فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شور و شعف آیت الله #بهاء_الدینی در هنگام شنیدن مدح #حضرت_زهرا (سلام الله علیها)
شاعر #حبیب_الله_چایچیان (حسان)
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖
💛بسمتعالی💛
☘🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼☘
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
💎 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 💎
💎وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن💎ِ
💎وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 💎
💎وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن💎ِ
💚اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجِّل فرجهم و العن اعدائَهم اجمعین💚
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
روزهـا در فکر و شبـــها خوابـــــ مےبینمـ
تو را .. ❗️
خواب شب بیـهودہ است
#بیـــدار مےخـواهمـ
تو را....😔
#شهید_محمودرضا_بیضایی
# سلام صبحتون_شهــدایے
شهدا زنده اند
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
یڪ تلنگــــــــــر
🍁یاقائم آل محمدادرڪنی 🍁
💔شب یلــــدا می آیدوهمه درتدارڪ تشریفات برای یلدای خودهستن ...
بله مهمانی وتدارکات بایدعالی باشد،، بی نقص ،، چون ممکن هست به ما، خرده بگیرن ویاتوعکس هاسلفی ها، کم وکسری های یلدایی مابه چشم بیاید..
💔ولی جای خالـــی مولاچراحس نمیشود😭
💔تاالان فڪرڪردیدیکی هست که نزدیک به 1200سال هست ڪه هرشبش،یلدا هست ،،،😭
تاالان به این فڪرڪرده این ڪه عزیزوغریب زهرا(س) همه ی شب هایش هزاران بار،،از شب های یلدای ماطولانی ترهست😭
💔چه کسی امسال برای شب های یلدایی مولایـمان تدارڪ دیده😭
💔مولایمان غریب ترازآن هست که کسی به فکرشب های یلدایی اش باشد😭
💔مولایمان دراین شب های یلدایی دعابرای من وشمامیکندودعابهرفرجش میکند😭
💔ولی ماچه کردیـــــم،، هرروز
بابارگناهانمان شب های غیبت غریب ترین غریب زمان راطولانی ترمیکنیم 😭
💔دقت کردید،،سرگرمی های دنیاچقدرزیادشده ،، یلدا،عید،،بهار،
،فوتبال،،پارتی،،مسافرت ،،و....و....
💔برای همه ی امورتدارڪ میبینیم وبرنامه میریزیم جزآنکه بایدبرایش آماده باشیم وبرنامه بریزیم😭
💔برای ظهــ🌟ــــــــورامام وپایان بخشیدن به غیبت مولایمان چقدرتدارڪ دیدیم...
💔به زودی یلدای طولانی غیبت،، طلوع خورشیدِظهـ🌟ــور
راخواهددید🙏
👌وچه خوش سعادتندڪسانی ڪه، برای به اتمام رساندن یلدای غیبت وطلوع خورشیدظهـ🌟ـــــور
تدارڪ دیده اند.
💔دوستان بیایید همه باهم دراین شب حداقل،،یادی هم ازامام غریب ویوسف زهرا(س)بڪنیم ،،دراین شب طولانی ، بــرای تعجیل درفرج امام دعا ڪنیم و تصمیم بگیریم ،ڪه فقط ڪمی در انجام گناهان و نافرمانی خدا، تجدید نظر ڪنیم.
سعی ڪنیم ڪه حداقل یڪ قدم به صاحب مهربون و غریبمون نزدیڪ بشیم.
💔بیایید ،،امسال ،در طولانی ترین شب سال برای ظهور طولانیترین غیبت عزیز زهرا (س)دعای فـــرج بخوانیم.
💔خدایا شب طولانی و سیاه غیبت را با مژده ظهـ🌟ـــور یگانه منجی عالم بشریت، حضرت مهدی(عج) به روز روشن مبدل فرما،،،آمین😭 🙏
💔پروردگارا این یلدای طولانی انتظار تابه کِـی؟!.😭
♻️نشــــرحداڪثری
🍃🌹اللهــم عجل لولیڪ الفرج به حق زینب ڪبری (س)🌹🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_سه
صدای زنگ گوشیم📲 منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون،
بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم، ای بابا کجاست ..
زیر تخت رو نگاه کردم افتاده بود اون زیر دستمو دراز کردم و برش داشتم، فاطمه سادات بود
- الو سلام😒
+سلام معصومه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟😕
نشستم رو تخت و گفتم:
-ببخشید دم دستم نبود
- آها، خواستم بگم بیا خونمون دیگه، من و عاطفه میخوایم ناهار بخوریم منتظر توایم😊😋
نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:
-آخه الان که ساعت دوئه، قرار بود عصر بیام
+خب حالا ناهار بیا پیشمون تنهاییم😊
ـ باشه پس تا نیم ساعت دیگه اونجام
+باشه عزیزم فقط زود بیا که گشنمونه😅
خندیدم و گفتم:
-چشم زود میام😄
بلند شدم رفتم پیش مامان و بهش گفتم دارم میرم خونه فاطمه سادات،
اونم بدون نگاه کردن بهم گفت برو!!
خب چیکار میکردم چجوری مامانو راضی میکردم
حقیقت رو هم که نمیتونستم بهش بگم چون عباس خواسته بود بین خودمون بمونه،
پس واقعا نمیدونستم چجوری مامانو راضی می کردم!!😕
رفتم در کمدمو باز کردم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم
که محمد اومد تو
- اجازه هست؟😊
خب خدارو شکر ایشون باهام قهر نیست لبخندی زدم و گفتم:
_بله داداش جون😊
جواب لبخندمو داد و رو تختم نشست:
_میخوام باهات حرف بزنم
درحالیکه کلم تو کمدم بود و دنبال لباس مورد نظر میگشتم گفتم:
_فقط میشه زود بگی می خوام برم خونه دوستم
+باشه میرم سر اصلا مطلب .. ببین معصومه، عباس پسر خیلی خوبیه نمیدونم تو چرا ازش خوشت نیومده، اون با این که چند سال خارج بوده ولی اصلا به فرهنگ اونجا عادت نکرده و خودِ خودش مونده، تو نمیدونی چه پسر مومن و با اعتقادیه، من اصلا شوکه شدم تو گفتی ما به درد هم نمیخوریم، به نظر من که شماها خیلیم به هم میایین😐
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود،😣😢
چرا کسی منو نمی فهمید،
دلم می خواست داد بزنم
و بگم آخه شماها چه میدونین که من بی تاب عباسم
ولی به خاطر همون بی تابی دارم خواسته شو اجابت می کنم..
نفس عمیقی کشیدم تا دلم آروم شه ..
لباسم رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و رو به محمد برای اینکه دلشو نشکونم گفتم:
_باشه به حرفات فکر می کنم داداشی
لبخندی😊 از سر رضایت زد و رفت بیرون،
حتما فکر کرد که نظرم رو تونست عوض کنه
ولی اون که از وجود این جواب اجباری خبر نداشت !! 😣😢
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺
🌎💫🌎💫🌎💫🌎💫🌎
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_چهار
زنگ خونه رو زدم،
چند ثانیه نگذشته بود که فاطمه سادات در و باز کرد و
محکم منو گرفت تو بغلش:
_سلام معصومه جونم
جواب سلامشو دادم..
با لبخند از هم جدا شدیم 😊که عاطفه رو پشت سرش دیدم،
رفتم سمتش و بعد چند ماه همدیگر و بغل کردیم:
_دلم برات خیلی تنگ شده بود عاطفه جون
عاطفه هم با خوشحالی گفت:😊
_منم دلم یه ذره شده بود برات
با خوشحالی به شکمش نگاهی کردم و گفتم:
_نی نی خاله چطوره؟؟😍
خندید و گفت:
_خوبه، مشتاق به دنیا اومدنه😅
با ذوق گفتم:
_جون من، کی؟؟😍😳
+ ان شاالله دو سه هفته دیگه☺️
از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم:
_واقعا؟؟
لبخندش پررنگ تر شد..😃
سه تاییمون نشستیم که فاطمه گفت:
_وای که چقدر دلم می خواست مثل قدیما دوباره دور هم باشیم😍😇
هر دومون تایید کردیم که
عاطفه رو به من کرد و گفت:
_خوبی تو؟ نیستی اصلا .. نه زنگی،نه پیامی چیزی که بدونم زنده ای حداقل
خندیدم و گفتم: 😅
_ببخشید، آخه همش منتظر بودم برگردی تا ببینمت
- حالا که برگشتم، اومدم خفه ات کنم با این همه نامردیت😠😄
فاطمه از موقعیت سواستفاده کرد و گفت:
_حالا عاطفه در دسترس نبود من که یه کوچه اونور تر بودمم نیومدی ببینی🙁
دستامو به نشانه ی تسلیم اوردم بالا و گفتم:
_باشه عزیزان عذر می خوام، حالا منو ترور نکنین لطفا..گذشته ها گذشته به الان توجه کنیم 😁✋
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌎🌧🌎🌧🌎🌧🌎🌧🌎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز_جوانم_وبرای_آخرتم
کاری_نکردم❣
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#تفکر
🍂چـه روزگـار عجیبـی اسـت...
دارد بـی تـو می گـذرد🍂
⁉ ﮐـﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣـﺎ ﺗﺄﺧﯿـﺮ ﺩﺭ ﻇﻬـﻮﺭ ﺍﻣـﺎﻡ ﺭﺍ ﺟـﺪﯼ ﮔـﺮﻓﺘﻪﺍﯾـﻢ؟
⁉ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﻣـﺎﻡ ﭼـﻪ ﺗﻌـﺪﺍﺩ ﺍﺯ ﺷﯿﻌﯿـﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺩﻣﻨـﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻧﮕـﺮﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘـﻪ ﺍﺳـﺖ؟
⁉ ﺑـﻪ ﺭﺍﺳﺘـﯽ ﺍﻣـﺎﻡ ﻋﺼـﺮ ﺩﺭ ﮐﺠـﺎﯼ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﻣـﺎ ﻗـﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ؟
💢ﻣﺘـﺄﺳﻔﻢ ﮐـﻪ ﺑﮕﻮﯾـﻢ ﺣﺘـﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﯿـﻪﯼ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﺑﺮﺧـﯽ ﺍﺯ ﻣـﺎ ﻧﯿـﺰ ﺣﻀـﻮﺭ ﺁﻗـﺎ ﻟﻤـﺲ ﻧﻤﯽﺷـﻮﺩ.
👌بیـایید هـر یک از مـا کـه تـاکنـون غافـل بـوده ایم از همیـن الان آغـاز کنیـم... همیـن لحظـه...
✅ نخستیـن گـام هـم طلـب عفـو از گـذشتـه های آکنـده از بـی مهـری نسبـت بـه امـام اسـت...
💠اللّهـم اغفـرلـی کـل ذنـب أذنبـته💠
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
💠پنجشنبه
۲۹ آذر ۱۳۹۷
۱۲ ربیع الثانی۱۴۴۰
۲۰ دسامبر ۲۰۱۸
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از ⚘سادات بنت نبی⚘
1_39026801.mp3
2.98M
✅ داستان شنیدنی دلدادگی علامه طباطبایی (ره)و همسر مکرمه شان
#استاد_عالِے
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo