#سیره_شهدا
از دیگر ویژگی های ابراهیم این بود که ، از خودنمایی و جلوه کردن ، جلوی دیگران بیزار بود.
در میان جوانان و نوجوانان ، خودنمایی کردن یکی از ویژگی هاست.
یعنی جوانان دوست دارند جلوی دیگران جلب توجه کنند ، دوست دارند شغل خوب و شاید کار مدیریتی داشته باشند.
اما ابراهیم اینگونه نبود ، وقتی انقلاب پیروز شد مرحوم آقای داوودی که دوست و مربی ابراهیم بود ، به او پیشنهاد کرد که وارد سازمان تربیت بدنی شده و کار مدیریتی قبول کند ولی ابراهیم کار مدیریتی را نپذیرفت.
ابراهیم همیشه میگفت
هرکسی ظرفیت مشهور شدن نداره ! ،
مهمتر از مشهور شدن اینه که ، آدم بشیم !....
#شهیدابراهیم_هادی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهید
ابراهیم ، شخصیت محبوبی در زندگی ما بود ، هرحرفی میزد بدون دلیل قبول میکردیم ، اگر میگفت چادر سرت کن بدون دلیل قبول میکردیم اما برای ما استدلال میآورد.
وقتی میخواستیم از خانه بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن ، یک حریم است. یک قلعه و پشتیبان است ، از این حریم خوب نگهبانی کنید.
یکبار زمانی که من کم سن بودم میخواستم جوراب رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم ، ابراهیم غیر مستقیم گفت ،
حریم زن با چادر حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی ، باعث میشود جلب توجه کنی و حریم چادر هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی نامحرم جلب توجه میکند..
همیشه میگفت ،
اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند ، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر میشود ، صدای بلند در پیش نامحرم ، مقدمه آلودگی و گناه را فراهم میکند.
اگر حریم ها رعایت شود ، نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد....
#شهیدابراهیم_هادی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#خاطره
🌺تصویری بر دیوار شهر🌺
حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود
کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید.
من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.
اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دید
همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود خانمی پیش من اومد وگفت.
آقابیا، این شیرینی ها رو برای این شهید ، همین جا پخش کن.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟
گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم
چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم
خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم
بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.
#شهیدابراهیم_هادی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#کلام_استاد
طبق فرمایش پیامبر اکرم (ص) ، اگر جوان مذهبی ، حرفه ای بلد نباشد ، پس فردا چگونه میخواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد ؟!
مثلاً انتظار داشته باشد که ، چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!
در حالی که وقتی هنر و حرفه ای داشته باشد ، حتی اگر آن طرفش ، کافر هم باشد نمیتواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفه اش نیاز دارد.
شهید ابراهیم هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود ، زندگی را بلد بود و میدانست زندگی یعنی چه؟
من فکر میکنم ، ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد ؛ بلکه سبک زندگی اش بود که او را به این مقام عالی رساند.
توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم و تربیت کتاب خاطرات #شهیدابراهیم_هادی را حتماً بخوانند.....
استاد #علیرضا_پناهیان
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#سیره_شهدا
نامش را فراموش كردم ، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خیلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد ، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد بعد متوجه شد كه اينها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده .
روز بعد همان پسر در جمع ما گفت ، خدا اين همسايه روبرویی ما رو حفظ كن ، تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند !
او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت ، اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده!!
خدای ابراهیم فرموده است ،
فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ
و اما ( به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده ) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن.... (ضحی/9)
#شهیدابراهیم_هادی
📕 خدای خوب ابراهیم
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅
http://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
نامش را فراموش كردم ، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خیلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد ، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد بعد متوجه شد كه اينها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده .
روز بعد همان پسر در جمع ما گفت ، خدا اين همسايه روبرویی ما رو حفظ كن ، تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند !
او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت ، اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده!!
خدای ابراهیم فرموده است ،
فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ
و اما ( به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده ) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن.... (ضحی/9)
#شهیدابراهیم_هادی
📕 خدای خوب ابراهیم
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سیره_شهدا
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود.
چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند ، همان موقع ابراهیم از راه رسید ، پاچه شلوار را بالا زد ، با کول کردن پیرمردها ، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد ، هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت.
مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام_بر_ابراهیم
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#تلنگر
وقتی به ابراهیم می گویند
بیا برای شام با فرماندهان
نان و کباب بخور ،
او به آنان محل نمی گذارد و می گوید ،
همه ما بسیجی هستیم ،
وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذای آنان متفاوت شود ،
آن موقع کار سخت می شود...
#شهیدابراهیم_هادی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#خـــاطرات_شهدا
قلب رئوف ابراهیم ، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده اش داده بود.
یکبار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم ، یکی از علما هم آنجا بود.
ابراهیم از خاطرات جبهه میگفت.
یادم هست که گفت ، در یکی از عملیاتها در نیمه شب به سمت دشمن رفتم ، از لابه لای بوته ها و درختها حسابی به دشمن نزدیک شدم.
یک سرباز عراقی در مقابلم بود ، یکباره در مقابلش ظاهر شدم ، کس دیگری نبود ، دستم را مشت کردم و با خودم گفتم ، با یک مشت او را می کشم.
اما تا در مقابلش قرار گرفتم ، یکباره دلم برایش سوخت.
اسلحه روی دوشش بود و فکر نمی کرد اینقدر به او نزدیک شده باشیم.
چهره اش اینقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت ، او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند.
به جای زدن او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید میلرزید.
دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم.
بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات جلو رفتم...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم2
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🕊
#خاطرات_شهدا
ابراهیم را دیدم خیلی ناراحت بود ، پرسیدم چیزی شده؟
گفت ، دیشب با بچهها رفته بودیم شناسایی هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقیها تیراندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده.
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد و نیمههای شب برگشت ، آن هم خوشحال و سرحال!
مرتب داد میزد امدادگر ، امدادگر ، سریع بیا ، ماشاالله زنده است!
بچهها خوشحال شدند ، مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب ، ولی ابراهیم گوشهای نشست و رفت توی فکر.
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ، ماشالله وسط میدان مین افتاد ، آن هم نزدیک سنگر عراقی ها ، امّا وقتی رفتم آنجا نبود ، کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعدها ماشاالله ماجرا را این گونه توضیح داد ،
خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم ، عراقیها هم مطمئن بودند زنده نیستم .
حال عجیبی داشتم زیر لب فقط میگفتم یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی ،
هوا تاریک شده بود جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد و مرا به نقطهای امن رساند ، من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد ، بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد خوشا به حالش.....
#شهیدابراهیم_هادی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید
امروز به نیابت از
#شهیدابراهیم_هادی🌷
♦️به نیت تعجیل در امر فرج
♦️سلامتی رهبرمون
♦️عاقبت بخیری همه ما
♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
❇️《خاطره ای طنزآمیز از شهیدهادی و شهید جنگروی》
ایام مجروحیت ابراهیم بود.😢 جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور ميرفت و دوستانش را صدا ميكرد.😶 يكي يكي آنها را مي آورد و ميگفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و...☺️ ابراهيم كه خيلي غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند.🌹
جعفر هم پشت سرشان آرام و بيصدا ميخنديد. وقتي ابراهيم مينشست، جعفر ميرفت و نفر بعدي را مي آورد!🙈 چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!😊
آخرشب ميخواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن!🏍
جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا!✋ يكي از جوانهاي مسلح جلو آمد.
ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... 👀بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه!🙌
بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم.🏍 كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند!🤭 بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و... تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت.😱 كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند.🙊
بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند.😞 جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.😤
كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد ميخنديد!😂 تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده.
ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد.❤️ اخم هاي جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. »😊
#شهیدابراهیم_هادی
#شهیدجعفرجنگروی
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