بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام بر آنانکه جام شهادت نوشیده و حیات ابدی نصیبشان گشته است.
میگویند چرا دل به شهدا داده ای؟
به والله قسم که من دل نداده ام آنها خود دل برده اند
از آن روزی نگاهش مرا میخواند ،پر از حرف بود
پر از درس
پر از ، پر از و پر از هایی که شرمنده ام میکرد .
خوشا به حالتان که راه پرواز را خوب آموختید و زیباسفر کردید
بسوی معشوق
آنجا برای ما جاماندگاه ره عشق نیز دعا کنید لطفا
ای شهید ما اینجا به اراده ای ازجنس شما نیازداریم اراده ای ازجنس همت ها، باکری ها
ما غرق در این دنیا شده ایم و راه را گم کرده ایم
اگر یاری مان نکنید از دست میرویم
شما را قسم به خونتان
فراموشمان نکنید
اما نه!! شهید علمدار راست میگوید شما ما را هرگز فراموش نمیکنید
این ماهستیم که فراموشتان کرده ایم.
ای شهید قسم به خون پاکت
تا آخر پای عهدم ایستاده ام
تا بلکه تسکینی باشم بر اشک چشمان مادرت
ای شهید برای همیشه یادت در قلبم ماندگار است.
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞انیمیشن وصال عاشورایی شهید حججی و امام حسین علیه السلام
https://eitaa.com/piyroo
▪️🕊▪️🕊▪️🕊▪️🕊
#خاطرات_اسارت
#تفکر
🌷 اسیر ایرانی که موش ها بدنش را خوردند 🌷
🌹 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما #فیلمهای_زننده پخش می کردند. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ #ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ #ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ …
🌹 ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩند ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ #ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ #ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدا بود، ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ #ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ.
🌹 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ #ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.
🌹 ﻭﻗﺘﯽ از ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ.
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ #ﻣﻮشهای_ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ_گوشتخوار ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭد ، #ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭند، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ #ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪند ﺑﻬﺶ #ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩند ﻭ #ﮔﻮشت_ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩند. ﻋﻠﺖ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ.
🌹 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ…
#شهدا_شرمنده_ایم
https://eitaa.com/piyroo
#شهید_حسین_تابسته ، از شهدایی هستند که بعنوان آموزش و عمل کننده توپ های مختلف موجود در منطقه، همچنیین تعمیر کار اعزام شده بودند.🌸🌸
سال های جوانی اش را درخدمت دفاع مقدس بودند، ایشان داری دو فرزند دختر هستند.😊 علاقه مفرط شهید به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه چنیین شد که نحوه شهادتش اصابت تیر قصاص از پهلو و پاره شدن قلب و،....😔
،دختر بزرگ ایشان ، خیلی احساس بیقراری و دلخوری از پدر داشتند که چرا با این اوضاع رفتی و مادر و آبجی را تنها گذاشتی،😭 شکوه و بیقراری این دختر زبانزد دوستان شده بود تا اینکه ایشان خوابی را دیدند و برای خودشان حجتی شد و برای ما دلیلی برای تحکیم منطقی بودن راهمان،☝️ ایشان در خواب پدر را دیدند با لباس آراسته و معطر که میگوید ،دخترم چرا اینقدر بیقراری میکنی❓ دخترشان بهانه میگیرد و گلایه و شکوه❗️شهید به ایشان دلیل رفتن خود را دفاع از حرم بی بی بیان میکند و اینکه اجباری در این کار نبوده سپس به بیان کیفیت شهادت خود و حضور ابا عبدالله و حضرت زینب سلام الله علیها میکند،😭 و این که زمان اصابت پهلو درد کمی را حس کرده و تنها سوزشی در پهلو احساس میکند تا نوری جلوی چشمهایش ایجاد میشود باغ سبز و خرمی جلوی چشمانش پدیدار میشود👌 شهید آنجا ست که میگوید هر چه دیدم جزء خوبی و سرسبزی نبود لذا پرواز کردم و از بالا خودم را میدیدم که همرزمانم در تلاش برای زنده ماندنم میکردند‼️
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
⚫️بعد از کربلا چه گذشت..(قسمت 1
◾️ شام غریبان کربلا نخستین شب عزا خاندان پیامبر پس از شهادت سید الشهداء علیه السلام است...
