افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_دوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا وارد خونه شدم بابا و مامان ک اروپا بودن ترنم

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_چهارم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا راهی ترکیه شدیم ب اصرار من بجای دو هفته یک ه

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_ششم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا فاطمه سادات: حنانه -میشه این اسم به من نگی 😡😡😡

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هشتم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا تا ۷فرودین ۸۷ بازم من رفتم عشق حال دبی البته ا

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_دهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا اروند رود راه افتادیم یه رود بزرگ آخر یه جاده خ

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_سیزدهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا فقط جیغ میزدم گریه میکردم با همون لباس رفتم پ

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_پانزدهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفدهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا در باز کردم دیدم زینب پشت دره از حجاب و صورت

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_نوزدهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا میخاستم برم پایگاه اما آدرسش یادم نبود دو

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_یکم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم ق

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_سوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا زینب :حنانه میای بریم مشهد ؟ -آره عزیزم ز

افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد

#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیست_پنجم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا اون چندروز منو زینب همش میرفتیم حرم فقط ی