eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 تو مسجد نشسته بودم... سخنران بعد از نماز در مورد عصر ظهور و وظایف شیعه در زمان غیبت حرف میزد....🗣 رسید به جایی که گفت: شما اینهمه میزنید تویه سرتون اقا بیا اقا بیا!واسه اومدنش چکار کردید؟؟؟😕 بقیه حرفاش رو گوش ندادم...☹️ حسابی رفته بودم تویه فکر... دودوتا چارتا میکردم ببینم تویه پرونده اعمالم کاری واسه ظهور اقا کردم؟😢 بد جوری دلم گرفت چون هرچی میگشتم چیزی پیدا نمیکردم...😓 سرمو گذاشتم روی مهر ...😪 بغضم ترکید و های های گریه کردم ... 😭 تویه همون حال و هوا بودم که خانومی حواسمو پرت کرد... سرمو بلند کردم دیدم یه خانم مسنی کنارم نشسته و داره باهام صحبت میکنه اولش نفهمیدم چی میگه ولی بعد که دقیق تر شدم دوباره گفت دخترم چرا گریه میکنی؟ شما جوونا دلتون پاکه...🙂 گفتم دل پاک به چه دردم میخوره وقتی کاری واسه اقاجونم نکردم؟؟😔 یه لبخندی زد و گفت چرا انجام دادی....😉 بعد دستشو کشید رویه سرم و لبه ی چادرمو گرفت و گفت:😌 پس این چیه سر کردی؟😊 با تعجب نگاش کردم وبعد انگار متوجه منظورش شدم و بلند گفتم: 😧 چادرم! اره چااادرم! بازم این دفه نجاتم داد!😇😓 دوباره سجده کردم و ایندفه با اشک شوق خدا رو شکر کردم که حداقل ظاهرم رو واسه ظهور اقا حفظ کردم......😞
خدايا اميدم را تحقق بخش، و ترسم را ايمنى ده، زيرا من در عين فراوانى گناهانم اميدى جز به گذشت تو ندارم، اى آقاى من چيزی را از تو درخواست دارم كه شايسته آن نيستم...
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ های حجاب حجاب برتر؟؟؟ کاری از نصر تی وی کانال پیروان شهدای بجنورد https://eitaa.com/piyroo
🎀🍃🍃🎀 از شھداے گمنام به خواهران مومن...📞 خواهرم خون از من☝ حجاب از تو ....👇 شفاعت از من☝ حیا از تو ....👇 خواهرم خونمو به دستت امانت دادم
سردار رشید اسلام شهید حاج احمد کاظمی : آخرین سحرهای ماه رمضان است. اذان‌ که می شود دعا کن. نگذرد این ماه و دست خالی برگردی! "رزق شهادتت را بگیر با التماس!"
🌱 {• استاد میگفت وابستہ خدا باشید... •} {• گفتم : چجورے ؟! {• گفت : چجورے وابستہ یه نفر میشے ؟ {• گفتم : خب وقتے زیاد باهــــاش حـــرف میزنــــــم .... زیــــاد میــرم و میــــام ... •} پریــــــد وسط حــرفام : 🌱[ رفت و آمدتو باهـــاش زیاد ڪُن ]🌱 🌱رِسَد آدمے بِہ جایے ڪہ‌بہ‌جز خدا نَبینَد🌱
1_12463736.mp3
1.79M
📢 مبارزه با اسرائیل 💌 یک دقیقه روایت ، حاج حسین یکتا کانال پیروان شهدای بجنورد https://eitaa.com/piyroo
🌷🌷 هر وقت حرف حجاب شد از دخترها گفتیم از چادرفاطمے شون. ولے میگم از پسرے ڪہ محاسن دارہ و بهش میگن داعشے؛متحجرو.. خم بہ ابرو نمیارہ.. اماسَرِش خمِ و سنگ فرش خیابونو میبینہ ولے سرافرازہ...
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
چقدر گمنامی وچقدر خوشنام راست گفت کریمی که گفت خوشنام تویی گمنام منم مدتهاست خودرو نامم رو هویتم رو گم کردم گاهی باید تمام گذشته وحالت روبرداری وببری تا دستتو بگیرن وبرات نسخه ای بنویسن تا شاید شاید به خود آیی وحال بهتر بشه
4_6028203676173074635.mp3
4.52M
شور-رزقمو دادی از سید رضا نریمانی ◾️کانال پیروان شهدای بجنورد https://eitaa.com/piyroo
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی...