eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
- خطاب به مقام معظم رهبری گفت: آقاجان به جان مادرت زهرا (س) مدیون هستید که روی خون، جان و نفس ما حساب نکنید. دم و بازدم ما، قطره خون ما، اعضا و جوارح ما برای شما است. خانواده ما ۷ مرد دیگر دارد که در این راه تقدیم کند. https://eitaa.com/piyroo
💖 فرازی از وصیت نامه ی شهید بابک نوری به مادرشان : مادرجان ! حالا دیگر من کنار تو نیستم امید روزهای پیری ات که قرار بود اب دست تو بدهم .😔 همیشه در پی درخ واست برای به میدان رفتن از من می پرسیدی :(بعد از رفتن تو من چه کنم؟) و من همیشه می گفتم:( صبر )💔 این صبر را ساده به زبان می اوردم در حالی که صبر کردن به زبان راحت است اما در عمل، جان را تکه تکه می کند . اما تو صبر کن و هیچ وقت این جمله را از ذهنت گذر نده که من برای که رفتم ؟😞 که رفتنم تنها و تنها برای خدا بود پس اگر دیدی بعد از من بعضی ها به ترکستان رفتند این را بدان که جنگ الک خدا برای محاسبه بود هرکس کوچک تر شد ،افتاد و خریده شد و هرکس خود نشکست ،ماند و همین خود نشکستن آرمان ها را شکست . (عاشق ابدیت پسرت بابک)✨💔 https://eitaa.com/piyroo
[•°🌿🌻°•] ظهور ؛ اتفاق مۍافتد مهم این است ڪہ ما ڪجاۍ این ظهـور باشیم...! -شهیدمصطفۍاحمدۍروشن 🍃 https://eitaa.com/piyroo
👀🗂 در موقع شڪست و ناکـٰامۍ به جای آنکہ بر سـر بزنیم باید اندیشہ کنیم و از شڪست خۅد درس بگیریم https://eitaa.com/piyroo
‼️ نذار ارتباط با نامحرم برات عادی بشه؛ که اگر بشه، خیلی بد میشه !🚶🏾‍♂ https://eitaa.com/piyroo
رفیق، بیا‌ همین‌ الان‌ قول‌ بدیم‌ وسط‌ پستی‌ و بلندی‌ِ دنیا‌ وسط‌ امتحانای‌ خدا‌ گِله‌ نکنیم‌، داد‌ نزنیم‌.. خودش گفته: «با هر‌ سختی‌ آسونیه» همه‌ چیزو‌ درست‌ میکنه‌، فقط‌ کافیه‌ بهش اعتماد‌ کنیم، همین..✨💜 https://eitaa.com/piyroo
🕊✨ آخر وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: وعده‌ی ما بهشت...! بعد روی بهشت را خط زده بود اصلاح کرده بود، وعده‌ی ما جنت الحسین(ع) [شهید حجت اسدی] https://eitaa.com/piyroo
[ ] امام جعفرصادق(ع) میفرماید:👇 بنده هر گاه گناهی مرتکب شود🥀 خداوند تا هفت ساعت او را مهلت می‌دهد💯 چنانچه توبه کرد🤲 چیزی برای او نوشته نمی‌شود😇 واِلّا تنها یک گناه برایش ثبت می‌گردد... اَللّٰــــھُҐَ عَجَّل لِوَلیِــڪَـ الفرج https://eitaa.com/piyroo
_چقدر‌این‌دعا‌قشنگه! خدایاانقدرقلبمون‌رو‌بزرگ‌کن، که‌‌نتونیم‌دلےرو‌بشکنیم‌و کسے‌رو‌ناراحت‌کنیم...(:♥ https://eitaa.com/piyroo🌱
•°~♥️🍃 می‌خواهےآرامش‌داشتہ‌باشے؟! +گنـاه‌نڪن🙂! آیت‌الله‌بهجت ... https://eitaa.com/piyroo🌱
یه‌ جایۍام نوشتھ بود جنگ ِ امروز، نخبھ مومن میخواد نہ علاف ِ مجازے(:✋ https://eitaa.com/piyroo
امام رضا(علیه السلام) فرمودند: اگر مردی نزد تو به خواستگاری آمد و دین و اخلاق او را پسندیدی، به وی زن بده و فقر و ناداری‌اش مانع تو از این کار نشود. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان بود که به خودش آمد و از جا بلند شد. با سرعت به طرف پله ها رفت و بالا دوید. ترنج توی اتاقش روی تخت نشسته بود و صدای هق هقش اتاق را پر کرده بود. ماکان با تعجب به صحنه ای که می دید نگاه کرد. کت ارشیا روی دسته صندلی مانده بود. ماکان گیج رفت به طرف ترنج و کنارش نشست. -ترنج؟ ترنج برگشت و نگاهش کرد چشمانش از سرخی به رنگ خون بود. -اینجا چه خبره ترنج؟ چی شده؟ ترنج نمی توانست حرف بزند انگار که سکسکه می کند گفت: -ازش متنفرم. ازش بدم میاد. منو بخاطر چادرم می خواد. من دوسش داشتم ماکان. من...من خیلی دوستش داشتم. ماکان هم بغض کرده بود. سر ترنج را به سینه اش چشباند. ترنج حرف زدنش دست خودش نبود: -من براش گل بردم....بش گفتم دوسش دارم. بهم خندید گفت بچه ام.... رفت... بعدش رفت. ماکان بغضش را فرو خورد: -ترنج بسه. گریه نکن. ولی ترنج سرش را در آغوش ماکان پنهان کرده بود و با اشک ریختن ادامه می داد: -سه سال صبر کردم.... سه سال. حالا اومده به من میگه.... -ترنج تو رو خدا آروم باش. -ازش متنفرم. ازش متنفرم... اشک ماکان ناخوداگاه روی صورتش ریخته بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 نمی دانست چه خبر شده ارشیا چه گفته که ترنج چنین برداشتی کرده. سوری خانم و آقا مسعود بالا آمدند و ماکان با اشاره دست از انها خواست که آنجا را ترک کنند. ترنج هنوز هق هق می کرد. انگار بس که گریه کرده بود بی حال شده بود. ماکان به آرامی او را روی تخت خواباند. اگر ارشیا دم دستش بود حتما خفه اش کرده بود.چشمان ترنج به آرامی بسته شد و کم کم به خواب رفت. ولی توی خواب هم هق هق می کرد. ماکان چنگی به موهایش زد و از اتاق خارج شد. هنوز در را نبسته بود که موبایلش زنگ خورد ارشیا بود. به سرعت وارد اتاقش شد و جواب داد: -الو ماکان. -ماکان و مرض. -ماکان ترنج خوبه؟ -به تو چه؟ چی بهش گفتی که اینجوری داره اشک می ریزه؟ صدای ارشیا می لرزید: -به خدا اصلا نذاشت من حرف بزنم. گفت اصلا جواب من نهه. -چی میگفت پس تو بخاطر چادرش می خوایش. -به خدا من گفتم از اونجا که با چادر دیدمت شروع شد. خودش اینجوری برداشت کرد. ماکان کلافه روی تخت نشست و گفت: -گند زدی پسر. ارشیا غم زده گفت: -می دونم. الان چطوره؟ -اینقدر گریه کرد تا خوابید. -خاک بر سر من احمق که حرفم بلد نیستم بزنم. حالا چه خاکی تو سرم کنم ماکان. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان نفسش را پر صدا بیرون داد و گفت: -فعلا چند روزی صبر کن ترنج آروم شه تاببینیم چکار میشه کرد. -ماکان! -چیه؟ -تو که ازمن دلخور نیستی؟ -نه نیستم. کاری نداری؟خداحافظ. ماکان رفت پائین تا به پدر و مادرش همه چیز را بگوید. وقتش بود که انها را هم در جریان بگذارد. سوری خانم و مسعود بعد از فهمیدن ماجرا دهانشان باز مانده بود. هیچ کدام باور نمی کردند دختر شیطانشان بتواند اینقدر صبور باشد. سوری خانم که از شنیدن این ماجرا اشک به چشمش امده بود گفت: -چه خانواده ای ما هستیم سه ساله و اونوقت ما نفهمیدیم. یه چیزی بود که از ما دوری میکرد. ماکان بلند شد و رفت به طرف اتاقش. سر راه نگاهی هم توی اتاق ترنج انداخت خواب بود. هنوز گه گاه توی خواب هق هق میکرد.دو هفته از ان شب گذشته بود. ترنج کلا دانشگاه نمی رفت. ارشیا هر بار که به صندلی خالی اش نگاه می کرد. دلش از غصه می خواست بترکد. از آن شب دیگر ندیده بودش. چند بار به ماکان زنگ زده بود و خواسته بود هر طور شده ترنج را ببیند ولی ماکان هر بار گفته بود حال ترنج خوب نیست. آن روز دیگر طاقتش تمام شده بود. با عصبانیت رفت شرکت. ماکان بی حوصله پشت میزش نشسته بود که ارشیا در را باز کرد و وارد شد. ماکان از دیدن او از جا پرید: -چه خبرته؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 می شود کمی زودتر از دیر بیایی آقا!؟ عمر من تا به ابد طول نخواهد که کشید من منتظرم، چشم به راهم! نکند دیر شود، دیر شود، دیر بیایی! ‌‌‌‌‌‌ 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo