eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
3.9هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
17.7هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر زمین خانه اش را کرده بود حسینیه ، پنجشنبه آخر هر ماه روضه می گرفت . از ۶ بعد از ظهر مراسم شروع می شد و خیلی از دوستان از ۴ می آمدند حسینیه ، ولی صیاد نمی گذاشت کسی دست به چیزی بزند ، پاچه های دست و پایش را بالا می زد و مثل یک خادم کار می کرد ، همه جا رو جارو می کرد و می شست . مجلس که شروع می شد دیگر خودش را نشان نمی داد.... سردار 📕 خط عاشقی ، ج1 https://eitaa.com/piyroo
هم مداح بود هم شاعر اهل بیت . می گفت ، من شرمنده ام که با سر وارد محشر بشم و اربابم بی سر ! بعد از شهادتش وصیتنامه اش را آوردند ، نوشته بود ، قبرم را توی کتابخانه مسجد المهدی کنده ام !! سراغ قبر که رفته بودند دیدند قبر برای هیکل شیر علی کوچک است ! ، گفتند ، حتما رازی دارد ! وقتی جنازه اش آمد ، قبر درست اندازه تن بی سرش بود..... سردار 📕 خط عاشقی ، ج1 🚩 https://eitaa.com/piyroo
در کربلای چهار به شهادت رسید ، در حالی که بارها زخمی شده بود . از محمد 5 فرزند مانده است ، دو روز قبل از شهادتش نوشته بود ، هجران از فرزند و چیزهای دیگر ، برای ما در جهت رضای معشوق ، آسان تر از نوشیدن آب گوارا است . ما هم علاقه به فرزند داریم ، ولی وقتی اسلام به میان می آید ، همه چیز حل می شود ، دستور امام ، دستور امام حسین (ع) است و او را نزدیک ترین فرد به معصومین می بینم.... سردار 📕 امام سجاد و شهدا ، ص29 🚩 https://eitaa.com/piyroo
در کربلای چهار به شهادت رسید ، در حالی که بارها زخمی شده بود . از محمد 5 فرزند مانده است ، دو روز قبل از شهادتش نوشته بود ، هجران از فرزند و چیزهای دیگر ، برای ما در جهت رضای معشوق ، آسان تر از نوشیدن آب گوارا است . ما هم علاقه به فرزند داریم ، ولی وقتی اسلام به میان می آید ، همه چیز حل می شود ، دستور امام ، دستور امام حسین (ع) است و او را نزدیک ترین فرد به معصومین می بینم.... سردار 📕 امام سجاد و شهدا ، ص29 🚩 https://eitaa.com/piyroo
شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم . ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !! آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها می گفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله می کند. ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت ، مگه توی کربلا ، امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند! ما برای همین اذان و نماز با دشمن می جنگیم... 📕 سلام برابراهیم_۲ 🚩 https://eitaa.com/piyroo
🌸🍃هیچ وقت برای هوای نفسش کاری نکرد ، در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی می کرد اما هر قدمی که بر می داشت برای رضای خدا بود. سعی می کرد به همه کارهایش جلوه ای خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند را ناظر می دید. 🌸🍃خیلی این جمله امام راحل (ره) را دوست داشت و همیشه تکرار می کرد. آنجا که فرمودند ،👇👇👇 عالم محضر خداست ، در محضر خدا معصیت نکنید..... 📕 🚩 https://eitaa.com/piyroo
🌸 شهید تاسوعا 🍃 نیم ساعت قبل از اذان کارهای خودش را با اذان هماهنگ میکرد که مبادا از خواندن نماز اول وقت جا بماند. اضطراب نماز اول وقت همیشه در چهره اش نمایان بود.💔 🕊 شهادت تاسوعای ۹۴ 🌹 🚩 https://eitaa.com/piyroo
🌹مزار خاکی شهید مرتضی عبداللهی. دوست دارم اگر شهید شوم، پیکری نداشته باشم. از ادب به دور است که در محضر سیدالشهدا ع با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم. و اگر پیکرم برگشت دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارند. برایم سخت است که سنگ مزار داشته باشم و حضرت زهرا س بی نشان باشند. شهید مرتضی عبداللهی - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
🔖 🌹 شهید مدافع حرم یدالله قاسم زاده ✅ مشارطه، مراقبه،محاسبه 📝 در دفترچه یادداشتش، از کارهایی که مقید به انجامشان بود لیستی تهیه کرده بود به این شرح: «خوش‌رفتاری با مردم، ذکر روزهای هفته، غذا خوردن با خانواده، اطلاع از اخبار، مسواک و بهداشت فردی، ورزش و پیاده‌روی، دروغ نگفتن، ادب در کلام، محاسبه اعمال روزانه.» گاهی به سراغ دفترچه می‌رفت و این موارد را مرور می‌کرد تا خیالش از بابت عمل به‌تمامی آن‌ها آسوده باشد. 📚 اهمیت به مطالعه ✍ همسر شهید: دو چیز را همیشه به همراه داشت، یکی هندزفری‌اش که با آن به فایل‌های آموزش عربی و سخنرانی‌های علامه جعفری و آیت‌الله مجتبی تهرانی گوش می‌داد و دیگری کتابی کوچک که در مسیر رفت یا برگشت به سر کار، مطالعه کند. از کمترین فرصت‌ها برای مطالعه و یادگیری استفاده می‌کرد. معمولاً بعد از نماز صبح بیدار می‌ماند و کتاب می‌خواند. هیچ‌وقت او را بیکار ندیدم. می‌گفت: «این عمر سرمایه‌ای است که خداوند در اختیارمان گذاشته. به‌عنوان یک بنده وظیفه ماست که بهترین شکل از آن استفاده کنیم.» https://eitaa.com/piyroo
گاهی مزارش که میروم اتفاق‌های عجیبی می‌افتد که زنده بودنش را حس می‌کنم، یک شب نزدیکی‌های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: خانومم خیلی دلم برات تنگ شده پاشو بیا مزار معمولا عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش چندشاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم، می‌دانستم این شکلی راضی‌تر است همیشه روی رعایت حق همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی می‌کنم از نزدیک‌ترین مغازه به مزارش که همسایه گلزار شهداست🕊 خرید کنم. همین که نشستم و گل‌ها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هق هق گریه‌هایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید باهات یه قراری میزارم فردا صبح میام سره مزارت، اگه همسرت را دیدم میفهمم که اشتباه کردم تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم گفتم: من معمولاً غروب‌ها میام اینجا، ولی دیشب خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم، خیلی رویه زندگی‌اش عوض شد، تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی بازه....... 🌹 - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر. چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا. پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» _رانندگی بلدی؟ _کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان! باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
🌷ذکر خاطره‌ای از خواهرانش در این‌خصوص شنیدنی است: «او و دوستانش، جهت انجام فعالیت‌های سیاسی و دینی، در خانه‌مان جلسه برقرار می‌کردند. یک شب که شوهرعمه پدرم مهمان ما بود، نیمه‌های شب حمید و دوستش شهید«اکبر انزانی» علی‌رغم حکومت نظامی، در خیابان ما مشغول توزیع اعلامیه بودند که مورد تعقیب مأموران قرار گرفتند. آن‌ها از بالای دیوار خانه‌های مردم، به وسط حیاط خانه ما پریدند. بعد، دیدیم چند نفر دیگر هم، همراه‌شان آمدند. آن شب دست شهید انزانی آسیب دیده بود. شوهر عمه که شکسته‌بند بود، دستش را باندپیچی کرد. برادرم به او می‌گفت: تو را به خدا دستش را خوب ببند که فردا خیلی کار داریم.» 🌷با تشکیل جهاد و بسیج، سیدحمید به عضویت این نهادهای مردمی در آمد و با هدف حراست از دستاوردهای انقلاب، فعالیت‌هایش را در این راستا از سر گرفت در 21 بهمن 1360، جهت دفاع از میهن، در جامه بسیجی، رهسپار پیرانهشر شد. هم‌زمان با عضویت در سپاه در 20 اسفند 1360، به سمت فرمانده عملیات سپاه بوکان منصوب گشت. او در 16/5/1362، در کسوت فرماندهی عملیات شهری، در قرارگاه حمزه سیدالشهداء، و در 21 بهمن همین سال(62) به عنوان فرمانده عملیات تیپ ویژه قدس به ادای تکلیف پرداخت. در سال 1363 نیز، در سمت فرماندهی عملیات ارومیه، خدمات شایانی از خود ارائه نمود. 🌷و اما روایتی دیگر از نرگس درباره برادر: «آن موقع لشکر مازندران بیشتر به آبادان و اهواز می‌رفتند و کمتر به کردستان. آن روزها آن منطقه خیلی خطر داشت؛ هم به دلیل هوای سرد و هم به دلیل حضور کومله و دموکرات. وقتی سیدحمید از کردستان به مرخصی آمد، گفتم: حمیدجان! تو از گروهک دموکرات نمی‌ترسی؟ کاش آبادان می‌افتادی! گفت: هر کجا که باشم، به خدا توکل دارم. من برای امر امام‌خمینی رفتم و باید جهاد در راه خدا را انجام دهم. برایش بوکان، ارومیه یا جای دیگر فرقی نمی‌کرد. در مدت حضورش در جبهه، متوجه نشده بودیم که فرمانده است. آن‌قدر تواضع داشت که هر وقت از او درباره کارش سوال می‌کردیم، می‌گفت: برای خدا به جنگ رفته‌ام.» 🌹دل‌گفته راضیه نیز، در باب برادرش، خالی از لطف نیست: «در ایام محرم، همیشه در جبهه بود. اما در آخرین ماه محرم زندگی‌اش، با این‌که بیست روز از گچ‌گرفتن پایش نمی‌گذشت و می‌بایست چهل روز استراحت می‌کرد، با عصا، در همه دسته‌روی‌ها و مراسم عزاداری‌ها شرکت کرد. می‌گفت: امسال برای من، سال دیگری است.» و سرانجام، سیدحمید در پنجمین برگ از تقویم آذر 1363، در پیرانشهر گرم، طلوعی دوباره کرد و به مقام شامخ شهادت نائل گشت. سپس با بدرقه اهالی قدرشناس بهشهر، در گلزار شهدای «بهشت فاطمه» آرام گرفت. 🌷روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد🌷 - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -