شب بخیر خدمت شما
همیهن های خوبم ☺️
توفیق شد رفتم سر کلاس دو تا چهارم و یک پنجم
با کمال تعجب😳
این دو روز دو کلاس چهارم
کلا معلم ندارن و مادران دانش آموزان دارن درس میدن بچه ها 😐
القصه رفتیم بازی مسابقه
درسته که خواهر نداشتم
اما دوستانی ناب همانند خواهر حقیقی دارم
مثلا دوستم که از طرف مسجد
بنده را دعوت کرد به همین
مدرسه بهم گفت میاد کمک من مطهره بانو نگهداری کند
خودشان
هم پسری دوساله دارد
قرار بود کالاسکه بیاریم نشد
و خواهر گلم در کلاس مراقب
مطهره بانو بود
چون مطهره تو خونه راه میره اما بیرون فعلا نه 😁
حالا برای دفعه بعد کالاسکه لازم هستیم
دوست شفیق صدیق خودم
امروز بسیار کمک حال اینجانب بود
و من واقعاااا از ایشان تشکر میکنم ❤️
کلاس چهار ۲ رفتیم دیدم یکی از مادرها دارن درس میدن
گفتیم دفتر گفته ما کلاس داشته باشیم بله ما شروع کردیم
بعد از معرفی احوالپرسی و
گرم گرفتن باهاشون
مسابقه توپ و شونه تخم مرغ به دو صورت اجرا کردیم بچه ها دوست داشتن
و هیجان بازی دادم بهشون
میخواستم بازی بعدی شروع کنم که زنگ خورد
بچهها میگفتن خانم ما زنک تفریح نمیریم بیرون
بازی کنیم و همه میگفتن زنگ بعد بیاید هی قسم میدادن ما رو فردا هم بیاین گفتم فقط دوشنبه ها من میام کلاس چهار ۳ رفتیم
چون فرصت بیشتری داشتیم
عروسک مادربزرگ روسری
قهوه ای داره و پدربزرگ رو بردم
نمایشگاه کوتاه در مورد برگ پاییزی اجرا کردم بچه ها ذوق داشتن خندیدن با صدای پدربزرگ و مادربزرگ که خودم درمیاوردم 😁
بعد این برگه رو دادم به تعداد سی نفر رونوشت گرفته بودیم
و در مورد خوب دیدن برگ پاییزی صحبت کردم رنگ های پاییزی گفتیم ازبازش فکری بعضی
بچه ها نوشتم پا تخته گفتم چه کسانی خوب برگ های پاییزی دیدن ؟؟؟؟
کسانی که مدام سرشون تو گوشی موبایل نباشه اون برگه های سواد رسانه رفتم براشون 😅
گفتم حالا با مداد رنگی
رنگ کنید
دونه دونه رفتم سر میزها نحوه رنگ کردن گفتم رنگ سرد و گرم خیلی متوجه نبودن اصلا دلم رضا نبود از کلمه ست استفاده کنم
هی معادلش گفتم
اما جالبه بچه ها به برگهای واقعی اصلا عمیق نگاه نکرده بودن🧐
خوب هم گوش نمیکردن هی ما گفتیم برگ پاییزی و حتی گفتم چه رنگ هایی در پاییز هست باز
رنگ صورتی زدن 😂
دیگه زنگ خورد ما داشتیم میرفتیم
که مدیر گفت
خانمها
کلاس پنجم معلم داره با جمعی از مادران حرف میزنه شما تشریف ببرید کلاس ایشان 😊
ما هم رفتیم سلام و احوالپرسی معرفی
چون قرار بود کوتاه باشیم
یه مسابقه رو کردیم اما بچه ها بیخیال نبودن مشتاق بودن گفتیم بازی های ما پایین هست
میگفتن خانم بریم بیاریم
گفتیم نه یهو معلم شون آمد
گفت درس ما سبک هست شما باشید بچه ها👏زدن ما هم گفتیم باشه در همین فاصله مطهره بانو بغل دوستم بود دختری عزیز و مهربان
تراش فانتزی خودش را به مطهره
داد
مطهره سادات هم طبق عادت همه چی پرتاب میکند بیت گرامی هم
حسابی خسارت زده
چندتا بشقاب کاسه لیوان
و...شکسته ایشان 😕
القصه تراش زد زمین شکست
دختر مهربان مون ناراحت شد
تراش انداخت تو سطل زباله و رفت گوشه گریه شدیدی شروع کرد
من در جریان نبودم چون مشغول اجرا بودم
که متوجه گریه شدم
گفتم وااای خاله من برات میخرم
هی گفت نه 😭 خواهرم بهم داده
رفتم از سطل زباله برداشتم رفتم شستم براش و رو کردم به همه گفتم قضیه رو
که میشه درست کرد چون تراش سالم هست میشه تعمیرش کرد
بعد بهش دوتا جایزه کتاب و سنجاقی دادم تا غصه نخوره
اما بازم ناراحت و آروم 😢اشک
میریخت