eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 رزمنده‌ای که در فضای سایبر و مجازی می‌جنگی! برای فشردن کلیدها و دکمه‌های کامپیوتر و موبایلت بگیر! و با نیت قربةً إلی الله مطلب بنویس. بدان که تو مصداق و ما رمیت اذ رمیت هستی. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
برادرم خیلی عاشق شهادت بود: حتی یادم است اینقدر عاشق شهادت بود که کنار یکی از عکس های خودش را هم با فوتوشاپ نوشته بود : «شهید سجاد زبرجدی ، دفاع از اسلام وظیفه ماست.» 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
امام خامنه ای: گاهي شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را اهل معنا و و دقّت،خوب درك ميكنند. گاهي ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط ،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شدن و به لقاي خدا پيوستن است... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
کاش خنثی کردنِ را هم، یادمان می دادید... می گویند: آنجا که مغلوب باشد می شویم... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
5b82fab883235688f22bf763_-1423990237145211595.mp3
296K
🌷شهيد بزرگوار «ولى الله ضربى» فرمانده ى گروهان امام محمدباقر عليه السلام با آن كه ده سال از ازدواجش مى گذشت، صاحب فرزندى نشده بود، تا اين كه.... 🌷....روزى خطاب به وصيش گفت: «در ساحل منطقه ى هورالهويزه بر تربت پاك شهداى گمنام، مشتى از خاك تربت را گرفتم و با خداى خويش اين گونه راز و نياز كردم: بار خدايا! شهدا در نزد تو آبرومندند، تو را به آبروى شهدا به من فرزندى عطا فرما و پس از آن كه اين منت بر من نهادى، كرم فرما و مرا در رديف شهدا قرار بده». 🌷مدتى نگذشت كه دعاى شهيد ولى الله مستجاب گرديد و صاحب فرزندى به نام «محمدباقر» شد و خود نيز چند ماهى قبل از تولد فرزندش، به شهادت رسيد. https://eitaa.com/piyroo
📢📢 "اهل کوفه نبودن" یعنی اینکه بدانی تا حسین‌ع نیامده، ولیّ امر، مسلم است. 🍂 یادمان پنجم شوال سالگرد ورود مسلم به کوفه. https://eitaa.com/piyroo
آنجا هم ( عراق ) دست از کار فرهنگی برنداشته بود. بچه های حشد الشعبی (بسیج عمومی عراق) حدود هشتاد میلیون پول به او داده بودند تا برایشان چفیه ، پرچم و اقلام فرهنگی تهیه کند ، به او اطمینان داشتند. حدود چهل هزار چفیه برای حشد الشعبی خریده بود ، آخرین باری که آمده بود خانه ، ماه مبارک رمضان بود. مقدار زیادی پارچه زرد آورده بود و ما کمکش کردیم و آنها را در ابعاد 20 سانتیمتر برش دادیم ، هادی اسامی معصومین را با خط زیبا نوشت و با خودش به نجف برد. یکی از اساتید اخلاق هادی در نجف بعد از شهادتش گفته بود ، به مادر هادی سلام برسانید و بگویید او یک شبه ره صد ساله را پیمود ، من به حال او غبطه می خورم.. 📕 پسرک فلافل فروش 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ https://eitaa.com/piyroo 🕊 🕊
توی خط مقدم، هر وقت بیکار می‌شد یا نوبت نگهبانیش می‌رسید، درس می‌خواند. خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران وقتی به خانوادش رسید که وحید رضا شهید شده بود. 🌹 « 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔺جبهه بود و جنگ و بود و ... 🌹 و البته کلی شوخی و حس و حال خوب😁 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
❤️هادی دلها ✅او ویژگی های خاصی داشت : 🔸همیشه بود. 🔹مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی را می گفت. 🔸مداومت داشت بر خواندن 🔹مانند الگوی خودش از کمک به غافل نمی شد. 🔸روحیه و داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. 🔹عاشق، حامی، تابع و مدافع بود. 🔸 او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. 🔹وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کارهش خداست و همه کارها برای خداست. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
✅ معجزه توسل به حضرت زهرا (س) 🌷یقین کردم که قطع نخاع شده ام. چون هیچ حسی نداشتم. خون از صورت و گردنم جاری بود. در همان حال به مادرسادات توسل پیدا کردم و گفتم: خدایا اگر صلاح میدانی به حق مادر پهلو شکسته مرا شفا بده تا دستگیر دیگران باشم. 🌷 این حرفها را با خودم زمزمه کردم. یکباره دیدم که حس به دستانم برگشت بعد پاهایم و... دستم را دراز کردم و اسلحه را برداشتم. 🌷افسر عراقی کمی جلوتر از من ایستاده بود. هدفگیری کرده و شلیک کردم. 🌷 با کشته شدن افسر عراقی بقیه سربازان دشمن فرار کرده و رزمندگان ما جلو آمدند. بعد هم مرا به بیمارستان آوردند. 💐پزشکان می‌گویند گلوله به گردن و نخاع تو اصابت کرده. اما اینکه قطع نخاع نشدی یک معجزه است. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌺🍃 زن که وارد مغازه شد🏠 چهره ی در هم رفت. سرش را انداخت زیر، داشت زیر دندانش هایش پاره می شد.😰 هرچه زن می پرسید کیلویی چند⁉️ جواب نمی داد. آخرش هم گفت: ما نمی فروشیم. زن با عصبانیت😡 گفت مگه دست ؟ پس چرا در ات را نمی بندی؟ همان طور که سرش زیر😥 بود گفت: هروقت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم.👌 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
♥️ همیشہ پنھٵن ڪآر بود حتے زخمے شدنش را هم از دیگران پنھآن میڪرد.. یڪ بآر ڪہ بہ مرخصے آمده بود،احساس ڪردم هنگام بلند شدن بہ سختے حرڪـت میڪندولۍ چیزے را بروز نداد. وقت نماز شد وضو ڪہ گرفت،رفت توۍ اتاق ودر را قفل ڪرد از این ڪارش تعجب ڪردم،خواهرش ڪہ ڪنجڪاو شده بود،از بالاے در، داخل اتاق را نگــاه ڪرد ومتوجہ شد ڪہ مجید نماز را بہ صورا نشستہ میخواند.. مجید از ناحیہ ے پا مجروح شده بود اما اجازه نداد حتے ما ڪہ خانواده اش بودیم متوجہ شویم|● 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
ای شهیــد ... با همین هوشیـاری ؛ دیـده‌بـان قلـب‌مان بـاش که از هجوم شیاطین روزگار در امــان بمانــد ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 شهید زنده 🌷نمازگزاران مسجد که منو می شناختند بهم می گفتند زیاد به این پسر دل نبند، حسین ماندگار نیست میکنه. 🌷یک روز که مراسم تشییع پدر دوست حسین رفتیم، حسین هم نبود با دوست حسین که در ماشین نشسته بودیم گفت: میخوام مطلبی به شما بگم ناراحت که نمیشید!? گفتم :نه گفت:حسین شما شهید میشه زیاد بهش دل نبندین. 🌷گفتم این حرفها چیه! که به این آسونی نیست. شهادت یک ؛ گفتم: نه همین جوری نمی گم.با بررسی که از اخلاق و رفتار حسین دارم، میگم. 🌷من خودم هم پیش بینی میکردم. حتی قبل از ورود حسین به سپاه، اخلاق و رفتارش بود. 🌷یک روز در مدرسه در مسابقات قرآن اول شده بود ولی اشتباها لوح تقدیرو به پسر عموش داده بودند چون در یک مدرسه درس میخواندند، حسین اصلا به روی خودش نمی آورد و اصلا ناراحت نشده بود. 🌷بعدها لوح تقدیر رو آوردند گفتند این مال حسین اقاست اصلا پسر ما در مسابقه قرآن شرکت نکرده هرکاری کردند که بگویند این لوح مال شماست، حسین گفت: ، این برای پسر شماست. 🌷من با اخلاق شهدای ۸سال دفاع مقدس آشنا بودم. این نوع اخلاق از یک آدم عادی ساخته نیست , قطعا پشت این نوع رفتار یک ای هست و آن عقیده تعالی داره به همین خاطر احساس میکردم که حسین میشه. 🔺راوی: پدر بزرگوار شهید شهید_حسین_معزغلامی🌸 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فرمانده سپاه سیرجان بود دیدم موتورش را دست گرفته داره میاد گفتم: خرابه گفت: نه گفتم؛ بنزین تموم کرده گفت: نه گفتم پس چی؟ گفت الان ساعت دو و نیم هست من از سر کار اومدم تابستونه مردم خوابیدن نمیخوام صدای موتورم مزاحم خواب مردم بشه یه وقت بیدار بشن حق الناسه... 🌷شهید مهدی تهامی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
می گویند : یک دست صدا ندارد امّا سربازانِ روح الله با یک دست هم غوغا کردند ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔😔😔 شهدا شرمنده ایم که همیشه شرمنده ایم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷شب عملیات رمضان من آر.پى.جی زن بودم و دو کمک آر.پى.جی زن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی ها را می شکافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش می رفتیم. در آن میان برادرِ بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاج آقا، هیچ می دونستی این دوستمون اصلاً نماز نمی خونه؟ 🌷....با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمی خوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم! گفتم: اگر در این عملیات شهید بشوی در پیشگاه خدا چه جوابی درباره نماز خواهی داشت؟ گفت: بله، این حرف درستی است. گفتم: الان که دیگه وقتی برای این کارها نداریم، تو الان.... 🌷....تو الان توبه کن و تصمیم بگیر که بعد از این عملیات حتماً نماز خواندن را یاد بگیری و این واجب الهی را انجام بدهی و نمازهای نخوانده ات را هم قضا کنی. گفت: حتماً بعد از عملیات این کار را خواهم کرد. 🌷بعد از رد و بدل شدن این صحبت ها درگیری شروع شد و باران تیر و ترکش از هر سو بارید و ما به سمت نقطه از پیش تعیین شده همچنان در حال حرکت بودیم. دیدم آن برادر سرباز از ما عقب مانده است، کمک دیگرم را فرستادم ببیند چه اتفاقی افتاده است. برگشت و گفت: می گه چیزیم نیست، حالم خوبه، شما برید من خودم را به شما می رسونم. 🌷کمی که جلوتر رفتیم؛ دیدیم خبری نشد. وقتی دوباره از او خبر گرفتم متوجه شدم که ترکش خمپاره به سرش اصابت کرده بود، چند قدم راه آمده و بعد به شهادت رسیده است. فاصله میان توبه و تحول او تا پذیرفته شدن و شهادتش چند گام صدق، بیشتر نبود. راوی: روحانی آزاده حجت الاسلام نریمی سا 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
اند ونزد خدای خود روزی می خورند ❣ با رفتن سید هیبت الله به جبهه چندان موافق نبودم. هیبت الله پسر بزرگ و تکیه گاه من بود.اما پسرم مرتب به جبهه می رفت ... 😔 چاره رو توی این دیدم که من هم باهاش راهی جبهه بشم. اما به علت سن زیاد نمیتونستم به خط مقدم برم. پسرم از این شرایط ناراحت بود.اصرار می کرد که من برگردم. ❣ من هم فقط با گریه می گفتم : پسرم من طاقت شهادت و دوری تو رو ندارم. 😢 سید هیبت الله منقلب شد و انگار چیزی به او الهام شده باشه بهم گفت : اگه خداوند فیض شهادت رو نصیبم کرد هر زمان که دلت برام تنگ شد به دیدنت میام... بعد از شهادت پسرم خدا شاهده که هر وقت دلم نا آروم می شه ... ❣ پسرم رو می بینم که پشت پنجره اتاق مثل یک آدم زنده ایستاده و به من لبخند میزنه ... 🙂 با دیدن سید هیبت الله بارها از خود بی خود می شم اما قلب نا آروم من با دیدن پسرم آرامش عجیبی پیدا میکنه. شهید_سید_هبت_الله_قاضی_دزفولی راوی_پدر_شهید 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo