eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
*توبه ونماز واقعی* موضوع:اخلاقی واعتقادی 💬✍🏻 رضا سگ باز یه لات بود تو مشهد.😮 هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!✌️ یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.🤗 ♨️شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟!🤔 رضا گفت:بچه ها که اینجور میگن😎 چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه.. 💢مدتی بعد، شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد..!😤 چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!🤔 رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک) اما چمران مشغول نوشتن بود✍🏻 🌀وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: آهای کچل با تو ام. 😕 ☑️یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم!😙 چی شده عزیزم؟🤔 چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!👊🏻 چمران: آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید!😳 ❕چمران و آقا رضا تنها تو سنگر، رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!! شهید چمران: چرا؟! رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده.!😶 تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه، شهید چمران: اشتباه فکر می کنی..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!😍 ❗️هِی آبرو بهم میده، تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.!🤗 منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.! تا یکمی منم شبیه اون ( خدا ) بشم.😇 رضا جا خورد!😞 رفت و تو سنگر نشست.🚶🏻 ☢آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!😭 تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد.☺️ ⚠️رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت، سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!😭 وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد، رضارو خدا واسه خودش جدا کرد.! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)😍 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
#پوستر_شهید_حسین_فهمیده 🌸🍃
فداکاری در تاریخ پر شکوه سر افرازی هاي‌ ایران ثبت شد و جاودانه ماند . اکنون هر نوجوان ایرانی ؛ را جاودانه اي می‌داند که سبب افتخار هر ایرانی است . 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان زیبا و غمناک شهید مهدی باکری_ بسیار نایاب👌🏻 یاد شهدا باشیم حتی با یک صلوات🌹 اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺ🍃مُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد🌹 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💞🌸💞 💞 🌹 گفتم: تا حالا فکر کردی توی این که واسه خودت انتخاب کردی ، رضایت خدا کجا قرار می گیره؟؟؟ خندید و سرش رو تکون داد وگفت: نه! تا حالا فکر نکردم بعد گفتم تو راه که داشتم کنارت میومدم خیلی دلم شکست آخه همه ی مردا داشتند با یه نگاه بدی خواهرم رو یعنی تو روتو که رفیقمی عین خواهرمی رو دید می زدند دختر تو نامـوس خــــ♥ـــدایے !!! بی حجابیت ‌یه اضافه ‌حقوق ‌به ‌مردا ‌دادی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
•• 🌿 ˙·‌•°❁ ❁°•·˙ ▫️تاریخ تولد: 1345 ▫️تاریخ شهادت: 1365/07/08 شهادت : مصادف با شهادت امام حسین💚 (علیه السلام) و روز عاشورا : من هم شهیـــ🌷ــد می شوم همانطورکه همه دوستانم شهید شدند. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷﷽🌷 وقتی مادر به پسر راضی می‌شود هادی قنبری بارها به مادر گفته بود که «چون تو راضی نیستی، من شهیــــــ🌷ـد نمی‌شوم و الا تا حالا باید بارها شهید می‌شدم.»😊 آنقدر این حرف را تکرار کرده بود🌺 یکبار مادر دست‌هایش را بالا می برد🙏 و می گوید «خدایا اینها مال تو هستند، آرامش ندارند. اگر می‌خواهی آنها را ببری خودت می‌دانی.» یک هفته بعد هادی آسمانی شد و به دیدار معبود شتافت 🌷🕊 *دل‌بخواه یک شهیـــ🕊🌷ــد! رضا چند ماه مجروح بود تا 6 ماه بعد که هادی در همان سال در سومار به شهادت رسید. 6 آبان سال 61 مصادف با ظهر عاشورا. در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود👈 «دلم می‌خواهد زمانی که امام حسین(ع) به شهادت می‌رسد آن زمان شهید شوم.» در خانواده ما مرسوم نیست کسی روز عاشورا در خانه پخت‌وپز داشته باشد. خوب به خاطر دارم، عدس پلوی نذری برای‌مان آوردند🍜، مادر تا قاشق به دست گرفت،🥄 قاشق از دستش افتاد! یکباره حالی به او دست داد که حتی من هم ترسیدم. 😞مادر دلش شور افتاد.😭 انگار که ته دلش خالی شده باشد، یکدفعه با حسرتی گفت «ای داد و بیداد...» گویا آن لحظه هادی شهید شده بود. مادر است دیگر. ضربان قلبش هم با بچه‌هایش تنظیم می‌شود روایتی از خواهر شهیدان (شادی روح مادر شهیدان رضا و هادی قنبری ) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 قسمت صد و سی و چهارم: سال دوم اسارت در بی خبری کامل در حالی وارد سال دوم اسارت شدیم که کوچکترین رد و نشونه ای از خونواده هامون نداشتیم و اونا هم کمترین اطلاعی از ما نداشتن. یه اردوگاه کاملا مخفی و دور از چشم دنیا و در سرزمینی پر از شر و شور و خاندانی در این سرزمین زندگی می کردن مصداق کامل «قریه ظالم» در قرآن بودن و این بار ظلمشون دامن اسرای بی پناه رو گرفته بود. خیلی وقتا این آیه رو با خودم زمزمه می کردم: «ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها» خدایا ما رو از این سرزمینی که اهلش ظالمن نجات بده. نگهبانای این اردوگاه رو از بین سفاکترین افرادی انتخاب کرده بودن که یکی یا چن نفر از خونواده و بستگانشون در جنگ کشته شده بود. گر چه بندرت در بین اونا انسانای خوب و با مروتی نیز پیدا می شد ، ولی اکثرا قسی القلب و بی رحم بودن و از شکنجه و آزار اسرا واقعا لذت می بردن. خوابهای عذاب آور 🔸 ماها و سالها بی خبری از خانواده و زن و بچه و نداشتن هیچ اطلاعاتی از زنده یا مرده بودن اونا یکی از مشکلات و رنجهای بزرگ روانی و غم های سنگین اسرایی بود که در اردوگاهای مخفی عراق و بصورت مفقودالاثر نگهداری می شدن. نه اقوام از سرنوشت و زنده یا شهادت ما خبری داشتن و نه ما کوچکترین خبری از اونا. خصوصاً افرادی مانند من که خونواده هاشون تو شهرای مرزی زندگی می کردن و دائم در معرض بمباران و موشکباران دشمن بعثی بودند و هر آن احتمال داشت زیر این حملات کشته یا زخمی بشن، دغدغه فکری بیشتری داشتیم. این وضعیت مبهم و نامعلوم تو خواب بیشتر خودشو نشون می داد و خوابای ضد و نقیض و آشفته باعث می شد تا چن روز بعدش غم سنگینی روی دل آدم بشینه. گاهی در خواب می دیدم که بعضی از افراد خونواده از دنیا رفتن ، گاهی می دیدم همه خوش و خرمند و دارن زندگیشون رو می کنن. اینا باعث می شد همیشه اوضاع خونواده و ایران برامون مثل خورشیدی باشه که پشت ابر پنهون شده و گاهی گوشه ای از اون پیدا میشه.. انگار بین ما و اونا یه مه غلیظ قرار داشت و همه چیز مبهم و نامشخص بود. این بی خبری مطلق و عدم ارتباط تا روزهای آخر اسارات همچنان جزو بزرگترین دردها و ناراحتی های روحی-روانی ما بود. ادامه دارد ⏪ طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢قسمت صد و سی و پنجم: آراستگی در عین سادگی لباسایی که به اسرا داده می شد از بنجل ترین پارچه ها تهیه می شد، علاوه بر جنس نامرغوب، بشین برپاهای زیاد و غلتوندن تو خاک باعث می شد خیلی زود پوسیده و پاره بشن. بیشترین جایی که دچار پارگی می شد سرِ زانو بود. لذا ناچار بودیم جیب ها رو بکنیم و سر زانو وصله کنیم. بعد از مدتی وصله هم پاره می شد می بایست اونو پینه می کردیم. تنها راه این بود که مقداری از پاچه ها رو ببریم و بعنوان پینه استفاده کنیم. شلوار تبدیل می شد به یه شلوارک و با چند تا پینه روی زانو و باسن. واقعا منظره عجیب و غریبی بود. اوایل نخ و سوزن هم نبود. بچه ها ناچار بودند برای وصله کردن لباسا از نخ خود لباس استفاده کنن و بجای سوزن از سیم خاردار که بچه ها سیقل داده بودن استفاده می کردیم. زورشون میومد که یه دس لباس تر و تمیز بدن. دیگه اینقد این لباسا پوسیده می شد که گاهی از قسمت پایین زانو جدا می شد و میفتاد. اتو کردن لباسای پاره🔸 چیزی که برای بعثا خیلی تعجب آور بود ، اینکه می دیدن همین لباسای چند وصله و کوتاه، شق و رق اتو شده و خط اتو روی اونا خودنمایی می کنه. اولش فکر می کردن لابد ما واقعا اتوبرقی داریم و با اون لباسو رو اتو می کنیم. ولی وقتی تفتیش می کردن و می دیدن از این خبرا نیست، می پرسیدن شما چطور این لباسا رو اینجوری قشنگ اتو می کنید و گاهی لباساشونو به بچه ها می دادن که براشون اتو کنن. شیوه اتو خیلی ابتدایی ولی با دقت و ظرافت انجام می شد. وقتی که لباسو رو می شستیم و مقداری نم داشت اونا رو زیر پتو قرار می دادیم و تا صبح روشون می خوابیدم. صبح که بیدار می شدیم لباس خیلی تر و تمیز اتو به خودش گرفته بود. این کار فرهنگ بالای ایرانی رو به رخ اونا می کشید که در عین محرومیت و با حداقل امکانات سعی در حفظ آراستگی خودشون داشتن. در حالی که خیلی از نگهبانای عراقی با وجود بهره مندی از امکانات مختلف با لباسای مچاله شده و بی ریخت اومد و رفت می کردن. انگار یه کیسه تنشون کرده بودن. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍃🌹قسمت۱۳٤و۱۳۵ از رمان خاڪریز اسارت تقدیݥ نگاهتون🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم. دوست داشتم به جبهه بروم و امداد غیبی رو از نزدیک ببینم تا این که پام به جبهه باز شد و مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم.ب چه ها از دستم ذله شده بودند بس که هی از امداد غیبی پرسیده بودم. یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار شده بودیم گفت: «میخواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه؟» با خوشحالی گفتم: «خوب معلومه!» نا غافل نمیدونم از کجا قابلمه در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد. آنها میخندیدن و من گریه میکردم! ناگهان زمین و زمان بهم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خودم اومدم که دیدم سه نفر به زور دارند قابلمه رو از سرم بیرون میکنند! لحظه ای بعد قابلمه در اومد و من نفس راحتی کشیدم. یکی از آنها گفت پسر عجب شانسی داری. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدن جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده! اونجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چی!!؟ 📚 رفاقت به سبک تانک 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "یادداشت های فرمانده" یادداشت‌های سردار سرلشکر پاسدار شهید دکتر مجید بقایی، فرمانده قرارگاه کربلا  انتشارات : جنات فکه  موسسه و انتشارات جنات فکه ، کتابی را با عنوان «یادداشت‌های فرمانده» منتشر کرد که به یادداشت‌های سردار سرلشکر پاسدار شهید دکتر مجید بقایی، فرمانده قرارگاه کربلا می‌پردازد. کتاب حاضر، با موضوع جنگ ایران و عراق دربردارنده مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزانه سردار سرلشکر پاسدار شهید دکتر «مجید بقایی» (1337ـ1361) فرمانده قرارگاه کربلا است. در این یادداشت ها شهید به شرح وقایع مربوط به دوران جنگ، و صحبت‌های بزرگان و شهیدانی همچون سرلشکر حسن باقری، سپهبد علی صیّاد شیرازی، سردار حاج حسین خرازی و دیگر فرماندهان جنگ و شرح تهذیب نفس و جهاد با نفس و جهاد با دشمن پرداخته است. کتاب، با هدف آشنا کردن مخاطب با سجایای اخلاقی شهیدان و شرح دلاوری‌ها و ایثارگری‌های آنان و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت تهیه شده است. این کتاب به مناسبت نخستین کنگره بزرگداشت شهید مجید بقایی در قطع رقعی و 200 صفحه، با شمارگان سه‌هزار و به‌بهای 90 ‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
۸ آبان سالروز شهادت #شهید_محمد_حسین_فهمیده و روز #بسیج_دانش_آموزی 🔹۸ آبان،شهادت شهید حسین فهمیده و روز بسیج دانش آموزی محمد حسین فهمیده، فرزند محمد تقی در سال ۱۳۴۶ در خانواده‌ای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گشود. این دانش آموز ، با ایمان و بینش عمیق و استوار خود در جنگ با دشمن پیش قدم و با نیل به شهادت، درس شجاعت، فداکاری و مقاومت را به همه بسیجیان و امت حزب الله آموخت. ✔️امام بزرگوارمان از این نوجوان ۱۳ ساله به عنوان رهبر یاد فرموده و بدین گونه نام و یاد او، منشا حماسه‌های بزرگ شد و تحول عظیمی در شیوه‌های دفاع مقدس و نبرد رزمندگان شد. حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود به طرف تانک ها حرکت می کند. تیری به پای او می‌خورد و از ناحیه پا مجروح می‌شود. اما زخم گلوله نمی تواند از اراده محکم و عزم پولادین او جلوگیری نماید. بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی می‌کند واز لا به لای امواج تیر که از هر سو به طرف او می آمد، خود را به تانک پیشرو می رساند وآن را منفجر می‌کند و خود نیز به درجه رفیع شهادت نائل می گردد. #شهدا #دفاع_مقدس #یاد_و_خاطره_شهدا https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری مرحوم #حاج_عبدالله_ضابط از نوجوان 13 ساله‌ای که همانند #شهید_حسین_فهمیده خود را به زیر تانک انداخت و یک تنه دشمن را شکست داد. بفرستید برای دشمنانی که می‌خواهند حماسه شهدا را افسانه بنامند. ایران ما پر است از فهمیده‌ها. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ " سیـــــره شھیـــــد " ❉ نصفہ شب بود ، چشم چشم رو نمى ديد ، سوار تانك بودیم ، وسط دشت ،كنار برجك نشستہ بودم ،ديدم يكى پيادہ میاد ،بہ تانك هـا نزديك مےشد ،چندلحظہ توقف مےڪرد ،مےرفت سراغ بعدی ،سمت ما هم اومد ،دستش رو دو پايم حلقہ كرد ،پايم رو بوسيد و گفت : «بہ خدا سپردمتون.» گفتم «حاج حسين؟»، گفت :«هيـس! اسم نيار»، رفت طرف تانك بعدى... ❉ تازہ فهمیدم پاے رزمندہ ها رو مےبوسه ،گفت اسمشو نیارم کہ کسے نفهمہ پابوسشون همون حاج حسین خرازی فرماندمونه ... 🌷 ※✫※✫※✫※✫※ : ✨ تواضع و فروتنے زینت بخش علم و دانش است، ادب داشتن و اخلاق نیك زینت بخش عقـل مےباشد، خوش روئے با افراد زینت بخش حلم و بردبارے است.. 📚ڪشف الغمّه،ج۲،ص ۳٤۷ https://eitaa.com/piyroo
جای شهیده خالی سکینه به دلیل احساس وظیفه، به همراه همسرش و فرزندانش به یکی از نقاط مرزی رفت تا کودکان محروم مهرانی را از نعمت بهرمند سازد. تا جایی که به همراه شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی می‌کرد، . زندگی در مهران برایشان شیرین بود اما به دلیل شرایط کاری همسرش و شرایط بد آب و هوای مهران به ناچار به تهران بازگشتند.  سکینه که شور و شعور وصف ناشدنی‌اش، او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با در خانواده و مدرسه به یاری نائب امام زمانش شتافت. پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛ در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع مشغول به تحصیل شد.   با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به می‌پرداخت و سعی می‌کرد همزمان دانش‌آموزان را با آرمان‌ها و آشنا سازد. تلاش‌های سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانش‌آموزان او را صدا می‌زدند... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
°•|🌿🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️اما شمایی که بعد از من چند صباحی بیش در این دنیا نخواهید ماند و دیر یا زود باید کوله سفر بربندید! ◽️《زندگی اندک خود را دریابید و همانند من بی توشه به سفر نروید!》 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان زیبا و غمناک شهید مهدی باکری_ بسیار نایاب👌🏻 یاد شهدا باشیم حتی با یک صلوات🌹 اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺ🍃مُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد🌹 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo