eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 امام زمان (عج)؛ به شیعیان و دوستان مابگویید که خدا را به حق عمه ام حضرت زینب س قسم دهند که فرج مرانزدیک گرداند. اللهم العجل لولیک الفرج بحق زینب کبری س https://eitaa.com/piyroo
شهید محمدرضا نمکی در سال ۱۳۳۲ در بجنورد متولد شد. در بیست سالگی وارد هوانیروز شد. محمدرضا همزمان با یک سالگی دخترش در چهارم تیر سال ۶۷ همان طور که گفته بود به شهادت رسید. از خلبانان بالگرد جنگنده (کبری) بود که در سال ۱۳۵۲ در هوانیروز استخدام شد. پس از گذراندن دوره‌های نظامی و پرواز، با اخذ گواهینامه خلبانی در پایگاه هوانیروز مسجدسلیمان با درجه ستوان سومی به انجام وظیفه پرداخت. خلبان نمکی را باید در کنار نظامیانی قرار دارد که فراز و نشیب فراوانی در عمر خدمت نظامی خود داشته‌اند. پرونده خدمتی او سرشار از مأموریت های متعدد و خطیر در پرواز و جبهه‌های جنگ است. انضباط دقیق، اراده قوی، ایمان و رشادت پرواز در مقابله با دشمن از خصلت‌های بارز این خلبان هوانیروز بود. سال‌های جنگ خاطرات پرشوری از او به جا گذاشته است. در عملیات‌های متعددی حضوری مشهود و عملکردی برجسته داشت. این خلبان متبهر هوانیروز پس از ازدواج ۱۰ سال در آرزوی فرزند بود که به لطف الهی از این نعمت بهره‌مند شد. در تاریخ یکم تیرماه ۱۳۶۴ از جبهه با همسرش تماس می‌گیرد و جویای حال فرزند می‌شود. همسر در جواب می‌گوید (سه روز دیگر دخترمان یک ساله می‌شود. برای جشن تولدش حتما حضور داشته باش)خلبان نمکی می‌گوید برای دخترمان حتماً جشن تولد بگیر. حتی اگر من شهید شدم.سه روز بعد در تاریخ ۶۷/۴/۴ این خلبان رشید و آرزومند هوانیروز گفته‌اش به حقیقت می‌پیوندد و به شهادت می‌رسد. پیکر سوخته او را در همان روزی که تولد یک سالگی فرزندش (سبا) بود به خانواده‌اش تحویل می‌دهند. مزار خلبان شهید هوانیروز سرتیپ محمدرضا نمکی در بهشت‌زهرای تهران می‌باشد. @piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهید محمدرضا نمکی در سال ۱۳۳۲ در بجنورد متولد شد. در بیست سالگی وارد هوانیروز شد. محمدرضا همزمان با
💎رقص گندم زار قصه های خیالی و بازی با کلمات نیست. داستانی است بر مبنای زندگی کوتاه، اما سرشار از عشق و دلدادگی یک انسان مومن و آزاده که با خدای خود عهد بست تا آخرین نفس در مقابل دشمنان دین و مردم کشورش، ایستادگی کند و چه مردانه و مخلصانه، جان را بر سر پیمان نهاد. کتاب «رقص گندم زار» داستانی بلند و جذاب از زندگی شهید «محمدرضا نمکی» از خلبانان تیزپرواز هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران است که در دوران دفاع مقدس خوش درخشید و یاد و نامی شایسته از خود بجا گذاشت. 💢در بخش ابتدایی این کتاب میخوانیم: اصفهان در آن شب چه زیبا بود. دختر جوانی بودم که با شور و اضطراب از روبه رو شدن با ناشناختهها پا به عرصه شهری غریب نهاده بودم. مشتاقانه تماشا میکردم و ناخودآگاه در پی کشف شباهتها و تفاوتهای این شهر با زادگاهم، تهران بودم. چه اندیشههایی در سر داشتم. آمده بودم تا به خیال خود قلهها را فتح کنم. چراغانی بود رویاهایم، اما سرنوشت من طور دیگری رقم خورده بود؛ پر از تنهایی و هراس و در عین حال زیبا و غرورآفرین! زیستن در کنار مردی که جانانه در مقابل تمام مشکلات ایستاد و عاشقانه و آگاهانه پرواز کرد، همیشه مایه مباهات من بوده و هست. ایام با او بودن، هر چند دیری نپایید، اما زیباترین و درخشانترین دوره زندگی من محسوب میشود. چقدر زود گذشت و امروز نشانه روزهای سخت بیاو بودن، تنهایی و تارهای سفید گیسوانم است. آن کوچههای سرشار از بوی اقاقیا، دیگر گامهایت را به مهمانی مادر نمیخوانند. یکباره و بیخبر کجا رفتی و من و مادر و دخترمان را در ماتم افکندی؟ دلم سخت گرفته است. وقتی به آن روزهای پر از شادی و نشاط برمی گردم، دگرگون میشوم. از پنجره آشپزخانه به انتهای کوچه خیره میشوم. انگار همین دیروز بود. وقتی میرفتی، آن قدر نگاهت میکردم تا در خم کوچه ناپدید شوی. با چه ذوق و شوقی برای تولد فرزندمان آمدی. از خانه تا بیمارستان آرام راندی و مثل بچهها شوق سراپایت را گرفته بود. شب قبل چه گفتوگوی شیرینی داشتیم.   💢در بخش دیگری از این کتاب آمده است: خدایا! یا فاطمه زهرا! رضا داره میسوزه! خودت کمکش کن! به خاطر دخترش کمکش کن! در بین گریه و ناله ها همون طور که چشمم به آسمون و بالگرد در حال سوختن بود، آه از نهادم برآمد. در پشت شعلههای آتش، یک نفر بر دشمن و تعدادی نیروی پیاده عراقی رو دیدم که شلیک کنان به طرف ما میدویدن! اندک امیدی هم که به نشستن بالگرد نجات داشتیم، داشت مبدل به یاس میشد. در اون حال با خودم گفتم شاید رسیدن اونا باعث نجات رضا بشه! اسارت بهتر از مرگ و سوختن تو شعلههای آتش بود، البته به شرطی که خلاصمون نکنن! با مرگ و زندگی و اسارت دست به گریبان بودم که از پشت بالگرد در حال سوختن، یک نفر تبر به دست ظاهر شد و مستقیم به طرفم پرید... 💢و در بخش پایانی کتاب میخوانیم: بابای خوبم! تو در آرامش لبخند بزن. آرام باش و راحت بخواب! میخواهم برایت لالایی بخوانم. آری، لالایی بخوانم. نگاهم بیاختیار در سطور دفتر میماند. قطرهای اشک از نوک مژگانم بر صفحه مینشیند. رضا در دل اشک شکل میگیرد و لبخند میزند. احساس میکنم، نه! یقین دارم که همیشه نظاره گر من و دخترمان است و هیچگاه تنهایمان نخواهد گذاشت. او خوشحال است و خیالش راحت که تو را در کنار دارم، آری دختر خوبم! اگر تو را نداشتم.. https://eitaa.com/piyroo
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«أَيُشْرِكُونَ مَا لَا يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ» «وَلَا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلَا أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ» آیا موجوداتى را همتاى او قرار مى دهند که چیزى را نمى آفرینند، و خودشان آفریده شده اند. و (آن بت ها) نمى توانند آنان را یارى کنند، و نه خودشان را یارى مى دهند. (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۱۹۱ و ۱۹۲)
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 " در محضر شهیـد " ... در زمان جنگ رزمندگان به یکدیگر اخوی می‌گفتند و یا دوستت دارم از سَر اخلاص بود❤️ و این‌طور نبود که همانند زمانِ حال به یکدیگر بگوییم ارادت داریم و پشت سر هم غیبت کنیم. ما آن مدینه‌ فاضله‌ای را که به دنبالش می‌ گردیم بایــد در دفاع مقدس جستجو کنیم. چرا که شهـدا الگویی را برای ما ایجاد کرده‌اند که می‌تواند در هر زمان پاسخگوی پرسش‌هـا و نیازهای ما باشد 👌 https://eitaa.com/piyroo
🌹کرامت شهدا🌹 💠مشکل مسکنم را حل کرد...💠 شانزده سال بيشتر نداشتم كه «محمدرضا غفاری» براي خواستگاری به منزل ما آمد، گويي كار خدا بوده كه مهر خاموشي بر لبم نشست، و او را به عنوان همسر آينده ی خود قبول كردم . پس از ازدواج وقتي از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمي دادم، چه مي كردي؟ با خنده گفت: قسم خورده بودم، تا هشت سال ديگر ازدواج نكنم. دقيقاً هشت سال بعد با عروج آسماني اش سؤال بي پاسخم را جواب داد. هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس مي كنم. درست پس از شهادت محمدرضا درباره ي سند خانه مشكل داشتيم، يك شب او را در خواب ديدم كه گفت: «برو تعاونی، نزد آقای... و بگو... در اين جا، تأملی كرد و گفت نه نمی خواهد، مشكل را خودم حل می كنم. ناگهان از خواب بيدار شدم. چند روز بعد وقتی به سراغ تعاونی رفتم... گفتند: ما خودمان از مشكلاتان خبر داريم، همه ی كارهايش درست شده است. راوی: همسر شهيد محمدرضا غفاری https://eitaa.com/piyroo
می‌گفت: « نزد خانم فاطمه زهراء (سلام الله علیها) رو سفید باشی. شهادتت قبول باشد. خداوند برایت سهل و آسانی قرار دهد. خدا به همراهت... خدا به همراهت».💔 تابوت مدتی در خانه مستقر شد. هر کس با توجه به ارتباطش با شهید، به شیوه خود با شهید وداع کرد. همه وداع کردند جز مادرش.☝️ ساعت را پرسید: «زمان اقامه نماز چه وقت است؟» نگاه‌ها با حیرت به سوی او چرخید❗️ و او در حیرت و تعجب بیشتر دیگران گفت: «قبل از اقامه نماز در کنار تابوت ظاهر نخواهم شد؛ شهدا اولین هدفشان نماز بود. من  12 روز منتظر «علی» بودم، شما 10 دقیقه منتظر من بمانید تا نمازم را بخوانم».🌹 شهید مدافع حرم علی محمد هزیمه🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔰خاطره ای از ؛ در حاشیه "خور عبدالله"مشغول صرف شام بودیم. حاج قاسم به اتفاق برادر فارسی تشریف آوردند. از قرارگاه خبر آوردن نیروها را برای عملیات فردا تجهیز کنیم؛ دشمنان قصد دارند منطقه را بمباران شیمیایی کند. حاج قاسم تذکرات لازم رو دادن. به بچه ها گفتن حالا برای نزول باران دعای توسل برگزار کنید ،فردا هوا بارانی شود وهواپیماهای دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات بچه ها خط را نورانی کرد. هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطره های شفاف باران را رو چهره های خود حس می کردیم. حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بودبا خود می گفت:خدایا این دعای کدام بسیجی عارف بود که مستجاب شد؟! https://eitaa.com/piyroo
1_2490800.mp3
19.08M
🎧 دردم نهفته به ز طبیبان مدعی 🔺روایتی سوزناک و شنیدنی ناگفته های درباره‌ی صبر و تحمل جانبازان هشت سال دفاع مقدس 💠 https://eitaa.com/piyroo
پدر شهید مدافع حرم در خواب دید که خانمی با چهره ای نورانی با چادر به او می گوید که امانتی را که 11 محرم به شما دادیم می خواهیم پس بگیریم ❗️و او هم گفت که صاحب اختیار هستید✅ که همان روز خبر شهادت علی اصغر را در سوریه آوردند، حضرت زینب (س) خود خبر شهادت را به ما رساند.💔 نیمه دوم اردیبهشت سال نودودو برای گذراندن دورۀ بصیرت به همراه چند نفر دیگر راهی مشهد شدند. او خانواده و پدر و مادرش را به همراه برد. انگار می‌‌دانست آخرین بار است که به پابوسی امام هشتمش می‌‌رود.😔 در این سفر عطر شهادت مشام جانش را پر می‌‌کند و خبر مأموریت سوریه را به او می‌‌دهند. مأموریتش محرمانه است.☝️ او به همراه دوستش مهدی خراسانی عازم سوریه می‌‌شود. او و مهدی روی یک تانک کار می‌‌کنند. یک شب در حین مأموریت یک موشک هدایت‌‌شونده به تانک آن‌‌ها اصابت کرده و در چهاردهم خردادماه نود و دو، هر دو دست در دست هم در آسمان ملکوت به دیدار مولایشان حسین می‌‌روند و سید علی‌‌اصغر نیز عاشقانه و مشتاقانه در حریم دوست پرواز میکند❤️ 🌹شهید مدافع حرم سید علی اصغر شنایی 🌹شهید مدافع حرم مهدی خراسانی 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
✍در یکی از عملیات ها که بر عليه منافقین بود ، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم ، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که: مقدم آماده ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت: بگو چقدر می ارزد. گفتم: مثلاً شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند. خیلی بعید است ، شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر كـسى دوست دارد اگر کارش تمام است ، تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد. ولی سردار کاظمی در کوران عملیات ، بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مثل مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند ، کمی صبر کرد نکند هوای نفس ، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد..... 🌹شهیداحمد_کاظمی راوى: 🌹شهيد سردار حسن تهرانى مقدم 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo