشد که عشق حسین به دل داشت و ساکن عراق بود. « » ادامه داستان در فصل دوم 📝ط:حسینی
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اين برف كه مانند نگين مي‌ريزد❄️ بـر پـاي امـام آخـــريـن مـي‌ريـزد نُقلی است كه از يمن وجود مهدي بـر روي سر اهــل زمـيـن مـي‌ريـزد ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
﴿سَلَامٌ عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ﴾ دلبستـہ‌؎عشـق‌بستـہ؎دنیـٰانیسـت... زنـدگۍ‌ختـم‌بشهـٰادت‌نشـودزیبـٰانیسـت. 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ 👈اگه 1 نفر100هزارتومن بهمون‌ بده تا آخر عمر یادمون‌ می مونه🔍 تاعمرداریمـ‌خودمونو مدیونش‌می دونیم اما‌ 'جونشون'رو‌‌برامـون دادن و خیلی ازحرفاشون‌رو‌زمین‌مونده😔 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo