#یابنالحسن
هر
فصلی
از عمرم
زمستان است
بی تو....
#دلم_هوای_تو_دارد
#بگو_چه_چاره_کنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
شهید جاوید الاثر مدافع حرم محمد اسدی
نام جهادی در سوریه: غلام عباس
نام جهادی در عراق: ابو زینب
متولد:1364
میزان تحصیلات: لیسانس
رشته تحصیلی: حقوق
سمت در جهاد: جانشین محور و فرمانده گردان(خط شکن)
شهید مورد علاقه:شهید محمود کاوه
تاریخ شهادت: اول ماه مبارک 1395
محل شهادت: سوریه جنوب حلب (خلصه)
نحوه شهادت: همرزمان پاکستانی شهید از دوربین پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و دشمن مشاهده میکنند و به جانشین او میگویند، که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند مادران این شهداء چشم به راه فرزندانشانند و او میرود که پیکر شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا کمین میخورند و به شهادت میرسند و مادر این شهید هم چشم انتظار فرزندش میماند
نحوه رفتن به سوریه:
این شهید عزیز قبل از رفتن به سوریه چهار دوره در جهاد عراق مشارکت کرده بودند (تمام دفعات با هزینه شخصی) و کسب اجازه جهاد در سوریه را از اربابان و ولی نعمتان خود (حضرت علی (ع) امام حسین (ع) حضرت ابوالفضل العباس (ع)) کرد و ایشان قبل از اعزام به سوریه برای اینکه بتواند برود و کسی سد راهش نشود چهل روز ایشان روزه بودند و هر شب تا صبح مشغول نماز شب و عبادت بودند و سه شبانه روز هم در حرم امام رضا (ع) بودند تا بدون مشکل به سوریه برسند برای دفاع از ناموس اهل بیت و پس از اینکه به سوریه رسید به گفته همرزمانش هشتاد روز دیگر روزه گرفت به خاطر اینکه به او اجازه دفاع از حریم ناموس حضرت علی (ع) را داده اند
و در اول ماه مبارک رمضان با دهان روزه به شهادت رسید
ویژگیهای اخلاقی شهید:
متدین، اهل عمل، مودب، احترام گذار به پدر و مادر و بزرگترها، مقلد رهبر معظم، مخلص، بسیار بسیار شجاع و جسور، بسیار غیرتمند، بابصیرت، عاطفی احساسی خندان علاقه خیلی شدید به کودکان ، دوری از گناه، عمل به واجبات و مستحبات، خواندن نماز اول وقت در مسجد، خواندن نماز شب، محب اهل بیت (ع) و الگوی ایشان حضرت ابوالفضل العباس (ع)، اجتماعی، محکم و معتقد ، خلاق و مبتکر، کم توقع، وبسیار بامرام و با معرفت، بسیار بسیار بخشنده، خوش مسافرت......
علایق شهید:
ورزش (کشتی، کوهنوردی، قایقرانی، والیبال، فوتبال، بدنسازی)
سرودن شعر، درس و علم، شرکت در فعالیت های فرهنگی مذهبی دانشگاه بسیج هیئت و مساجد ، اهل مسافرت و اردوهای ورزشی فرهنگی تفریحی، کمک به دیگران، مطالعه، پیگیری اخبار جهان علی الخصوص جهان اسلام و تشیع، عاشق شخصیت مقام معظم رهبری امام خامنه ای (حفظ الله)، شهداء، ومبارزه با کفر و تکفیر و عاشق شهادت
جملاتی از شهید بزرگوار:
خوشحال از اینم که دیگر عمه جانمان زینب (س) تنها نیست و فدایی زیاد دارد
کلنا فداک یا سیدة زینب (س)
و در یکی از دفعاتی که در عراق برای جهاد بودند و فاجعه منا اتفاق افتاد وبه خاطر بی حرمتیهای پی در پی آل سقوط (عربستان سقوطی) به زائرین آل الله و ایرانی ها مشتاق فتوا رهبری برای مشارکت درجهاد با آل سقوط و اسرائیل و آزاد سازی حرمین شریفین و قدس شریف از دست شجره ملعونه آل سقوط و صهیونیسم بودند
دیگر جمله شهید:
این دنیا بسیار کوچک وگذراست و مثل یک دیوار میماند که ما بر لبه آن راه میرویم و انتهای این دیوار که هدف ماست شهادت است و ما باید هدف خود را با دقت و هوشیاری ببینیم و با سرعت و اشتیاق به طرف ان بدویم و مواظب باشیم که در این مسیر کوچکترین لغزشی در ما به وجود نیاید که ممکن از این دیوار سقوط کنیم و به هدفمان که شهادت است نرسیم
در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود:
دلم برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم که او را تنها بگذارم ، اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم،
و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم یا اینکه من به شهادت برسم
و اینگونه شد که حضرت زینب خستگی زیاد را در چهره غلام عباس دید و او را برای همیشه به مرخصی نزد خودشان(اهل بیت (ع) ) فرا خواند
یکی از وصیتهای این شهید عزیز از زبان همرزش این بوده که دوست دارم من هم مثل مادرم فاطمه الزهرا پیکرم مجهول المکان بماند و پیکرم در اینجا نزد بی بی جان عمه جانم زینب بماند
و با اقتدا به اربابش بی کفن و دور از وطن به شهادت رسید
یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) بفرستید.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
الا بذکر الله تطمئن القلوب
#تلنگر
این روزها ...
سعی کن
مدافع قلبت باشی
ازنفوذ شیطان
شاید سخت تر از #مدافع
حرم بودن
"مدافع قلب شدن باشد"
" الْقَلبُ حَرمُ اللَّه "
قلب،حرم
خداوند متعال است..
پس درحـرم او
غیر او را ساکن نکن هرگـز نمیـرد
آنڪہ به راه خـدا رود
باشد چو قلب زنده تاریخ ، هر شهید.!
🌷امروز،پدر شهید علمدار درمراسم سالروز تولد و شهادت فرزند شهیدش بر مزار شهید🌷 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روح الله، صل علی...
تصاوير پرشوری از رزمندگان دفاع مقدس...
#پیشنهاددانلود
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
خدایا!
در روزگارِ بی شهادتی
دلم #شهادت🕊 می خواهد...
مُردن را همه بلدند...!
#اللهم_الرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
#سلام_بر_تمامی_شهیدان
☝️شـــهـادت_روزیتون_رفقا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 192
وقتی فرمانده سپاه شاهرود خبر آمدن پیکر #شهید_خانلرخانی را بعد از ۳۵ سال به مادرش می دهد.
مادر خطاب به عکس شهید روی دیوار
#دورت_بگردم_ننه_که_آمدی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
سالروز تولد و شهادتت مبارک
شهید جانباز سید مجتبی علمدار
تاریخ تولد:11دی1345
تاریخ شهادت:11 دی1375
سلام علی یوم ولد، و یوم یموت و یوم یبعث حیاء
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#شهدا
«آقا سيد! شما من را که نماز نمیخواندم، نمازخوان کردي! چادر به سر نمیکردم، چادري کرديد! ما هر چه داريم! از شما داريم.»
شهید سیدمجتبی علمدار
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#علمدار_عشق
🕊 به دام افتادهام اینک، نگاهت را نگیر از من
که از هجرت به سر دادم، سر از پیکر، دل از رویت
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌸 #اخلاص سید زبانزد عام و خاص بود. یکبار یکی از بچه های #هیئت آمد و به سید گفت:
تو مراسم ها و روضه اهل بیت اصلاً گریه ام نمی گیرد و نمی توانم #گریه کنم!
🌺سید گفت: اینجا هم که من خواندم گریه ات نگرفت
🔹گفت: نه!
🔸سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است. من دهنم آلوده است که تو گریه ات نمی گیرد!
🌼این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکل داری برو مشکلت را حل کن،گریه ات می گیرد!اما این #سید می گوید مشکل از من است!
شهیـد سیـد مجتبے علمـدار🌹🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#امام_خامنه ای به #علمدار_عشق:
به بچه های هیئیت بگویید حزب اللّهی بودن خود را در همه عرصه ها حفظ کنند
. #وصیت شهیدسید مجتبی علمدار:
حزب اللهی ها، بچه مسلمونها نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود
#پشتیبان_ولایت_فقیه_باشید.
ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ 5 ﺳﺎﻝ ﺍﻟﯽ 5 ﺳﺎﻝ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ . ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﻫﻢ ﺷﺪ .
ﺩﻓﻌﺔ ﺁﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺗﻮﺳﻞ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﯾﺪﻡ ﺣﺎﻝ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ .
ﺍﻭ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺷﻨﮕﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ، ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻗﺎ ! ﺍﻣﺸﺐ ﺷﻨﮕﻮﻟﯽ؟ ! ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻡ
. ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ . ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ . ﺁﻗﺎ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ . ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ .
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺻﺒﺢ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺐ ﺩﺍﺭﺩ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ .
ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ، ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ
. ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ : « ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﻭﻡ ﺣﻤﺎﻡ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﮑﻨﻢ . ﺁﻗﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ . ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺎﯾﯽ . ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ . ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ . » ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ . ﻫﻢ ﺍﺗﺎﻗﯿﻬﺎﯾﺶ ﺩﺭﺑﺎﺭﺓ ﻧﺤﻮه ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮐﻪ ﺷﺪ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﮐﺎﻣﻞ ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺗﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﻭ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ
به روایت #همسر #شهید_سید_مجتبی_علمدار
یازدهم دی ماه سالگرد تولد زمینی و تولد آسمانی 🌷شهادتت🌷 گرامی باد سید جان
.
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح پر فتوح شهید سید مجتبی علمدار صلواتـــــ
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
الله اکبر
الله اکبر
صدای الله اکبراذان باصدایی دیگردرآمیخت!
همزمان بااذان صبح صدای گریه نوزادبلندشد،لبخندشادی برلبانم نقش بست،یکی ازخانم هابیرون آمدوگفت:"مژده پسراست"
عجب تقارن زیبایی..
اذان صبح وتولدفرزند...
این پسرفرزند اذان بودودربهترین ساعات وبهترین ماه قدم به این دنیا نهاد
به روایت پدر بزرگوار شهید سید مجتبی میر علمدار
#روحمان_با_یادش_شاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
💐طبق روال شبانه هر بزرگواری 5 صلوات به نیابت ازشهیدگرانقدرسید مجتبی عــلمدار
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان..
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »
#التماس_دعای_فرج
#سلام_من_بر_شهدا_وامام_شهدا
#شبتون_شهدایی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
:☀️صبحمان را آغاز میکنیم با :
🌟قرائت دعای سلامتی امام زمان عج🌟
❤️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ❤️
✨به نام خداوند بخشنده مهربان
💚اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن💚
✨خدایا، ولىّ ات حضرت حجّة بن الحسن
💙صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ 💙
✨كه درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد
💛فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ💛
✨در این لحظه و در تمام لحظات
💜وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً 💜✨
سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر✨
💖وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ
✨و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى
💌طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💌
✨كه خوشایند اوست ساكن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى.
🍃❣اللّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ ❣🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا😊
صبحتون منور به نور شهدا
دانش آموز بسیجی ۱۷ ساله شهیدبزرگوار قدرت الله رحمانی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
صبحی ڪه نبینم رخ دلدار
نه صبح اسٺ
بی روشنی چھره دلدار
نه صبح اسٺ
خورشید چہ باشد چه نباشد
به چه سودم
چون دیده ندوزم به رخ یار
نه صبح اسٺ...
#صبحتون_با_یاد
#شهید_علیرضا_بریری #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🍀💫🍀💫🍀💫🍀💫🍀
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهل_وپنج
کمی که به سکوت گذشت گفت:
_شما اصلا از من خوشتون میاد؟؟ اگه قرار باشه واقعا با من زندگی کنین؟؟😊
از حرکت ایستادم،
ایستاد و نگام کرد، چی میگفتم، میگفتم یه ساله ذهنم درگیره نگاهی که به من نکردی،🙈☺️
چی میگفتم، میگفتم من احساس رو از تو یاد گرفتم،
میگفتم تمام احساسات من خلاصه شده در عطر یاست ..
سکوتمو که دید اروم پرسید:
_اگه من رفتم و شهید شدم چی، چیکار میکنین؟!😊
امشب داشت شب بدی میشد برام، نمی خواستم انقدر زود به رفتنش فکر کنم
-مگه نگفتین حالتون خوب نیست، میتونم بپرسم چرا؟!!😊
بحث رو که عوض کردم چیزی نگفت و جواب سوالم رو داد:
_دلم برای دوستم تنگ شده، حسین، دیشب براش روضه گرفته بودن تو محلمون.. حسین دوست دوران دبیرستانم بود، خیلی باهم صمیمی بودیم
بعد دبیرستان بابا منو برای ادامه تحصیل فرستاد خارج ولی حسین رفت حوزه
پرسیدم:
_فوت شدن که روضه گرفته بودن؟؟
نگاهی بهم کرد و با بغضی که تو صداش حس میکردم گفت:😢
_نه ... فوت نشده، این اواخر تمام صحبتا و پیامامون در مورد جنگ و شهادت بود، قرار بود باهم بریم سوریه، من منتظر بودم ترمم تموم شه، اما حسین طاقت نیاورد، رفت، دو هفته بعد رفتنش ...
دستی به چشمای خیسش کشید،
باور نمی کردم،😭عباس داشت گریه می کرد،
- شهید شد ... پیکرشم برنگشت ... هنوزم اونجاست ... منتظرِ من ...
قدماشو کمی تند کرد تا ازم فاصله بگیره، من اما ایستادم، اشکای عباس دلمو به درد آورده بود،💗😢
پس تموم بی تابیش برای رفتن به خاطر رفیقش بود،
رفیقی که چه زود پر کشیده بود....
رو نیمکت نشسته بودم تا عباس بیاد، نمیدونستم کجا رفته،
گوشیمو دراوردم و ساعت رو نگاه کردم داشت یازده🕚 میشد،
دیر کرده بود
تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، 📱داشتم دنبال شماره اش میگشتم که صدای پای کسی رو حس کردم،
نمیدونم چرا کمی داشتم میترسیدم ..
تو تاریکی ایستاده بود، 😨
بلند شدم و صداش زدم:
_ عباس!!
اومد جلو و گفت:👤
_خانومی این موقع شب اینجا چیکار میکنی
رومو از چهره کریهش برگردوندم و باز مشغول گشتن شماره شدم که اومد نزدیک تر...
و خواست دستشو دراز کنه طرفم،
سریع خودمو عقب کشیدم چشمام از ترس گشاد شده بود، 😳😰دستام به وضوح میلرزید،
جیغ خفیفی کشیدم و به سرعت شروع کردم به سمت خیابون دویدن،
تو تاریکی یکدفعه پام گیر کرد به چیزی و محکم با کف دست و زانوهام خوردم زمین،
از درد آخ ی گفتم،😖
خواستم بلند شم که پاهایی جلوم سبز شد،
چشمام از درد و سوزش پرِ اشک شده بود، نگاهش کردم،👀
با چشمایی که از اشک قرمز شده بود و نگرانی توشون موج میزد نگاهم کرد و گفت:
_حالت خوبه معصومه؟!😨
متوجه جمله اش نشدم درست،
درد رو فراموش کردم
اون مردی که قصد مزاحمت داشت رو هم فراموش کردم،
اینکه منو چند دقیقه تنها گذاشته بود و
رفته بود
هم فراموش کردم،
فقط به یه چیز فکر می کردم ...
منو معصومه صدا کرد!!
#ادامه_دارد...
💛💚💛
💌نویسنده: بانوگل نرگــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده حرام_است
🍀💫🍀💫🍀💫🍀💫🍀
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #چهل_وشش
بعد اون شب دنیای من تغییر کرد،رفتارای عباس هم تغییر کرد،😊
حالا دیگه توجهش روی من بود،
تازه زندگی داشت روی خوشش رو نشونم میداد،
ساعتای زیادی رو باهم میگذروندیم،
😍❤️😍
بیشتر باهام صحبت می کرد ..
گرچه بیشتر صحبتامون درمورد جنگ و سوریه و رفیقش حسین بود..
ولی من ساعتای کنار عباس بودن و دوست داشتم
حتی اگر صحبتایی در مورد خودمون نمیشد..
هر روز که میگذشت بیشتر بهش وابسته میشدم،
و وقتی حرف از رفتنش میزد دلم بدجور میلرزید،😢
یه ماه انقدر به سرعت گذشت که نفهمیدم،
با خستگی از دادن آخرین امتحان برگشته بودم ..
بوی خوش غذا بد جور اشتهامو باز کرد،😇😋 باز مامان با دستپخت خوبش این بوی خوش رو راه انداخته بود،
سلام بلندی کردم که مامان با خوش رویی جوابم و داد و گفت:😊
_عباس اومده!
سه روز بود که ندیده بودمش رفته بود تهران،
با خوشحالی گفتم:
_واقعا؟!!! 😍
+آره تو اتاق محمده😉
چادر و کیفمو انداختم رو مبل و سمت اتاق محمد رفتم،
تقه ای به در زدم و وارد شدم،
با خوشحالی سلام کردم که هردوشون جوابمو دادن ..
عباس با دیدنم با هیجان بلند شد اومد سمتم، 😍😃چشماش از خوشحالی برق میزد،
نگاهمو از محمد که سرش پایین بود😔 و تو فکر گرفتم، و به چشمای پر از خوشحالی عباس دوختم ...
نمیدونم چرا ته دلم خالی شد یکدفعه..
باشوق نگاهم میکرد ..😥
دلم می خواست بپرسم دلیل خوشحالیش رو ..
اما زبونم نمی چرخید ..
شاید چون میدونستم چرا خوشحاله..
آروم با اشکی از شوق که تو چشماش جمع شده بود گفت:
_کارام جور شد بالاخره .. دارم میرم معصومه .. دارم میرم ..☺️😍
با جمله اش قلبم کنده شد،😥😢
بالاخره رسید،
رسید روزی که منتظرش بودم .. چه زود هم رسید .. چه زود ..😢
#ادامه _دارد @piyroo