خوشا روزهایی که سر گرم جنگ بودیم
میان رنگ ها بی رنگ بودیم
خوشا تنهایی شبهای سنگر
که دل بود و تمنا بود و دلبر 😔
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
✨تقـوا یعنـی ڪسی تجهیـز لازم را ، آن زره لازم را در مقابل آسیبِ گناه ، بر تـن مےپوشـد و وارد منطقـه گناه مےشـود برای دستگیرےگناهکاران.
خلاصه تقوا اینسـت.
#سید_علی_خامنه_ای💚
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 10
#فصل اول
تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از 👈خدا بگه...
دوست داشتم از👈 خدا بشنوم.
🔍💻همش تو گوگل سرچ میزدم
خدا کجاست.
خدا چکار میکنه
خدارو کی درست کرده
خدا چیه
خدارو کی آفرید
خدا مال کجاست
خدا مال کیاست...
🤔🤔
همه چیم شده بود خدا...
حس کردم ته خطم...
شایدم پایین تر از ته خط.
هیچی برام مهم نبود...
همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام.
😕
تو اتاقم بودم و اصلا بیرون نمیرفتم.
برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام....
🔴⭕️⭕️⭕️
هیچی برام مهم نبود.
دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و بالای پنج ساعت بهش خیره
میشدم...
⏰
✅این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود...
متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم.
چند بارم با اعضای خانواده درگیر شده
بودم که آرومتر حرف بزنن.
دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن....
نمیخوام بگم افسرده بودم ...
نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه
چون همه جوره به ته خط رسیده بودم.
عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم.
فقط تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از #خدا بگه...
💟بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قرآن بود...
فقط دوست داشتم قران بخونم...
همه چیم شده بود قرآن و خدا.
هر حرفی جز خدا ناراحتم میکرد...
دوست داشتم از خدا بگم و بشنوم.
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی11
#فصل اول
خیلی پشیمون بودم...
😞
تصمیم گرفتم برم مسجد اما خودمو لایق مسجد رفتن نمیدونستم.
😔
چندبار خواستم لباس بپوشم اما
دوباره پشیمون شدم و نمیرفتم...
☑️
اصلا نمیدونستم چمه...
میخواستم باور کنم خدا هست اما ذهنم نمیپذیرفت...
🔥
همش میگفتم اگه خدا بود پس چرا من انقدر کج رفتم...
چرا کمکم نکرد...
خدا اصلا وجود نداره.
همه اینا الکیه...
قرآنم یه شاعر نوشته...
😐🤔
🔥میرفتم تو سایت های آدمای بی خدا و تموم حرفاشونو میخوندم...
اونا هم میگفتن خدا نیست و همه این چیزا ساخته ذهنه و آدما دوست دارن خدا باشه تا آروم باشن...
♨️
یعنی هیچ جوره باورم نمیشد خدا هست
📛یه سری کارهای اشتباه کردم که نمیدونم بگم یا نه...
مثلا چند بارم خودمو زدم و ...
نه ... نمیتونم بگم...چون ممکنه درست نباشه...
اما یه حالت های روحی بدی داشتم...
یه حسی بهم میگفت نیست...
یه حسی میگفت هست
و منم مونده بودم حرف کدومو باور کنم...
♨️اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست همیشه استدلال میاورد که این همه آدم دارن زندگی میکنن
انقدر براشون مهم نیست بعد اونوقت تو میگی خدا ؟
😒
اینا همه چرت پرته.
خدا کجا بود بابا...
ماها موجودات تک سلولی هستیم که یهویی درست شدیم و تهشم اینجاییم...
⚜اما یه حسی بهم میگفت : اون تک سلولی رو کی آفرید پس...
کلا یه جنگ درونی در وجودم به وجود میومد که من روز به روز داشتم دیوانه تر میشدم...
دیگه خیلی داغون بودم...
حالم خیلی بد بود...
افتادم گوشه خونه و رسما شب و روزم شده بود اضطراب...
😣😓😥☑️
دست نویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 💜🌸
قسمت #شصت_وسه
عاطفه- دیگه بدتر، خواسته با یه تیر دو نشون
بزنه، هم تو رو بدست بیاره هم خدارو😉😌
چشمکی ام چاشنی حرفاش کرد
من - عاطفه جان ول کن این بحث رو، اصلا قضیه اینطور نیست، اون اصلا وقتی از خارج برگشت تازه منو دید، اصلا ول کن
عباس رو😅🙈
باز یاد 🌷عباس 🌷افتاده بودم،
یاد تمام دلتنگیام،
یاد تمام نبودناش،
یاد تمام سهمم که از عباس فقط نداشتنش بود …
نگاهمو به پایین دوختم، درد داشت …😣😔
نداشتن عباس خیلی درد داشت …
عاطفه انگار نگرانی رو تو صورتم دید که دستشو رو دستم گذاشت و گفت:
_انقدر بی تابی نکن براش معصومه😒
نگاهمو بهش دوختم،
عاطفه تنها کسی بود که منو میفهمید،
- سعی کن قوی باشی، این راهی که خودمون خواستیم پس باید #تا_ته_تهش باشیم😊✌️
با بغض گفتم:
_تهش چیه؟! 😢
با صدای لرزون خودم جواب خودمو دادم:
_ #شهادت 😥😢
عاطفه - شهادت یکیشه، ممکنه جانباز بشن، قطع عضو، یا شایدم جاویدالاثر …😊
دلم درد گرفت، جاویدالاثر، یعنی … 😣
یعنی از داشتن پیکرش هم محروم میشدم،
مثل رفیقش حسین که رفت و برنگشت،
وای که چقدر وحشتناک بود،
چقدر دردناک …
قطره ی اشکی خودشو از گوشه ی چشمم روی گونه ام سُر داد😢
دستمو کمی فشار داد و گفت:
_معصومه نباید انقدر زود خودتو ببازی،
به حضرت زینب #اقتدا کن، خودتو برای هر خبری باید #آماده کنی،😒 #صبور باش، تو #رسالتت این نیست که ضعف نشون بدی
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_فقط_باذکر نام_نویسنده
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #شصت_وچهار
اشکمو با پشت دست پاک کردم وگفتم:
_سخته عاطفه، به خدا #خیلی_سخته، همش میترسم…😞😣 میترسم نتونم دیگه #ببینمش … حتی #تصور ندیدنش هم سخته …
بخدا ما خیلی کم کنار هم بودیم .. ما چرا حق زندگی آروم نداریم .. عاطفه سخته، سخته…
چشمای عاطفه هم کمی پر شده بود از بغض،😢 اما تمام سعی اش رو میکرد آروم باشه
- آره منم میدونم چه سخته، ولی باور کن
#به_همه_ی_سختیاش_می_ارزه،
کمی مکث کرد و آروم صدام زد:
_معصومه!😥
با چشمای خیسم به چشمای صبور عاطفه نگاه کردم که گفت:
_تو این مسیر که پر از سختیه، فقط دنبال #خدا باش!👌
💭دنبال خدا!!
مگه گمش کردم؟؟
خدا کجاست؟؟
کجا ایستاده و منو تماشا میکنه، داره #امتحانم میکنه،😣
میخواد ببینه این معصومه پر مُدعا واقعا #توان_صبر تو این راه رو داره ..
خدایا! کجایی؟!😢🙏
کجایی یا ارحم الراحمین …
کجایی یا غیاث المستغیثین …
به فریادِ دلِ بی تابم برس خدا …
~~
خدایا شاید تمام بی قراریام
برای اینه که تو رو گم کردم
~~
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_فقط_باذکر نام_نویسنده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
ای خدای مهربانم
وقتي دلم نا آرام است
میدانم درجایي تورااز یاد برده ام!
مرا دریاب و دستم را بگیر
که قلبم ، روحم
نیاز دارد نگاهت را
همراهی وعشق وآرامشت را
خدایا به قلب همه ی ما آرامش بده. آرامشی از جنس خودت آمین❤️
🍃 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
@ahadisahlebyt_داستان_ولادت_زینب.mp3
1.88M
🌺داستان ولادت حضرت زینب کبری بسیارزیبا
🌹با این داستان دلت میره کربلا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
با سلام و عرض ادب محضر همسنگران گرامی شبتون مهدوی
🌷روایتگری شــــ💔ــــهدایی قسمت 203 👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 203
🎞 #کلیپ
#شهید_مهدی_نوروزی چند صباحی قبـل از شهادتش در سامـرا، تنها فرزند و کودک شیرخواره خود «محمدهادی نوروزی» را در آغوش گرفته و #وصیت خود با او را میان خانواده و مقابل دوربین بیان میڪند...
«اگر ما یڪ روزی شهید شدیم و آقا محمدهادی این #فیلم را دید ان شاء الله منتقـم خـون امام حسین(ع) است....
#وصیتنامه
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
دعای مستجاب پدر
پدر بزرگوار حضرت آیت الله گلپایگانی عالمی پاکدل و روشن ضمیر ،صاحب مقام یقین بود، اگر ادعا کنم مستجاب الدعوه بودند گزاف نگفته ام ؛چرا که همه شاهد استجابت دعای وی در حق فرزندش هستیم.
پس از مراسم نامگذاری، پدر دست به آسمان بلند کرد در حق فرزند دعایی نمود و آن را در پشت صحیفه سجادیه در ذیل تاریخ تولد ایشان این چنین نوشت:
" اللهم طول عمره و وسع رزقه، واجعله من العلماء العاملین بفضلک و کرمک یا ارحم الراحمین"
نوری از ملکوت،ص 20
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶فیلم کمتر دیده شده از آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی رضوان الله تعالی علیه
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
به آیت الله گلپایگانی رحمة الله علیه عرض کردند ، دوست دارید طلبه باشید یا مرجع بمانید ؟! فرمودند : هر کدام که خدا در آن باشد.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🍃🌸طبق روال شبانه هر بزرگواری 5 صلوات به نیابت از آیت الله گلپایگانی رضوان الله تعالی علیه
جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
و سلامتی رهبر عزیزمان...
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »
#التماس_دعای_فرج
#سلام_من_بر_شهدا_وامام_شــ💔ــهدا
#سلام_بر_شهدای_بجنورد
#سلام_بر_شهدای_بندر_انزلی
#التماس_دعای_شهادت
#شبتون_حسینی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
:☀️صبحمان را آغاز میکنیم با :
🌟قرائت دعای سلامتی امام زمان عج🌟
❤️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ❤️
✨به نام خداوند بخشنده مهربان
💚اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن💚
✨خدایا، ولىّ ات حضرت حجّة بن الحسن
💙صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ 💙
✨كه درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد
💛فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ💛
✨در این لحظه و در تمام لحظات
💜وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً 💜✨
سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر✨
💖وَدَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ
✨و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى
💌طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💌
✨كه خوشایند اوست ساكن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى.
🍃❣اللّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجْ ❣🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
سلام بر تو ای شهید راه حق ...
سلام به لبخند های زیبای شهادتت...
صبحتون زیبا
به زیبایی لبخند شهدا😊
صبحتون منور به نور شهدا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
📸 مثل #شهدا برای ملت
🔹رهبر معظم انقلاب:
همیشه بانشاط و پرانگیزه در صحنه باشید و همانطور که شهدایتان به کشور، نظام و اسلام خدمت کردند، شما هم خدمت کنید. ۹۷/۰۹/۰۲
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
✾ ﷽✾
اینبار اگر رقیہ گریان گردد
زینب ز جسارتے
#پریشان گردد
بر خیل یزیدیان زجان مے تازیم
تا عبرت جن و انس و شیطان گردد
#شهید_حمید_رضا_فاطمی_اطهر
#صبحتون_شهدایی🌷
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
#طنز_جبهه
طلبه های جوان👳 آمده بودند برای بازدید 👀 از جبهه.
0⃣3⃣ نفری بودند.
شب که خوابیده بودیم😴، دو سه نفر بیدارم کردند 😧و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی!😜
مثلاً میگفتند:
آبی چه رنگیه برادر؟!🤔
عصبی 😤 شده بودم.
گفتند:
بابا بی خیال!😏
تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند!🤔🤗😂
خلاصه همینطوری سی نفر را بیدار کردیم!😉
👨👨👦👦بیدار شدهایم و همهمان دنبال شلوغ کاری هستیم!
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی🖱 انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد!
گذاشتیمش روی دوش بچهها و راه افتادیم🚶.
گریه و زاری!😭
یکی میگفت:
ممد رضا!
نامرد! 😩
چرا تنها رفتی؟ 😱
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
شهیده دیگه چی میگی؟
مگه تو جبهه نمرده؟
یکی عربده میکشید! 😫
یکی غش میکرد! 😑
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند، واقعاً گریه 😭و شیون راه میانداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبهها!
جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا📿 که فکر میکردند قضیه جدیه،
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن 📖خواندن بالای سر میت!
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم:
برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر!😜😂
رفت گریه کنان پرید 🕊 روی محمدرضا و گفت:
محمدرضا!
این قرارمون نبود!😭
منم میخوام باهات بیام!😖
بعد نیشگونی👌 گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید 😱که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه میخندیدیم.😂😂😂
خلاصه آن شب تنبیه 👊 سختی شدیم.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo