ناشناس مون عوض شد....
منتظر پیام هاتون هستم😍😁
https://daigo.ir/secret/4412249575
#شدو
فصل ۳
قسمت ۴
وقتی که وارد دریچه شدم اون سیاهی از بین رفت و....
«(بغض کردن😢) خدای من.... »
کارلوس:«اینجا کجاست؟»
«اینجا......اینجا امگا ـست»
بابا:«صبرکن ما هم باهات بیایم، ممکنه خطرناک باشه...»
«باشه... کارلوس یکم ویسکی با خودت بیار، ممکنه دریچه بسته بشه»
بابا به مامان گفت:«تو نمیای؟»
مامان:«نه، شما برین..»
بابا و کارلوس از توی دریچه رد شدن
داشتیم اونجا راه میرفتیم
با حسرت و دلتنگی نگاهی با اطراف مینداختم
کارلوس:«ی سوال..... چرا دریچه ما رو اورد اینجا... چرا نبرد جایی که پدر و مادرت اونجان»
«نمیدونم، شاید ی ربطی داره.... شاید به ی جای مشترک ما رو اورده»
یکم که رفتیم جلوتر وایسادم...
بابا:«چی شده؟چرا وایسادی»
«اینجا همونجاییه که من دیدم تمام امگا سوخته و تنها بازمانده منم....»
که ی دفعه سرم شروع کرد به سوت کشیدن، از صدای بلندش دستام رو گذاشتم رو گوشام و چشمام رو بستم 😖
کارلوس:«شدو.... حالت خوبه؟ چت شد یهو؟»
همینجور که سرم سوت می کشید انگار ی سری تصاویر و اتفاقات جلوی چشمم رد میشدن
بعد سریع اون سوت کشیدن سرم قطع شد و
(نفس نفس زدن)
چشمام رو باز کردم.
بابا:«چه اتفاقی افتاد؟ حالت خوبه؟»
«من چیزیم نیست،خوبم...... ی سری اتفاقات مربوط به اینجا رو به یاد اوردم»
کارلوس:«اِ دریچه.... دریچه کو؟!»
«فکر کنم به خاطر فشاری که بهم اومد بسته شده»
بابا:«حالا میخوای چیکار کنی؟»
«امممممم..... باید ی نشونه ای ازشون باشه که بفهمم کجا رفتن»
داشتیم به سمت اسلحه خونه راه می افتادیم که.......
https://eitaa.com/plmqazqwertyuiop
#شدو
فصل ۳
قسمت ۵
داشتیم به سمت اسلحه خونه راه می افتادیم که صدای فرود یه سفینه رو شنیدم
سریع رفتیم داخل اسلحه خونه
بابا:«(نفس نفس زدن) چخبر شده؟»
«صدای فرود اومدن یه سفینه بود...»
از گوشه ی در اسلحه خونه یه نگاه به بیرون انداختم
«... این سفینه آلفا هاست»
کارلوس:«حالا آدم خوبن یا آدم بده؟»
«یه سری هاشون خوبن و یه سری هاشون بد... بیا امیدوار باشیم آدم خوباشون به تور مون خورده باشن»
یکم صبر کردیم تا ببینیم به سمت کجا میرن
«دارن میان این سمت.... باید این قفسه رو جا به جا کنیم....»
با قفسه هم کمدی که مربوط به مهمات بود رو جا به جا کردیم
در مخفی اسلحه خونه رو باز کردم
«برین داخل، تا زمانی که نگفتم نیاین بیرون»
داشتم دنبال سلاح میگشتم که چشمم خورد به تیرکمون خودم که توی یکی از کمد هایی بود که درش باز مونده بود
«سلام رفیق قدیمی...»
کمان رو برداشتم
و تیردان رو آویزون کردم به شونه ـم
رفتم یه گوشه قایم شدم تا ببینم چکار میخوان انجام بدن
(باز شدن در)
...
https://eitaa.com/plmqazqwertyuiop
هدایت شده از ᴘᴜᴢᴢʟᴇ ᴏғ ᴍʏ ʜᴇᴀʀᴛ...🧩
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا