eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( جنگجوی‌ِ منتظر )   تأڪید داشـت ڪه به عنوان منتظر واقعی نبـاید شعــارگونہ رفتار ڪرد و فقط دهان را با ذڪـر (اللهم عجل لولیڪ الفرج) پر ڪرد ؛ باید رزم بلـد بود و جنگیدن دانست ، امام زمان (عج) جنگـجـو لازم دارد ... آیا وقتی ڪه ظــهــور ڪند می‌تـوانیـم در سپاه حضرت خدمت ڪنیم ...? #شهید_مدافع_حرم_آل‌الله #شهید_محمد_رضا_دهقان #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم ، صبح که برای نماز پا شدیم ، بهم گفت ، گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدند ، بعدش گفت ، سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی! گفتم ، یعنی چی ؟ گفت ، مثلا من از دست تو عصبانی میشم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی ، چرا بی توجهی کردی و از این حرفا ، به در میگم که دیوار بشنوه. گفتم ، نه ، من نمی تونم. گفت ، واسه ی چی ؟ ، این جوری بهش تذکر می دیم ، یه جوری که ناراحت نشه. گفتم ، آخه تا حالا ندیدم چه جوری عصبانی می شی ، همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی ، خنده م می گیره ، همه چی معلوم می شه ، زشته. هر چه اصرار کرد که لازمه ، گفتم نمی تونم خب ، خنده م می گیره. بعد ها آن بنده خدا یک نامه از مهدی نشانم داد ، درباره ی نماز و اهمیتش ..... 📕 یادگاران ، جلد 3 ص 22 https://eitaa.com/piyroo
#ڪــلام‌شهـــید 🌹حاج هـمت میگوید: هر موقع در مناطق جنگی گم شدید ببینید دشـــمن ڪجا را می ڪوبد؛ هـمانجا #جبهــــــه‌ی خـــــودی‌ست. گم شده‌ای؟! نمیدانی جبهه خودی کجاست؟! دشمن هر روز کجا را میکوبد؟! یک روز با ماهواره یک روز با مصیح پولی‌نژاد یک روز با مدهای عجیب و غریب و یک بار هم با فتنه ۹۶ و حالا با فتنه اخیر ..... فهمیدی؟! جبهه ی خودی دقیقا در دستان توست ⚠دشمن، ولایت مداری و ولایت پذیری ما را نشانه گرفته است.... 👌پس زیر این آتش سنگین بیش از پیش مواظب جبهه‌ی خودی باش.... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
#مدافعان_حجاب حفظ چادر زخم ها را مرحم است دست رَد بر سینه نامحرم است حفظ چادر التیام درد هاست سد محکم در برابر نامردهاست 📎شهادتی دخترانه رقم میزند چادرم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #نماهنگ احساسی #شهدا 🍃راهیم من شکسته دل به زیر باران 🍃به راه ناتمام یاران در امتداد آن سواران 🎤میثم #مطیعی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسین یڪتآ↓ یادت باشہ ها! اول امام زمان(عج) یادِ تو میڪنہ بعد تو یاد امام زمان(عج) مےافتے!
لب به سکـــــوت بسته ام از نگاه بی ریای چشمانتان |😌👌| از دستان پاکتان که بر سینه نهادید و از شباهت راهتان که با #اخلاص پیمودید.👌 دلم فریاد میکشد که اینجا سخن از عاشــــــقی❤️ است با فاصله ای به اندازه سه نـســــل.... 😞✋ #شهدا گاهی نیم نگاهی #فرمانده_بی_ادعا #شهید_حاج_ابراهیم_همت #فرمانده بسیجی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻مادر شهید محمدرضا دهقان: ❣هر موقع که #دلتنگش می‌شویم پیش ما می‌آید و حتی بوی #عطر خاصی را که استفاده می‌کرد را استشمام می‌کنیم. ❣بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است، حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با #تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی #عطر می‌دهد و برایم خیلی عجیب بود. ❣مجلس شهید رسول خلیلی  که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم، من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. ❣همین که #نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی #برخورد شانه‌هایش را احساس کردم. #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید همت .flv
1.23M
کلیپ #شهیدهمت_بسیجی #روحش_شاد #یادش_گرامی #راهش_پر_رهرو #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و هفتاد و پنجم فقط قنبرک می زدیم؟! تعدادی هم سرگرم ساختن سرود و لطیفه بودن و گاهی بچه‌ها رو با سرودهای طنز و لطیفه‌های خوشمزه مشغول و سرگرم می‌کردن. یه روز اینا دور هم جمع شدن و گفتن یه سرود خیلی جالب درست کردن. بچه ها هم که منتظر همچین فرصتایی بودن همه شدن گوش و منتظر شنیدن سرودشون شدن. یه دونه انار، دو دونه انار، سه دونه انار تا ده دونه انار. بعدش یک کیلو انار،.... ده کیلو انار، یه سبد انار، یه فرقون انار، یه وانت انار، یه کامیون انار، و همین جوری تا یه کشتی انار .... ده کشتی انار. دیگه بچه ها داشتن از خنده روده بُر می شدن و یکی دو تا از نگهبانای عراقی هم که پشت پنجره قدم میزدن و این سرود را شنیده بودن، بدون اینکه بفهمن اینا چی میگن خوششون اومده بود و بعضی وقتا میومدن پشت پنجره و از بچه‌های گروه سرود می خواستن سرود یه دونه انار رو براشون بخونن. یه وقتایی هم یه لطیفۀ سرکاری رو همچین جدی می‌گفتن که همه فک می‌کردیم چه چیز جالبی باید باشه، تازه آخرش می‌فهمیدیم سرِ کاریه و بچه‌ها کلی می‌خندیدن. علی‌رغم همۀ سختیا، واقعاً بچه ها، سرزنده بودن و هر که هر چه از دستش برمیومد برای شاد نگاه داشتن و خندوندن بقیه کوتاهی نمی‌کرد. باوری که به غلط برای بعضی از مردم پیش اومده، اینه که اسرای ایرانی مثل یه عده بچه یتیم، یه گوشه آسایشگاها چنبرک می زدن و سر تو لاک خودشون برده و هیچ تحرک و شادابی بین اونا وجود نداشته. شاید در شکل‌گیری این باور سریالها و فیلمایی که در باره اسرا بصورت ناقص ساخته شده یا خودِ ما آزاده‌ها که عمدتاً به شکنجه و مشکلات پرداختیم، بی تأثیر نبوده. بدون اغراق و صرف‌نظر از محنت‌های بی‌پایان و شکنجه‌های طاقت‌فرسا، واقعاً محیط اسارت، یه فضای شاد و با طراوت و پر از امید بود و بهترین نشونۀ اون همین اجرای متعدد برنامه های طنز و سایر فعالتیا و برنامه‌های فرهنگی بود که روح امید رو در دل بچه ها زنده نگه داشته و این که آیند‌ه رو روشن می‌دونستن. بعضی وقتا هم سرودهای بسیار پر محتوا اجرا می‌شد. ادامه دارد 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢قسمت صد و هفتاد و ششم: آقا جمال و بر و بچ یکی از ابتکارات بچه‌ها که تا مدتی جذابیت خاصی داشت، نشریۀ مخفیانه‌ای بود که به اندازۀ یه دفترچه جیبی با عنوان«آقا جمال و دوستان» تهیه و به افراد برای مطالعه داده می‌شد. جذابیتش این بود که اوّلین نشریه دست ساخت بچه‌ها در کمال محدودیت و با امکانات صفر بود که به زیبایی تهیه می‌شد و مطالب متنوع از جوک و لطیفه تا حدیث و داستان و حکایت کوتاه و درسای اخلاقی و تحلیل سیاسی و معما داشت و هیچ‌کس نمی‌دونست این آقا جمال کیه!. حالا جالبه بدونید کاغذ و قلمش چگونه تهیه می‌شد و مطالبش از کجا میومد؟! کاغذ این نشریه از جلد بسته‌های سیگار و لایه‌های نازک جلد پاکت پودر لباسشویی تهیه می‌شد و با نخ و سوزن به هم دوخته می‌شدن. برای تهیه لایه‌های کاغذ، پاکت پودرها که خالی می‌شد، شب تا صبح اونا رو داخل آب قرار می‌دادیم و روز بعد با ظرافت خاصی چند لایه نازک از اون جدا می کردیم و طوری که بعثیا نفهمن جلوی آفتاب قرار می‌دادیم تا لایه‌ها خشک بشه و با گذاشتن زیر پتوها صاف می‌شد. معمولاً از هر تکه پاکت پودر، پنج شش لایۀ نازک تهیه می‌شد و برای نشریه، مورد استفاده قرار می‌گرفت. برای نوشتن هم از مدادای بند انگشتی که از کار نقاشا جا می‌موند و برای اونا قابل استفاده نبود و یا از تکه‌های لوله شدۀ سرب که کارگرا از بیرون با خودشون میاوردن و بصورت قاچاقی تحویل مسئول فرهنگی آسایشگاها می‌شد برای نوشتن استفاده می‌کردیم. یه مداد بند انگشتی در اردوگاه ما که همه چیز ممنوع بود به اندازه یه گنج، ارزشمند بود و از طرفی از هر کسی گرفته می‌شد جرمی سنگین به حساب میومد که به سلول انفرادی و شکنجه‌های سخت منتهی می‌شد. لذا در نگهداری اون بشدت دقت می‌کردیم. در آسایشگاه یکی از این مدادای بند انگشتی در اختیار من بود و مثل جانِ شیرین ازش محافظت می‌کردم و وقتی کار نوشتن تموم می‌شد داخل خمیر دندانم قرار می‌دادم که در وقت تفتیشِ بعثیا لو نره. لو رفتن یه مداد علاوه به خطر افتادن جان خود فرد، چند نفر نقاشی که داشتیم رو هم به درد سر و زیر شکنجه می نداخت چون بعثیا می‌فهمیدن کار اوناس و غیر از نقاشا احدی دیگه، مداد در اختیار نداشت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده، رحمانی سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
✨استاد پناهیان✨ بلند پرواز باش...بگوشهادتو میخوام... به کم راضی نشو... دین اومده به ما بگه صداقت یعنی یاشهید بشی یا منتظر شهادت باشی... به حداقل قانع نشو... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌹🌸🍃 ... تا دو سه نصف شب هی وضو میگرفت و می آمد سراغ نقشه ها و به دقت وارسی شان می کرد، یه وقت می دیدی همان جا روی نقشه ها افتاده و خوابش برده... خودش می‌گفت من کیلومتری میخوابم واقعا همین طور بود فقط وقتی راحت می‌خوابید که توی جاده با ماشین می رفتیم... عملیات خیبر،وقتی کار ضروری داشتند، روی دست نگهش می داشتند تا رهایش می کردند،بیهوش میشد. اینقدر که بی خوابی کشیده بود. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo