eitaa logo
تجلّـــی بصیرتـ☀️
403 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
562 فایل
#هوالبصیر 💠کپی برداری از مطالب باذکرصلوات آزاداست اَللهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیڪَ‌الفَرج 👤 @Ya_zahra1111 خادم کانال 🤲 @Besuye_khoda ڪانال بسوے خدا 🎤 @navay_neynava ڪانال نواے نینوا
مشاهده در ایتا
دانلود
تجلّـــی بصیرتـ☀️
📡 @pm_Basirat 💯 ☚ماوراء الطبیعه 72 جن و شیاطین تسخیر شده توسط سلیمان نبی #بالام پنجاه و یکمین #شی
📡 @pm_Basirat 💯 👿 پنجاه و یکمین شیطانی بود که حضرت سلیمان او را به بند کشید شیطانی است بسیار بزرگ و قدرتمند سه سر دارد که یکی گاو و دیگری انسان و سر دیگر مار است .چشمان این مشتعل می باشد با صدایی خشن سخن می گوید و از چیزهای مخفی خبر می دهد بعلاوه ﺁنکه این بسیار شوﺥ می باشد او ۴۰ سپاه از شیاطین را در خدمت دارد ✨ ادامه دارد... پست بعدی... 👿آلوسس👿 ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ ━═━⊰✾▪️🔳▪️✾⊱━═━ ✍ JOin 🔜 @pm_Basirat
از هر دسـت بدی از هـمون دست ميگيری ﻣﮕــﺮ میشود #ﻗـﻠﺒﯽ ﺭﺍ بشکنی ﻭ ﻗــﻠﺒﺖ شکسته ﻧﺸﻮﺩ!! 👌 #ﻣﮕـﺮمیـشود ﭼﺸـﻤﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﮐﻨﯽ ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﮕﺮ میشود ﺫﻫـﻨﯽ ﺭﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺫﻫﻨﺖ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻧﺸﻮد 📡 @pm_Basirat 💯
مادربزرگ مي گفت: 👈 بہ هرچه اعتقاد داشته باشي اتفاق مي افته ! 🔰 پس بیایم به مهربونی هامون اعتقاد داشته باشیم مثل مهربونی خداے مهربون مون مهربونی توقلب تون (❤️) و دعای خیرهمراه تون عصر🌕بخیر 📡 @pm_Basirat 💯
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 📡 @pm_Basirat 💯 ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣1⃣ بوى بهشت، بوى گل ياس، بوى باران... اشك و راز و نياز! چه شبى است امشب! در حضور امام مهربانى ها هستيم. سلام مى كنيم. جواب مى شنويم... امشب حكيمه در كنار امام عسكرى(ع) افطار مى كند. او هنگام افطار همان دعاى هميشگى اش را مى كند: "خدايا! اين اهل خانه را با تولّد فرزندى خوشحال كن". همه آرزوى حكيمه اين است كه مهدى(عج) را ببيند، اين آرزو كى برآورده خواهد شد؟ ساعتى مى گذرد، حكيمه ديگر مى خواهد به خانه خود برگردد. او به نزد بانو نرجس مى رود و با او خداحافظى مى كند و به نزد امام مى آيد و مى گويد: ــ سرورم! اجازه مى دهى زحمت را كم كنم و به خانه ام بروم؟ ــ عمّه جان! دلم مى خواهد امشب پيش ما بمانى. امشب شبى است كه تو سال هاست در انتظار آن هستى. ــ منظور شما چيست؟ ــ امشب، وقت سحر، فرزندم مهدى(عج) به دنيا مى آيد. آيا تو نمى خواهى او را ببينى؟ اشكِ شوق از چشمان حكيمه جارى مى شود. او چگونه باور كند كه امشب به بزرگ ترين آرزوى خود مى رسد.43 حكيمه بى اختيار به سجده مى رود و مى گويد: "خدايا! چگونه تو را شكر كنم كه امشب آخرين حجّت تو را مى بينم". اكنون حكيمه برمى خيزد و به سوى بانو نرجس مى رود تا به او تبريك بگويد. شايد هم مى خواهد به او گلايه كند كه چرا قبلاً در اين مورد چيزى به او نگفته است. حكيمه مى آيد و نگاهى به نرجس مى كند. مى خواهد سخن بگويد كه ناگهان مات و مبهوت مى ماند! مادرى كه قرار است امشب فرزندى را به دنيا بياورد بايد نشانه اى از حاملگى داشته باشد، امّا در نرجس هيچ نشانه اى از حاملگى نيست!! يعنى چه؟ او به نزد امام عسكرى(ع) برگشته و مى گويد: ــ سرورم به من خبر دادى كه امشب خدا به تو پسرى عنايت مى كند، امّا در نرجس كه هيچ اثرى از حاملگى نيست.44 ــ امشب فرزندم به دنيا مى آيد. ــ آخر چگونه چنين چيزى ممكن است؟ ــ عمّه جان! ولادت پسرم مهدى(عج) مانند ولادت موسى(ع)خواهد بود!45 اين جواب امام عسكرى(ع) براى حكيمه، همه چيز را بيان كرد، از اين سخن امام، خيلى چيزها را مى شود فهميد. قصّه نرجس، همان قصّه "يوكابد" است. از من مى پرسى "يوكابد" كيست؟ او مادرى است كه هزاران سال پيش موسى(ع) را به دنيا آورد.46 آيا دوست دارى تا راز تولّد موسى(ع) را برايت بگويم؟ * * * شب چهارشنبه بود، فرعون در قصر خويش خوابيده بود. نسيم خنكى از رود نيل میوزيد. آسمان، ابرى و تيره شد، گويا رعد و برقى در راه بود. فرعون در خواب ديد كه آتشى از سوى سرزمين فلسطين به مصر آمد. اين آتش وارد قصر شد و همه جا را سوزاند و ويران كرد.47 صداى رعد و برق در همه جا پيچيد، فرعون از خواب پريد. او خيلى ترسيده بود. وقتى صبح شد فرعون دستور داد تا همه كسانى كه تعبيرِ خواب مى كردند به قصر بيايند. فرعون خواب خود را براى آنها تعريف كرد. تعبير خواب براى همه روشن بود; امّا كسى جرأت نداشت آن را بگويد. همه به هم نگاه مى كردند. سرانجام يكى از آنها نزديك فرعون رفت. فرعون با تندى به او نگاه كرد فرياد زد: ــ تعبير خواب من چيست؟ ــ قبله عالم! خواب شما از آينده اى پريشان خبر مى دهد، آيا شما ناراحت نمى شويد آن را بگويم؟ ــ زود بگو بدانم از خواب من چه مى فهمى؟ ــ به زودى در قوم بنى اسرائيل (كه در مصر زندگى مى كنند) پسرى به دنيا مى آيد كه تاج و تخت شما را نابود مى كند.48 سكوت همه جا را فرا گرفت. عرق سردى بر پيشانى فرعون نشست. او به فكر چاره بود. جلسه مهمّى در روز چهارشنبه تشكيل شد، بزرگان مصر در اين جلسه حضور پيدا كردند. همه در مورد اين موضوع نظر دادند.49 سرانجام اين بخشنامه در دو بند صادر شد: الف . همه نوزادان پسر كه قبلاً به دنيا آمده اند به قتل برسند. ب . شكم هاى زنان حامله پاره شده و نوزاد آنها اگر پسر باشد، كشته شود.50 مأموران حكومتى به خانه هاى بنى اسرائيل ريختند و با بى رحمى زياد دستور فرعون را اجرا نمودند.51 چه خون هايى كه بر روى زمين ريخته شد! باور كردن آن سخت است كه در آن هنگام، هفتاد هزار نوزاد پسر كشته شدند.52 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ 🔻ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ ✅ تلگرام : 👉 https://t.me/pm_Basirat ✅ سروش : 👉 http://sapp.ir/pm_basirat ✅ ایتا : 👉 https://eitaa.com/pm_Basirat 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(علیه السلام) 🎥ماجرایِ عجیب عروسی دختر یک رفتگر با پسر یک تاجر، با عنایت امام رضا(ع)، از زبان حاج آقا قرائتی. گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟ السلام علیک یا امام الرئوف... 🔻ڪانال تجلّـــی بصیرتـ☀️ 🆔 http://eitaa.com/joinchat/59768832C1d9f2f95e4
🍃🌺ارباب حـسـیـن (علیه السلام) 🌺🍃 💧 شـبـنـمـی در حـرمـت طـعـنـه بـه دریـا زده اسـت☄ ☄هـر کـه آمـد حــرمـت قـیـد دو دنــیــا زده اسـت⚡️ 📡 @pm_Basirat 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═❁๑🌺🍃๑🌺๑🍃🌺๑❁═┄ ذکر توسل به حضرت عباس(ع): "يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْن 📡 @pm_Basirat 💯 ┄═❁๑🌺🍃๑🌺๑🍃🌺๑❁═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجلّـــی بصیرتـ☀️
❀🍃✿🍃❀🌴⚫️🌴❀🍃✿🍃❀ @pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ 🌴* #هفت_شهر_عشق * 🌴 🏴*همراه با کارو
@pm_Basirat 🏴 ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣8⃣ دختر ابن عفيف آمدن سربازان را به پدر خبر مى دهد. ابن عفيف شمشير به دست مى گيرد: ــ دخترم، نترس، صبور باش و استوار! اكنون ابن عفيف به ياد روزگار جوانى خويش مى افتد كه در ركاب حضرت على(ع) شمشير مى زد. پس بار ديگر رَجَز مى خواند: "من آن كسى هستم كه در جنگ ها چه شجاعانى را به خاك و خون كشيده ام". پدر، نابيناست و دختر، پدر را هدايت مى كند: "پدر! دشمن از سمت راست آمد" و پدر شمشير به سمت راست مى زند. دختر مى گويد: "پدر مواظب باش! از سمت چپ آمدند" و پدر شمشير به سمت چپ مى زند. تاريخ گفتار اين دختر را هرگز از ياد نخواهد برد كه به پدر مى گويد: "پدر! كاش مرد بودم و مى توانستم با اين نامردها بجنگم، اينها همان كسانى هستند كه امام حسين(ع) را شهيد كردند".540 دشمنان او را محاصره مى كنند و از هر طرف به سويش حمله مى برند. كم كم بازوان پيرمرد خسته مى شود و چند زخم عميق، پهلوان روشن دل را از پاى درمى آورد. او را اسير مى كنند و دست هايش را با زنجير مى بندند و به سوى قصر مى برند. ابن زياد به ابن عفيف كه او را با دست هاى بسته مى آورند، نگاه مى كند و مى گويد: ــ من با ريختن خون تو به خدا تقرّب مى جويم و مى خواهم خدا را از خود راضى كنم!541 ــ بدان كه با ريختن خون من، غضب خدا را بر خود مى خرى! ــ من خدا را شكر مى كنم كه تو را خوار نمود. ــ اى دشمن خدا! كدام خوارى؟ اگر من چشم داشتم هرگز نمى توانستى مرا دستگير كنى، امّا اكنون من خدا را شكر مى كنم چرا كه آرزوى مرا برآورده كرده است. ــ پيرمرد! كدام آرزو؟ ــ من در جوانى آرزوى شهادت داشتم و هميشه دعا مى كردم كه خدا شهادت را نصيبم كند، امّا از مستجاب شدن دعاى خويش نااميد شده بودم. اكنون چگونه خدا را شكر كنم كه مرا به آرزويم مى رساند.542 ابن زياد از جواب ابن عفيف بر خود مى لرزد و در مقابل بزرگى ابن عفيف احساس خوارى مى كند. ابن زياد فرياد مى زند: "زودتر گردنش را بزنيد" و جلاد شمشير خود را بالا مى گيرد و لحظاتى بعد، پيكر بى سر ابن عفيف در ميدان شهر به دار آويخته مى شود تا مايه عبرت ديگران باشد.543 اسيران هيچ خبرى از بيرون زندان ندارند و هيچ ملاقات كننده اى هم به ديدن آنها نيامده است. كودكان، بهانه پدر مى گيرند و از اين زندان تنگ و تاريك خسته شده اند. شب ها و روزها مى گذرند و اسيران هنوز در زندان هستند. به ابن زياد خبر مى رسد كه مردم آرام آرام به جنايت خويش پى برده اند و كينه ابن زياد به دل آنها نشسته است. او مى داند سرانجام روزى وجدان مردم بيدار خواهد شد و براى نجات از عذاب وجدان، قيام خواهند كرد. پس با خود مى گويد كه بايد براى آن روز چاره اى بينديشم. در اين ميان ناگهان چشمش به عمرسعد مى افتد كه براى گرفتن حكم حكومت رى به قصر آمده است. ناگهان فكرى به ذهن ابن زياد مى رسد: "خوب است كارى كنم تا مردم خيال كنند همه اين جنايت ها را عمرسعد انجام داده است". آرى! ابن زياد مى خواهد براى روزى كه آتش انتقام همه جا را فرا مى گيرد، مردم را دوباره فريب دهد و به آنها بگويد كه من عمرسعد را براى صلح فرستاده بودم، امّا او به خاطر اينكه نزد يزيد، عزيز شود و به حكومت و رياست برسد، امام حسين(ع) را كشته است. حتماً به ياد دارى موقعى كه عمرسعد در كربلا بود، ابن زياد نامه اى براى او نوشت و در آن نامه به او دستور كشتن امام حسين(ع) را داد، اگر ابن زياد بتواند آن نامه را از عمرسعد بگيرد، كار درست مى شود. اكنون ابن زياد نگاهى به عمرسعد مى كند و مى گويد: "اى عمرسعد، آن نامه اى كه روز هفتم محرّم برايت نوشتم كجاست، آن را خيلى زود برايم بياور". البته عمرسعد هم به همان چيزى مى انديشد كه ابن زياد از آن نگران است. آرى! عمرسعد به اين نتيجه رسيده است كه اگر روزى مردم قيام كنند، من بايد نامه ابن زياد را نشان بدهم و ثابت كنم كه ابن زياد دستور قتل حسين را به من داده است. براى همين، عمرسعد با لبخندى دروغين به ابن زياد مى گويد: "آن نامه را گم كرده ام. وقتى در كربلا بودم، در ميان آن همه جنگ و خونريزى، نامه شما گم شد". ابن زياد مى داند كه او دروغ مى گويد پس با صدايى بلند فرياد مى زند: "گفتم آن نامه را نزد من بياور!". عمرسعد ناراحت مى شود و مى فهمد كه اوضاع خراب است. براى همين از جا برمى خيزد و به ابن زياد مى گويد: "آن نامه را در جاى امنى گذاشته ام، تا اگر كسى در مورد قتل حسين به من اعتراضى كرد، آن نامه را به او نشان بدهم". نگاه كن! عمرسعد از قصر بيرون مى رود. او مى داند كه ديگر از حكومت رى خبرى نيست! به راستى، چه زود نفرين امام حسين(ع) در حق او مستجاب شد.544 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ ڪانال فرهـنگے مذهـبے بصیرتـ❀ ━═━⊰✾▪️⚫️▪️✾⊱━═━ ✍ JOin 🔜 @pm_Basirat
▫️همچو مجنون بو کنم من خاک را ▫️خاک لیلی را بیابم بی‌خطا ▪️بو کنم دانم ز هر پیراهنی ▪️گر بود یوسف و گر آهرمنی ▫️که کدامین خاک همسایهٔ زرست ▫️یا کدامین خاک صفر و ابترست #مولانا 📡 @pm_Basirat 💯
⚡️از قلب داغدیده ندامیرسد بیا ⚡️ازحنجر بریده ندامیرسد بیا ای داغدار لعل لب و چوب خیزران... عجّل علی ظهورک یا صاحب الزمان...🌹 به رسم شب انتظارمیخوانیم:الهی عظم البلاء😍...⚡️ 📡 @pm_Basirat 💯