▪دیشب چه سالاری داشتند؟دیشب چه کسی از خیمه ها محافظت می کرد؟امروز اما بدن مبارکشان بدون سر روی زمین است!
چه شبی بود آن شب و چه حالی داشت دختر امیر المؤمنین علیه السلام...
▪️شب یازدهم شبی است که سر مطهر امام حسین علیه السلام در تنور منزل خولی بود در حالی که نورانیت آن سر فضا را روشن نموده بود.
🔴 عمر سعد ملعون روز یازدهم تا وقت ظهر در کربلا ماند،
و بر کشتگان خود نماز گذارد و آنان را به خاک سپرد.
وقتی روز از نیمه گذشت فرمان داد تا دختران پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رابر شتران بی جهاز سوار کردند .
و امام سجاد علیه السلام را نیز با غل و زنحیر بر شتر سوار کردند.
🌅هنگامی که آنان را از قتلگاه عبور دادند و نظر بانوان بر جسم مبارک امام حسین علیه السلام افتاد ، لطمه ها بر صورت زدند و صدا به ندبه برداشتند...
🔥عمر سعد به کوفه آمد .ابن زیاد اذن عمومی داد تا مردم در مجلس حاضر شوند.
♻️سپس سر مطهر امام حسین علیه السلام را نزد او گذاشتند و او نگاه می کرد و تبسم می نمود و با چوبی که در دست داشت جسارت می نمود.
⚫️عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه بردند. نزدیک غروب حرکت کردند و شبانه به کوفه رسیدند.
💐لذا آن بزرگواران داغدیده را تا صبح پشت دروازه های کوفه نگه داشتند.
🔥هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد،و بسان فرمانده ای که از فتوحات خویش خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد...
📙ارشاد شیخ مفید ،ج2
📗در کربلا چه گذشت،شیخ عباس قمی
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
⚫️بعد از کربلا چه گذشت..(قسمت 1 ◾️ شام غریبان کربلا نخستین شب عزا خاندان پیامبر پس از شهادت سید ال
⚫️بعد از کربلا چه گذشت..(قسمت2)
🔷 در این روز دفن شهدای کربلا توسط قبیله بنی اسد و با راهنمایی و نظارت امام سجاد (علیه السلام) که به صورت معجزه به کربلا برگشته بود تا اجساد را شناسایی و دفن کنند، در کربلا صورت گرفت.
🔵چون اسرا را وارد کوفه کردند ابن زیاد دستور داد تمام مردم شهر در قصر اجتماع کنند
🌸سر حسین ابن علی علیه السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت،با چوب بر لب و دندان ابی عبدالله می زد و میخندید...
🌹 زید ابن ارقم که از صحابه رسول خدا بود وقتی مشاهده کرد ابن زیاد ضربات خود را مانند باران بر لب و دندان ابی عبدالله وارد میکند... صدا زد:
📛 ابن زیاد!! چوب را از لبان حسین بردار که بخدا قسم مکرر در مکرر دیدم که رسول این لبها را میبوسید...
☘️سپس شروع به گریستن کرد...
♨️ابن زیاد گفت: خدا همواره چشمانت را بگریاند که برای پیروزی خدا گریه میکنی! اگر نبود که پیر و خرفت شده و عقلت را از دست داده ای، میدادم همین الان سرت را از بدنت جدا کنند!
🌹زید گفت: پسر زیاد با امانت رسول خدا چه کردی...؟! سپس از مجلس خارج شد و گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود که پسر پیغمبر خدا را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود قرار دادید تا نزدیکان شما را بکشد !
🌷حضرت زینب سلام الله علیها در حالیکه پست ترین لباسها را بر تن داشت در گوشه ای از مجلس ابن زیاد نشست . زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند.
💠 ابن زیاد سه بار پرسید: این زن که اینچنین گوشه نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست.
♨️این بار ابن زیاد با شماتت گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و حرکتتان را باطل گردانید.
🌹زینب کبری فرمود: خدا را حمد میکنم که به وسیله پیامبرش مارا گرامی داشت و از پلیدیها پاک ساخت،همانا فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید و او غیر از ماست پسر مرجانه!
♨️ابن زیاد: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟
🌷حضرت زینب: من جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدم،اینها جماعتی بودند که خدا شهادت را بر ایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند.و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع میکند و با تو مخامصه میکنند آنگاه خواهی دید که پیروز کیست،مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه.
♨️ابن زیاد از نحوه ی پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد و خواست او را بکشد.عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید اورا مواخذه کرد.
♨️ابن زیاد : خدا قلب مرا شفا داد و راحت نمود از طرف برادر سرکش تو و پیروانش!
🌷حضرت زینب: بجانم قسم بزرگان مرا کشتی و خاندان مرا نابود ساختی و ریشه های مرا بریدی ،اگر اینها شفای توست..،پس شفا یافتی!
♨️ابن زیاد با مغالطه گری گفت: این زن شاعر و سخنور است مانند پدرش!
♨️سپس ابن زیاد نگاهی به اسرا انداخت و امام زین العابدین را دید و پرسید: کیست این؟
گفتند: علی ابن الحسین.
♨️ابن زیاد: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟
🌺امام سجاد: برادر دیگری داشتم به اسم علی که شما او را کشتید .
♨️ ابن زیاد با وقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت!
🌸 امام سجاد فرمود: آری خدا جان هرکس را هنگام مرگ میگیرد و هیچکس نمیمیرد مگر به اذن او.
🔥 جسارت و حاضرجوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تورا چنین جراتی است که جواب مرا میدهی!!جلاد نفسش را بگیر!
🌹حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خونهایی که از ما ریختی کافی نیست برایت ؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر میخواهی اورا بکشی اول مرا بکش!
🔥 ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و با تعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود...
✍️ ادامه دارد...
https://eitaa.com/piyroo
Khahare Man(2).mp3
2.38M
#حاج_حسین_فخری
🔳 بنشین تا به تو بگویند زینب...
غم دل با تو بگویم زینب...😭
✨نوستالژی دوران جنگ بسیار زیبا و محزون 👌👌
#مسجد جامع خرمشهر
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
جــای شهیـــد صدر زاده خالے😔
کههمیشه این مداحیرو میخوند:👇
ســـوی حسیـــن رفتــــن🕊
بـــا #چهــرهیخـونیـــن
اخـــرشم پیش ارباب با چهرهی خونیــن رفت😔💔
شهـــادت #ظهرتـــاسوعــا 🏴
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت شصت و هفتم:
ایجاد نفاق و تفرقه بین اسرا
تو هر آسایشگاه بین شصت تا هفتاد نفر مستقر شدیم. ایجاد نفاق بین بچه ها به بهانه ارتشی و بسیجی در دستور کار بعثیا قرار گرفت. لبه تیز توهین و تحقیرشون متوجه بسیجیا بود و تلاش داشتند بین بچه ها بنام ارتشی و بسیجی دو دستگی ایجاد کنن.
بعثیا برای هر آسایشگاه یه نفر بعنوان مسئول قرار دادن و اکثر مسئول آسایشگاهها رو از بین عرب زبونها و ارتشی ها انتخاب کردند. انتظارشون از مسئول آسایشگاه این بود که هر روز تعدادی رو بعنوان افراد خرابکار، شامل پاسدار، روحانی، نیروی اطلاعاتی و شلوغکار معرفی کنه. هیچ مجازاتی برای فرد تو اون شرایط بالاتر از این نبود که مقام و ریاست بگیره و بشه مسئول آسایشگاه. یا باید تن به جاسوسی میداد و هر روز عده ای بیگناه رو بفرسته زیر شکنجه و کابل یا هر روز خودش کتک بخوره.
صبح اولین روز استقرار در آسایشگاه با آمار از داخل آسایشگاه با ضربات کابل شروع شد و همین کار در محوطه تکرار شد. "آمار"، کلمه نام آشنای هر اسیر بویژه در اردوگاه تکریت یازده است که مترادف شده بود با تحقیر و کابل. شبانه روز ده بار آمارگیری داشتند. اول صبح داخل آسایشگاهها توسط مسئول هر آسایشگاه. بعد از حدود نیم ساعت تکرار آمارگیری توسط درجه دار عراقی. همین کار دوباره توسط مسئول بند عراقی در محوطه بیرون انجام می شد. بعد از آمار سوم دو ساعت وقت داشتیم تا سه آسایشگاه از شش توالت استفاده کنیم که خودش حکایتی داره. وقت هواخوری ما دو ساعت بود که یه روز از ۸ تا ۱۰ و روز بعدش از ۱۰ تا ۱۲ بود. بعد از اتمام هواخوری یه بار داخل هواخوری و بار دیگه آمار گیری در داخل آسایشگاه انجام میشد.
نوبت صبح با پنج مرحله آمار پایان می یافت و عصر هم همین وضعیت تکرار میشد. بعدظهر هم یه ساعت و نیم هواخوری داشتیم. نوبت های دهگانه آمار فرصت طلایی برای بعثیا بود که به هر بهانه ای به جون بچه ها بیفتند و بزنند. حداقل در سه نوبت از آمارها یعنی مرحله سوم و چهارم و پنجم همراه با کتک کاری بود. در تمامی آمارهای ده گانه برای تحقیر کردنمون باید سر رو روی زانو قرار می دادیم و حق نداشتیم توی صورت نگهبانا نگاه کنیم. سر بلند کردن گناه و جرم نابخشودنی محسوب میشد و اگه کسی به هر دلیلی و لو برای یه ثانیه سرشو بلند میکرد، مورد هجوم قرار می گرفت و تاسر حد مرگ باید کابل و لگد و سیلی می خورد.
تا شش ماه هر روز این کتک های عمومی ادامه داشت و بندرت اتفاق میفتاد که روزی بدون شکنجه رو به شب برسونیم.
ادامه دارد ⏪
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت شصت و هشتم:
لبخند به کابل
اسیری که روزی چند تا کابل نمی خورد اسیر نبود و مزه شش ماه اول اسارت به شمردن تعداد کابلهای نوش جان شده و نشون دادن رد اونا به همدیگه بود. اینم خودش یه تنوع و وقت گذرونی بود. بعضی بچه ها انگار نه انگار رو پوست بدنشون گیرنده حسی وجود داره و دردشون میومد. بمب روحیه و شادابی بودن و تو همون شرایط هم خوشمزگی شون گُل میکرد. تا از چنگ بعثیا خلاص میشدیم و در آسایشگاها بسته می شد بعضیا مسیر کابل ها را که ردشون روی بدن بچه ها اشکال مختلفی روایجاد کرده بود به انواع مناظر طبیعی و حیوانات تشبیه می کردن و همه رو به خنده می نداختن.
همه می خندیدن هر چند کوتاه مدت بود، ولی روحیه بچه ها رو عوض می کرد.
ماهها بود که همون لباسای پاره پوره جبهه رو به تن داشتیم و خون بر روی اونا خشک شده بود و چرکین و چروک بودند سر و ریش ها که مثل انسانای غار نشین نخستین بلند و ژولیده و پر از شپش بود.صورتا سیاه و پژمرده و ناخنا بلند. اصلا یه وضعی!
روز هفتم اسفند ۶۵ اجازه استحمام پیدا کردیم. دستور دادند همه لباسو رو بکنیم و لخت بشیم. نفری یه شورت تنمون بود. گفتن خمسات خمسات برید حمام. فاصله حدود هفتاد متری بین صف آمار تا حماما رو باید میدویدیم و چند نگهبان با کابل دنبالمون می کردن و مرتب میزدند. تا وارد حموم میشدیم، تا بدنمون رو زیر آب سرد خیس می کردیم دستور برگشت صادر میشد. ظاهراً حموم فقط بهانه ای بود برای اینکه خیس بشیم و کابل بیشتر بچسبه. همه به روش بعثیا حموم کردیم. بعدش یه دست لباس خواب بهمون دادن. تا همینجای قضیه هم غنیمت بود. لباسا رو عوض کردیم و با لباسای ایرانی و نظامیمون خدا حافظی کردیم.
مقدار کمی تیغ اوردن و همه کچل کردیم و از اون به بعد تراشیدن سر با تیغ شد. گرچه از شپش داخل موی سرمون خلاص شدیم ولی اول صبح کاسه سر مثل قالب یخ میشد و خودش یه نوع شکنجه بود.
ادامه دارد
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#معرفی_یاران_امام_حسین (ع)📜
#یار_دهم💕
🧡 #ابو_الشعثأ_كندى🧡
نام او یزید بن زیاد است و با عمر بن سعد به كربلا آمده بود، و چون كار به مقاتله انجامید، و سخنان امام را رد كردند، به جانب حسین علیه السلام آمد.
او كه تیرانداز ماهرى بود در برابر امام حسین علیه السلام زانو زد و صد تیر به سوى دشمن پرتاب كرد و امام مىفرمود: خدایا! تیرهاى او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده! و هنگامى كه تیرهاى او تمام شد، در حالى كه بپا مىخواست گفت: پنج تن از سپاه عمر بن سعد را كشتم، سپس بر سپاه دشمن حمله كرد و نوزده نفر را به قتل رساند و بعد به شهادت رسید. او هنگام حمله این رجز را میخواند:
"انا یزید و ابىمهاجر اشجع من لیث نبیل خادر یارب انى للحسین ناصر ولا بن سعد تارك و هاجر.
#ادامه_دارد.....
📗در زیارت ناحیه آمده است: «السلام على یزید بن مهاجر الكندى». او مردى شجاع و شریف بود و از كوفه بیرون آمد و به امام حسین علیه السلام قبل از برخورد با حر بن یزید پیوست و به كربلا آمد.
📔(وسیلة الدارین 103).
📘 مقتل الحسین، مقرم 243.
📒 «منم یزید فرزند مهاجر، شجاعتر از شیر كه در بیشه باشد؛ خدایا من حسین را ناصرم، و از ابن سعد دور و بیزار هستم».
📕 وسیلة الدارین، 103.
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍃🌹
🌷شهید دکتر مصطفی چمران:
شــيعه ی علی از #مــــرگ نميترسد
معيارهای خدايی خود را در مـذبحه
سیاستمداران قربانی نميكند و برای
من #زندگـــی ارزشی نداشت كه به
خاطـــــر آن اسارت فـــريبڪاران و
دغلڪاران را بپذيرم و روح خود را
بكشم برای آن ڪه جســــم خود را
محافظت ڪنم.
ای علی توگفتی كهمرگ شرافتمندانه
هزار بار بر زندگی ننگين ترجيح دارد
و من نيز اين #اعتقاد مقدس همه ی
وجودم آمادهی قربانی شدن كردم تا
تسليـــم زندگـی ننگــــــين نشـــــوم.
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از قافله ی عشق مرا جا نگذارید
در موج بلا یکه و تنها نگذارید
مارا به شهیدان برسانید دوباره
بر موج دلم حسرت دریا نگذارید
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطر شهدا کمتر از شهادت نیست 🌷
🏴
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌹قــسمت ۲۲ ۲۳🌹
از رمان زیبای ⚘عاشقانه های دومدافع
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
{ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️}
#قسمت_بیست_و_دوم
_چاره اے نبود باید میرفتم...
_اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود
_ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندیده هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد،کلاس ترم اولے ها بود
دانشگاه خیلے خلوت بود.
_تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم[.😂.]
_تغییرو تو خودم احساس میکردم هیجاݧو شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت
هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم
دختر خوبے بود.
_اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود.
از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ.
_اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک.
_زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود
سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بود.
چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ
بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم
یہ پسر بچہ صدام کرد:خالہ؟خالہ؟گل نمیخواے
سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود .
عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود
ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ؟
گفت:۱۵تومـݧ
۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود.
بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو
گلها رو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.
یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.
_همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد
چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها،عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم
سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود.
_مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام
_نامرو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم.
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرو...
منتظرم باشید متن بازدید نخوره نمیفرستم
با بد کسی در افتادید
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo