در کودکی
چه محشری
در عشق کردهای؟
حسرت به عاشقی تو
هر پیر میکشد ...
#السّلامعلیالرّضیـعِالصّغیـر
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمانده چقدر اربا اربا شدهای
فرمانده چقدر مثل مولا شدهای
ای جسم مقطعه در آغوش حسین
مانند علی اکبر لیلا شده ای
🎤سید رضا نریمانی
#مداحی برای شهید #قاسم_سلیمانی
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زندگینامه_شهدا
پاسدار بسیجی احمد اعطایی متولد ۷ شهریور ۱۳۶۴ و ساکن محله فلاح تهران بود و مهندسی برق میخواند.
در سال ۸۸ ازدواج نمود .
با حمله داعش ، او داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم و مردم مظلوم سوریه ، راهی آن دیار می شود که در ۲۱ آبان ماه ۹۴ در آخرین روز ماه محرم الحرام ، همراه با سه تن دیگر از دوستانش
«سید مصطفی موسوی» ، «مسعود عسگری» و «محمدرضا دهقان امیری» به شهادت می رسد...
مدافع حرم
#شهیداحمد_عطایی
📕 نوید شاهد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
💥شهیدی که بین زمین و آسمان درحال عبادت بود💥
🍂آیت الله حقشناس تعریف ڪردند:
✍من یک نیمه شب زودتر از
ساعت نماز راهی مسجد شدم...
به جز بنده وخادم مسجد ،
این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت.
به محض اینکه در را باز کردم دیدم
شخصی در مسجد مشغول نماز است.
💥دیدم که یک جوانی در حال سجده است.
امـا نــه روی زمـــین !
بلڪه بین زمــین وآســمان !!
مشغول تسبیح حضرت حق است.
جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است!
بعد که نمازش تمام شد
پیـش مـن آمـد و گـفـت :
«تا زنده ام به ڪسـی حرفی نزنید..»
#شهید_احمدعلی_نیری
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
✍ پیشِ خدا زانو بزن و گریه کن.🙇♂😭
🔔 اما یادت باشه تو حق نداری #ناامید بشی....❌ چون خداوند فرمود؛
👇👇👇
🕋 وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ،(حجر/٥٦ )
⚡️چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس میشود؟ جز گمراهان!!!
❌ #ناامید نباش❌
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
تلظی مکن نازنینم.mp3
4.72M
🔊 #صوتی
📌 سبک #زمزمه
📝 تلظی مکن نازنینم
با نوای زیبای 👌👌👌
👤 #حاج_میثم_مطیعی
▪️ #حضرت_علی_اصغر
ویژه #هفتم_محرم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍آیتالله قاضۍ(ره):
محال است انسانی به جز از راه
سیدالشهدا(ع) به مقام
توحید برسد.
شریان فیوضات و خیرات از
مسیر حضرت سیدالشهدا(ع)
است و پیشکار این فضیلت هم
حضرت عباس(ع)است.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
اشکاتو قربون، لای لای علی جون.mp3
5.21M
🔊 #صوتی
📌 سبک #زمینه
🌴 اشکاتو قربون، لای لای علی جون😭😭😭
با نوای زیبای 👌
#حاج_میثم_مطیعی
▪️ #حضرت_علی_اصغر
ویژه #هفتم_محرم
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
ڪلیپ مداحی با نوای طلبه و
مداح #شهید_حجت_الله_اسدی
من زینبم ...
پناه حرم ،
ڪجا داری میری بگو برادرم ،
بدرقه ی راه تو دیده ترم ،
آهسته تر برو داداش ڪه مضطرم ...
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
📸مگه قرار نبود امسال فقط جای حاج قاسم خالی باشه ؟!
ظاهرا" فقط حاج قاسم هست و هیچکدوم نیستیم ...
قربون غریبی ات آقا 😭😭که مثل جدت غریبی
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
♦️طنین فریاد "لبیک یا حسین" در شب عاشورا
🔺شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی: فریاد حماسی و نجات بخش "لبیک یا حسین" ملت عاشورایی ایران در ساعت 21 شب عاشورای حسینی از سراسر ایران اسلامی بلند خواهد شد.
#ما_ملت_امام_حسینیم✊🏻
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوحهسرایی سردار شهید ابراهیم همت
▫️عملیات مسلم بن عقیل، سومار
تاکید شهید همت بر محتوای نوحه
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهيدغريبعلي_محمدي
دوم مهر 1342، در روستای جعفر آباد چلیک تابعه شهرستان میاندوآب در یک خانواده مومن چشم به جهان گشود. دوران كودكي خويش را با آموختن رفتار خوب و صميمي در محيط با صفاي روستا پرداخت و پس از رسيدن به سن هفت سالگي وارد مدرسه شده و تا پايان دوره ابتدايي تحصيل كرد. ولي به خاطر عدم امكانات تحصيلي در روستا و جهت كمك به خانواده ترك تحصيل کرد و به فعاليتهاي كشاورزي مشغول شد.
غریبعلی جواني پاك، ساده و با پشتكار بود و علاقه زيادي به انقلاب و اسلام داشت و به خانواده سفارش مي كرد از امام پيروي و برايش دعا کنید. و در انتظار بازگشت امام لحظه شماري مي کرد، امام و اهدافش را به همگان معرفي و ابلاغ مي نمود،از مجاهدت لحظه اي غافل نمی شد، و تا پای جان از امام و آرمانهایش یاری می کرد.
وی علاقه اي خاصي به دستور و فرامين الهي داشت و هميشه در برگزاري مراسم عزاداري امام حسين(ع) پيشقدم بود و به اطرافيان و ملت مسلمان توصيه مي كرد تا از انقلاب و نظام جمهوري اسلامي و ولايت فقيه پشتيباني كنيد.
به عنوان سرباز ارتش به جبهه های اعزام شد و در موقع اعزام از پدر و مادر و اطرافيان خود خداحافظي كرده و سفارش مي كرد و به فكر جبهه ها باشيد و امام را تنها نگذاريد.
سرانجام یکم اردیبهشت 1363، در مریوان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسيد و در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#شهیدمحمدمکنونی
در نخستین روز از تیرماه سال ۱۳۵۵ در روستای اوندر از توابع بخش کوهسرخ شهرستان کاشمر، پا به عرصهی گیتی گذاشت. دوران کودکی را در محیط با صفای روستا سپری کرد و از هفت سالگی، وارد مدرسه شد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستای زادگاهش به اتمام رساند. سپس، بهمنظور ادامهی تحصیل، به کاشمر مهاجرت نمود و تحصیلات خود را تا پایان سال دوم دبیرستان ادامه داد. اما پس از آن، ترک تحصیل کرد. با فرارسیدن موعد خدمت نظام وظیفه، به خدمت فراخوانده شد و پس از طی دورهی آموزش نظامی، خدمت سربازیاش را در مناطق جنوب کشور به اتمام رساند. سپس، به خدمت نیروی انتظامی درآمد و به تایباد اعزام شد. مدتی را در آن نواحی و حدود دو سال در اطراف تربتجام، در جهت دفع اشرار مسلح و قاچاقچیان مواد مخدر فداکاری و جانفشانی کرد. سرانجام، در تاریخ ۱۵/۲/۱۳۸۲ در درگیری با اشرار مسلح در منطقهی تایباد به فیض عظمای شهادت نایل آمد. پیکر پاکش را پس از تشییع، در باغمزار بهخاک سپردند.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فرازی از وصیت نامه #شهیدحسن_صياديان_آرانى
1.خانواده عزيز يك وصيت به شما دارم وآن اين كه اگر شهادت نصيبم شد، چه جنازه من به دست شما برسد و يا نرسد تمنا مى كنم گريه و زارى نكنيد زيرا گريه شما لبخندى است بر لب دشمن و لبخند شما خنجرى است بر قلب دشمن و اميدوارم كه قلب دشمن را هدف بگيريد.
2.مردم از شما خواهش مي كنم در هر حالت و هر زمان گوش به فرمان امام باشيد و وحدت خودتان را حفظ كنيد زيرا وحدت شما ضامن پيروزى اسلام و انقلاب است .
3.مردم شما را به خدا و خون شهيدان قسم ، انگشت روى ضعف هاى انقلاب نگذاريد نقطه قوت آنرا هم در نظر بگيريد .
4.اگر از نظر مواد غذائى و ساختمانى و امكانات رفاهى كمبودى داريد تحمل كنيد و اين قدر در مغازه ها صف نبنديد، ما نزد خداوند از شما گله خواهيم كرد .
5.فرهنگيان و روحانيون عزيز بين خودتان وحدت ايجاد كنيد .
6.همه گروههاى خدمت گزار ديگر، مديون شهدا هستند، ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر، مديون آنها هستند، عالم در علم خود و فيلسوف در فلسفه خود و مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خود گذشتگى و با سوختن و خاكستر شدن خود محيط را براى ديگران مساعد مى كند.
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀روضه حضرت علیاصغر(ع) از زبان رهبرمعظم انقلاب
🌷🌷🌷🌷🌷
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
: اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد هم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت دهم
⚫️❌ حضرت امام جعفر صادق میفرماید آهی كه مؤمنين برای مظلوميت ما میكشند، يا حسينی که میگویند، همهاش تسبيح خداوند است، آه شما ثواب سبحان الله دارد، اشكی كه بر صورت برای عزای امام حسين جاری میشود، سبب امان از قهر الهی است، حتی اگر به اندازه بال یک مگس باشد، اگر كسی گريهاش نمیگيرد، معلوم میشود كه سنگدل است و سنگدلی به خاطر گناه است، گناه كه زياد شد، انسان سنگدل میشود، مواظب لقمهها باشيد ای عزاداران امام حسین، حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در صحرای کربلا خطاب به یزیدیان فرمودند شما مرا کاملاً میشناسید، اما چون لقمههای حرام در شکمتان است حرفهایم در دل سنگتان اثری ندارد...
مواظب لقمه حرام باشیم، بچههایمان فاسد میشوند، لقمه حرام در نسل انسان اثر میگذارد، به زرنگی نيست كه بعضیها فكر میكنند اگر زرنگی كنند چيز اضافهای گيرشان میآيد، بعضی از کسبه آدم سادهای به تورشان بخورد گولش میزنند، جنس را گرانتر حساب میکنند، فكر میكنند كه زرنگند، مواظب باشیم لقمه حرام نخوريم...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
#کربلا_نماد_همه_تاریخ
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت یازدهم
❌⚫️ بعضیها میگویند بابا حالا حسين عزيز بود، پسر و نوه پيغمبر بود، اشقیا یک كار غلطی كردند، او را كشتند، ديگر حالا هزار و چهارصد سال ياحسين يا حسين... ول کنید بابا...
اینها نمیدانند که این زنده نگهداشتن نهضت عاشورا فقط عزاداری صرف نیست، که اگر اینطور بود باید برای سیزده معصوم دیگر هم همین مراسم برپا میشد، این فقط یک عزاداری نیست، این یک دانشگاه است، این یک مرکز آموزش نظامی است، این یک تذکر است، یک پاندول باید به طور منظم بهش ضربه بخورد تا از حرکت نایستد، شیعه باید سالی یکبار مثل ساعت کوک بشود، شیعه باید سالی یکبار مرتب و منظم واکسینه بشود تا بتواند حسین وار در مقابل ظلم و ستم قد علم کند، شیعه سالی یکبار متذکر خودش میشود، همین مجالس عزاداری است که رزمنده بیرون میدهد، شهدا از همین مجالس محرم بیرون آمدند و بیرون میآیند، ما احتیاج به مجالس محرم و صفر داریم، امام حسین چه احتیاجی به این مجالس دارد؟
۱۴۰۰ سال که هیچ اگر ۱۴۰/۰۰۰ سال هم بگذرد ما باید نهضت عاشورا را زنده نگهداریم، به خاطر خودمان که فسیل نشویم ، تحلیل نرویم، اصلاً فلسفه اصلی قیام کربلا همین است، زنده نگهداشتن نهضت کربلا همراه با معرفت به اهداف نهضت، شیعه را پویا نگه میدارد، زمان جنگ تحمیلی یک بچه بسیجی سربند یاحسین میبست به پیشانیاش و مثل شیر ژیان به دشمن حمله میکرد، یکی از صحنههای زیبای فتح خرمشهر این بود که یک بسیجی شانزده ساله دو تکاور قوی هیکل عراقی را اسیر گرفته بود ، هر کس میدید صلوات میفرستاد، میدانید فرق کار کجا بود؟ آن دو تکاور در بهترین مدرسههای نظامی دوره دیده بودند و آن نوجوان بسیجی در مجالس عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام تربیت شده بود، فرق کار اینجا بود، مجالس امام حسین رزمنده دلاور صادر میکند، اگر هزاران سال هم از نهضت کربلا بگذرد شیعه همچنان با عشق از ته دل فریاد میزند یا حسین، یا حسین، رمز ماندگاری شیعه این است...
رمز پیروزی خون بر شمشیر همین است...
وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
#حبیب_الله_یوسفی
#کربلا_نماد_همه_تاریخ
#ادامه_دارد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
به فدای گریه هایت ای علمدار حسین
چشمهایت که چه زیباست علمدار حسین
گریه بر حسین ع پاک کننده گناهان است
چرا که دلی در گرو خورشید است
حسین علیه السلام نورافشانی میکند
و هرکه در انوار پر برکت او قرار میگیرد
ازجنس اومیشود
از جنس نور
روحی فداک یابن الفاطمه الزهرا سلام الله علیها
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است.
ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد که سینه در سینهاش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟»
💠 از اینکه #همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!»
ابوالفضل نفهمید چه میگویم و مصطفی بیغیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه #تهران!»
💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمیآمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :«#خدا حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت.
دلم بیاختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...»
💠 ذهنش پُر از سوال و قلب من از رفتن مصطفی خالی شده بود و دلم میخواست فقط از او بگویم که با پشت دستم اشکم را پاک کردم و #حسرت حضورش را خوردم :«سعد گفت بیایم اینجا تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تکفیریها کشتنش و دنبال من بودن که این آقا نجاتم داد!»
نگاه ابوالفضل گیج حرفهایم در کاسه چشمانش میچرخید و انگار بهتر از من تکفیریها را میشناخت که #غیرتش آتش گرفت و خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد :«اذیتت کردن؟»
💠 شش ماه در خانه سعد عذاب کشیده بودم، تا کنیزی آن #تکفیری چیزی نمانده و حالا رفتن مصطفی جانم را به گلو رسانده بود که در آغوش چشمانش دلم را رها کردم :«داداش خیلی خستم، منو ببر خونه!»
و نمیدانستم نام خانه زخم دلش را پاره میکند که چشمانش از درد در هم رفت و بهجای جوابم، خبر داد :«من تازه اومدم سوریه، با بچههای #سردار_همدانی برا مأموریت اومدیم.»
💠 میدانستم درجهدار #سپاه_پاسداران است و نمیدانستم حالا در #سوریه چه میکند و او دلش هنوز پیش خانه مانده و فکری دیوانهاش کرده بود که سرم خراب شد :«میدونی این چند ماه چقدر دنبالت گشتم؟ موبایلت خاموش بود، هیچکدوم از دوستات ازت خبر نداشتن، هر جا بگی سر زدم، حالا باید تو این کشور از دست یه مرد غریبه تحویلت بگیرم؟»
از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد.
💠 بیاختیار سرم به سمت خروجی #حرم چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا میرود.
دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم.
💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه #انفجار میرفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد میکشید تا به آنسو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بیقراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است.
بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان #جنگ کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ #خون شده بود که دیگر از نفس افتادم.
💠 دختربچهای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگههایی از خون به زردی میزد و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد.
قدمهایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم.
💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پارهاش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کاری کند.
ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید، میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد.
💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون #غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید، با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمیاش نمانده بود که دوباره زمین میخورد.
با اشکهایم به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا میزد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمهجانش را به اتاق عمل بردند و تازه دیدم بیمارستان #روضه مجسم شده است. جنازه مردم روی زمین مانده و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد.
چشمم به اشک مردم بود و در گوشم صدای سعد میآمد که به بهانه رهایی مردم #سوریه مستانه نعره میزد :«بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه!» و حالا مردم سوریه تنها قربانیان این بدمستی سعد و همپیالههایش بودند.
💠 کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم و میترسیدم مصطفی مظلومانه #شهید شود که فقط بیصدا گریه میکردم.
ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ #خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم :«زنده میمونه؟»
💠 از تب بیتابیام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید :«چیکارهاس؟»
تمام استخوانهایم از ترس و غم میلرزید که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم :«تو #داریا پارچه فروشه، با جوونای شیعه از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) دفاع میکردن!»
💠 از درخشش چشمانش فهمیدم حس دفاع از #حرم به کام دلش شیرین آمده و پرسیدم :«تو برا چی اومدی اینجا؟»
طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد :«برا همون کاری که سعد ادعاش رو میکرد!»
💠 لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد :«عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همهشون میخوان کنار مردم سوریه مبارزه کنن! این #تکفیریهام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچههای سوریه، معارضین صلحجو هستن!!!»
و دیگر این حجم غم در سینهاش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت و غریبانه شهادت داد :«سعد ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی ما اومدیم تا واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزادهها #مقاومت کنیم!»
💠 و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم که بلیطم را از جیبش درآورد، نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید :«چقدر دنبالت گشتم زینب!»
از #حسرت صدایش دلم لرزید، حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد و خواستم پی حرفش را بگیرم که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد.
💠 خودش بود، با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید که شیشه وحشتم در گلو شکست.
نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشتزده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم :«این با تکفیریهاس!» از جیغم همه چرخیدند و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید.
💠 دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد.
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.
💠 مردم به هر سمتی فرار میکردند و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند. دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود، یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند #انفجاری به خودش بسته که تنم لرزید.
ابوالفضل نهیب زد کسی به کمربند دست نزند، دستانش را به دست مرد دیگری سپرد و خودش مقابل بسمه روی زمین زانو زد.
💠 فریاد میزد تا همه از بسمه فاصله بگیرند و من میترسیدم این کمربند در صورت برادرم منفجر شود که با گریه التماسش میکردم عقب بیاید و او به قصد باز کردن کمربند، دستش را به سمت کمر بسمه برد.
با دستانم چشمانم را گرفته و از اضطراب پَرپَر شدن برادرم ضجه میزدم تا لحظهای که گرمای دستش را روی صورتم حس کردم.
💠 با کف دستانش دو طرف صورتم را گرفت، با انگشتانش #اشکهایم را پاک کرد و با نرمی لحنش نازم را کشید :«برا من گریه میکنی یا برا این پسره که اسکورتت میکرد؟»
چشمانش با شیطنت به رویم میخندید، میدید صورتم از ترس میلرزد و میخواست ترسم تمام شود که دوباره سر به سر حال خرابم گذاشت :«ببینم گِل دل تو رو با پسر #سوری برداشتن؟ #ایران پسر قحطه؟»
💠 با نگاه خیسم دنبال بسمه گشتم و دیدم همان دو مرد نظامی او را در انتهای راهرو میبرند. همچنان صورتم را نوازش میکرد تا آرامم کند و من دیگر از چشمانش شرم میکردم که حرف را به جایی دیگر کشیدم :«چرا دنبالم میگشتی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت