🌺🍃🌺🍃🌺🍃
تا حالا #عاشق شدی؟؟؟💓
بزار برات بگم عشق یعنی چی........
❤️عـــــشق یعنے :
تو دل شب آروم زمزمه ڪنے " #الـــهے_العـــفو "
❤️عـــــشق یعنے :
چشماتو ببندے و به " #امام_زمانت " فڪر ڪنے...
❤️عـــــشق یعنے :
شب ڪه همه خوابن تو آروم سر سجاده " #اشڪ" بریزے...
❤️عـــــشق یعنے :
اعتراف ڪنے
" #خـــــدایا_چقدر_ازت_دورم"
منو بڪِش سمت خودت...
❤️عشق یعنے :
یاد "#شهرضا " و ڪلے حسرت دیدار با
" #حاج_همت"
❤️عـــــشق یعنے :
یه خیابون به اسم " #بین_الحـــــرمین "
❤️عـــــشق یعنے :
حسرت " #زیارت_اربابم_حسین...
❤️عـــــشق یعنے :
آرامش ڪنار مزار یه شـــــهید "#گـــــمنام"
❤️عـــــشق یعنے :
" #جزیره_مـــــجنون"
❤️عـــــشق یعنے :
داشتن " #آرزوے_شــــــــــهادت🕊 "
#عاشق_بشیم💞
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
2.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به شهدای عزیز غواص عملیات کربلای چهار
#سلام_بر_شهدا
#آرزوی_شهادت
#خادمین_پیروان_شهید_۹۷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
قاب_شهادت گفتم: سبب نامگذاری پادگان دوکوهه چیست؟ گفت: علتش را نمی دانم ولی دو کوهش را می شناسم ،
🌷سلام بر شـــ🕊ــهید والا مقام حاج احمد متوسلیان
🌷سلام بر شـــ🕊ــهید والا مقام حاج محمد ابراهیم همت
خوشا به حال خوش شـــ💔ــهدا
#دلتنگ_شهادت
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#التماس_دعای_شهادت
#خادمین_پیروان_شهید_97
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 7⃣
💠پایان جنگ
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید در جنگ تیر خورده بود پهلویش. رفتم به عیادتش. روده اش را سوراخ کرده بود. برای ترمیم شکمش را سوراخ کرده بودند. به شوخی به سید گفتم: «این دیگه چه وضعیه، این بوی بد ما را خفه کرد.» آقا سید خندید و گفت: «اگر بوی گند باطن ما نمایان شود، همه از ما فرار می کنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن می شود.» آقا سید در حال شوخی هم یک معلم به تمام معنا بود. آقا سید در جنگ پنج بار مجروح شد. سید یکبار هم شیمیایی شد که اثرات آن بعدها در بدن او نمایان شد. جنگ پایان یافت و دوران جهاد اصغر به پایان رسید. زخم های ظاهری سید مدتی بعد برطرف شد. اما داغی که از هجرت دوستان شهیدش بر دل او ماند هرگز التیام نیافت.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید بعد از جنگ به دنبال حل مشکل خانواده شهدا بود. قرار شد با دوستانش که همگی مجروح بودند هیاتی راه بیندازند. از طریق هیات به خانواده شهدا سر بزنند. هیات بنی فاطمه (س)در منازل شهدا تشکیل می شد و برگزاری دعای توسل و کمیل و سرکشی به خانواده شهدا از کارهای این هیات بود. مداح هیات هم خود آقا سید بود. این هیات ادامه داشت تا اینکه سال بعد با گسترش فعالیتش و افزایش تعداد شرکت کنندگانش، هیات رهروان امام خمینی (ره) راه اندازی شد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 80 الی 84
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_بر_شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#امان_از_بی_لیاقتی😔
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 8⃣
💠خاکریز بعد از جنگ
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨اواخر سال 1367 سید هم آمد خوزستان و در اطلاعات عملیات لشکر مشغول شد. یک شب با سید رفتیم سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ. سید نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشتش پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت: « مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها. تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد. ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه، کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها. باید پیام این هایی را که تو خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨گفتم اگه این کار بکنیم چی میشه. گفت: «جامعه بیمه میشه. گناه در سطح جامعه کم میشه. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست میشه. اون وقت جوانها میشن، یار امام زمان (عج).» بعدش ادامه داد: «ما نمی توانیم چکشی و تند برخورد کنیم، باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون را انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که ما را دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته باید قبلش روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم بی فایده هست. کلام ما تاثیر نخواهد داشت.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨سید می گفت: «من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پرستاره اروند من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم، اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 86 الی 89
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#امان_از_بی_لیاقتی😔
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 9⃣
💠رحلت امام
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨بدترین ساعت عمر ما لحظه ای بود که خبر رحلت حضرت امام (ره) پخش شد. کسی این خبر را باور نمی کرد. سید حال خودش را نمی فهمید. آنقدر در فراق امام (ره) ناله زد که صدایش گرفته بود. رنگ و روی پریده و موهای ژولیده نشان می داد که داغ امام (ره) چقدر برایش سنگین بوده است. خیلی از بچه ها به شهرهای خود بازگشته بودند. اما سید همچنان در مرقد امام (ره) مانده بود. علاقه عجیبی به امام (ره) داشت. کار او در این مدت فقط شده بود گریه. از کنار مزار امام (ره) فقط برای رفع حاجت یا تجدید وضو جدا می شد. غذای او فقط در این چند روز شده بود آب و بیسکویت که دوستان برایش می آوردند.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨شب هفت امام (ره) بود. دسته ای از رفقا از شمال آمده بودند. سید در جمع ما گفت: «امشب شب بیعت با امام (ره) است. همه باید به امام (ره) قول بدهیم. باید عهد ببندیم که در راه ایشان محکم و استوار بمانیم.» بعد هم درباره مقام معظم رهبری گفت: «امروز کلام ایشان برای ما حجت است. نکنه از راه ولایت جدا شویم. نکنه از راه امام (ره) و شهدا فاصله بگیریم.» سید آن شب از ما قول گرفت هر سال برای تجدید پیمان با امام (ره) در شب سالگرد امام (ره) در همین مکان جمع شویم. حتما بیاییم و به امام گزارش بدهیم در این یک سال چه کردیم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨در اربعین امام (ره) قرار شد با پای پیاده بیاییم مرقد امام (ره). در نزدیکی بهشت زهرا (س) سید و بقیه بچه ها با پای برهنه به سمت مرقد حرکت کردند. آسفالت داغ و ظهر تیرماه و پاهای آبله زده! اما عشق به امام خوبی ها، کسی که همه ما را از ورطه گمراهی طاغوت نجات داده بود بالاتر از همه اینها بود. غروب همان روز به سید گفتم بچه ها می خواهند برگردند، حاضر شو برویم. گفت شما بروید من بعدا می آیم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨هر سال در شب رحلت امام (ره) می رفتیم مرقد و با پایان مراسم در نیمه های شب عزاداری سید شروع میشد. زائران شهرهای دیگه هم می دانستند با پایان مراسم، مراسم عزاداری بسیجیان ساری هست. بعد از شهادت سید به همراه رفقا به مرقد رفتیم. نیمه شب بود. همه کسانی که سالهای قبل مداحی سید را شنیده بودند آماده ذکر مصیبت بودند. همه منتظر سید بودند. تصویر بزرگی از سید مجتبی در دست برادرش بود. همه با تعجب نگاه می کردند. هیچ کس باور نمی کرد که او شهید شده باشد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 94 الی 97
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#امان_از_بی_لیاقتی😔
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 🔟
💠ازدواج
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠مقطع دبیرستان بودم که سید آمد برای خواستگاری. در خواستگاری همان ابتدا سید گفت: «من از جبهه آمده ام و دستم خالی است و ...» شاید خیلی ها مقام و پول داشتند اما سید هیچ کدام را نداشت. اما در کلامش و رفتارش اخلاص موج می زد. آدم ناخودآگاه جذب او می شد. در دوران نامزدی بیشتر از شهدا و لحظه های شهادتشان برایم می گفت. همیشه می گفت من جا مانده ام. از خدا می خواست شهادت را نصیبش کند. بهم گفت بهتر است به رسم حزب اللهی ها مراسم عقد و عروسی ساده ای بگیریم. ما شش سال با هم زندگی کردیم، از دی ماه 1369 تا دی ماه 1375 . اگه از وسایل زندگی چیزی اضافه به نظرش می رسید، با مشورت هم به کسانی که احتیاج داشتند می داد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠سید عاشق بچه بود می گفت می خواهم چهار تا بچه داشته باشم. دو تا پسر ، دو تا دختر. خدواند فقط یک دختر به ما داد که آنهم سید بخاطر علاقه ای که به حضرت زهرا (س) داشت، نامش را زهرا گذاشت. می گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم نامش را ابوالفضل بگذارم؛ ابوالفضل علمدار. هر موقع زهرا می خواست بخوابد ، برایش از لحظه هایی که جانباز شد، از خاطرات شهدا و لحظه شهادتشان می گفت. می گفتم آقا سید برای دختر کوچک که از این داستان ها تعریف نمی کنند. می گفت زهرا باید از حالا راه شهادت را بداند. باید دل زهرا با این مسائل انس بگیرد. در تربیت زهرا شیوه خاص خودش را داشت. او را نمی زد. به خصوص آنکه می گفت نام مادرم زهرا روی او هست. اگر زهرا اذیت می کرد فقط سکوت می کرد. همین سکوت باعث می شد زهرا با اینکه کوچک بود اما متوجه اشتباهش بشود.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠در کارهای خانه کمکم می کرد. گردگیری می کرد. من و زهرا را می فرستاد خانه مادرم. وقتی برمی گشتم خانه مثل دسته گل شده بود. بعضی وقتها از سید می خواستم برایم مداحی کند. او هم به شوخی می گفت تا درخواست رسمی نکنید نمی خوانم. من هم می خندیدم و درخواست رسمی می کردم. بعد شروع می کرد با صدای زیبا به خواندن. وقتی مهمان می آمد می گفت یک نوع غذا درست کنم. می گفتم سید ممکنه مهمان آن غذایی را که من درست کردم دوست نداشته باشد. فکر می کرد و می گفت: «از نظر شرعی درست نیست، اما حالا که این حرف را زدی، مهمان حبیب خداست، اشکالی نداره، فقط نباید اسراف شود.» اهل زیاد غذا خوردن نبود. می گفت زیاد خوردن باعث میشه انسان پایبند به دنیا بشه. هر بارم که غذا برایش می آوردم تشکر می کرد و می گفت: «ان شاء الله خدا طعام بهشتی نصیب شما کند.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 105 الی 109
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 1⃣1⃣
💠انگشتر
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا دلبسته باشی. گفت: «راست میگی ولی این هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه حضرت زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا همان انگشتر در دست سید بود. با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 110 الی 113
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 2⃣1⃣
💠هیات رهروان امام (ره)
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠رفتم هیات رهروان امام (ره)، مجلس باصفایی بود. اما آنچه می خواستم نشد. رفتم مداح هیات را که سید مجتبی علمدار بود را پیدا کردم و گفتم سوالی دارم. گفتم: «من هر هیاتی می روم، وقتی روضه می خواند و مداحی می کنند، اصلا گریه ام نمی گیرد چه کار کنم؟» سید نگاهی بهم کرد و گفت: «در این مجلس هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: «نه ، اصلا گریه ام نگرفت.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💠رفت توی فکر و با لحنی خاص گفت: «می دونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلوده ام. برای همین وقتی می خوانم اشک شما جاری نمی شود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.» من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سوال را پرسیده بودم، به من می گفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات می گیرد.» البته من می دانستم که مشکل از خودم است اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را می رساند. از آن وقت مرتب به هیات رهروان می رفتم. خداوند هم به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 118 الی 119
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات.
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_من_بر__شهیدان
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_همیشه_نگاهی
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خدایا
لیاقت ندارم
ولی ...
دلم
#شهادت می خواهد
#امان_زبی_لیاقتی
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا...
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠خاطرات شهید سید مجتبی علمدار
💠قسمت 3⃣1⃣
💠جذب جوانان
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨برای جذب جوانان خیلی تلاش می کرد. یک روز سید بر خلاف همیشه با لباس نامتعارف دیدم، با شلوار کتان شیک. به شلواری که پوشیده بود اشاره کردم. سید گفت: «به نظر تو از لحاظ شرعی اشکال دارد؟» گفتم: «نه، اما برای شما خوب نیست.» گفت: «می دانم، اما امروز رفته بودم با یه سری از جوان ها فوتبال بازی کنم، بعد باهاشون صحبت کنم و دعوتشون کنم به هیات. وقتی با تیپ و ظاهر خودشون باهاشون حرف می زنی بیشتر حرفت را قبول می کنند.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨یه روز یه خانم آمد جلوی هیات و گفت: «من دو تا پسر دوقلو هفده ساله دارم که چند وقتی هست با شما آشنا شدند. خانواده ما هیچ کدام اهل دین و مذهب نیستند. مدتی پیش بچه های من موقع فوتبال با شما آشنا شدند و از شما زیاد تعریف می کردند. من فکر می کردم شما مربی فوتبال هستید. چند وقتی هست رفتار و اخلاق بچه های من تغییر کرده. یک روز از بین درب اتاق شان مشاهده کردم دارند نماز می خوانند.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
همین مادر ادامه داد: «تا اینکه فهمیدم مدتی روزها به مکانی می روند و شبها برمی گردند. فکر کردم می روند باشگاه. اما وقتی برمی گشتند چشمانشان کبود بود. معلوم بود خیلی گریه کردند. ناراحت بودم گفتم شاید کسی آنها را اذیت می کند. تا اینکه امروز آنها را تعقیب کردم و فهمیدم می آیند اینجا. همسایه ها پرسیدم گفتند مسئول اینجا آقای سید علمدار است و جوان ها اینجا برنامه سخنرانی و مداحی دارند. من مطمئن شدم خدا دست بچه های من را گرفته. برای همین آمدم از شما تشکر کنم و بگم بیشتر مراقب بچه های من باشید.» چند روز بعد همین مادر پاکت پولی به سید داد و گفت کل پس انداز من همین سی هزار تومان هست که آوردم برای هیات. من هر چه دارم از شما دارم.»
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📚کتاب علمدار، صفحه 122 الی 124
#سلام_بر_شهید_والا_مقام_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_بر_تمامی__شهیدان
#امان_از_بی_لیاقتی
#سلام_بر_شهدای_گمنام
#شهدا_گاهی_نگاهی😔😔
#دلتنگ_شهادت_
#آرزوی_شهادت
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_مع_رفقائنا_به_حق_دماء_شهدائنا.
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح مطهر امام و ارواح طیبه شهدا 5صلوات🌹
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
#ملتمس_دعای_شهادت
https://eitaa.com/piyroo