eitaa logo
روابط عمومی پلیس اردبیل
604 دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
135 فایل
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی #پلیس_اردبیل
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگترین خدمت امام(ره) این است که ما را در جهان آقا کرد و ما را از نوکری بیگانگان نجات داد/ حجت‌الاسلام والمسلمین سید علیرضا ادیانی ریاست سازمان عقیدتی سیاسی انتظامی در افتتاح نمازخانه حضرت حجت ابن الحسن(عج) پلیس مبارزه با مواد مخدر فراجا گفت: از اهتمام و اقدامات خوب ریاست محترم پلیس مبارزه با مواد مخدر در امورات فرهنگی و ساخت نمازخانه تشکر می کنم در این نشست صمیمی حجت الاسلام ادیانی ضمن تسلیت رحلت جانگداز رهبر عظیم شان انقلاب و حماسه یوم الله 15 خرداد 1342 اظهار داشت: بحث مهم این جلسه حماسه عظیم انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) است. این انقلاب با رشادت و خواست مردم مومن ایران و رهبری دلسوزانه ایشان از خرداد 1342 شروع و تاکنون با سرفرازی ادامه دارد. وی در ادامه مطالب خود بیان داشت: بعد از پیامبر مکرم اسلام(ص) ؛ تمام حضرات ائمه معصومین(ع) درصدد برپایی حکومت اسلامی بودن و تمام سختی ها، شهادت ها و اسارت ها و... خلفای اموی و عباسی را در محقق شدن این خواسته مهم تحمل کردند و حتی برای یک لحظه هم از برپایی دولت اسلامی غافل نبودن اما؛ شرایط برای برپایی این هدف مقدس مهیا نشد؛ الحمدالله درعصر کنونی با روشنگری دینی و همت مردم ولایت مدار و رهبری امام این خواسته 250 ساله معصومین براساس شریعت اسلامی محقق شد. ریاست سازمان عقیدتی سیاسی فراجا در ادامه ضمن تاکید بر هجمه تبلیغاتی دشمنان نظام در به حاشیه بردن انقلاب اظهار داشت: دشمنان پس از پیروزی سال 1357 با کمک منافین داخلی اینطور در اذهان عمومی القاع می کنند که چیزی به فروپاشی انقلاب نمانده و حتی برخی ها نیز با گستاخی تمام زمان آن را هم تعیین می کنند ولی به کوری چشم دشمنان با رهبری امام راحل و مقام معظم رهبری این انقلاب نه گرایش به چپ سوسیالیسم و نه گرایش به غرب لیبرال دارد و هچنان براساس مکتب حضرت رسول و ائمه ممصومین هر روز بهتر از دیروز در بستر و ایدولوژی ناب محمدی(ص) به پیش می رود و هیچ نظام سلطه ای جلو دار آن نیست و بزرگترین خدمت امام(ره) این است که ما را در جهان آقا کرد و ما را از نوکری بیگانگان نجات داد. ایشان در ادامه با بیان اینکه زنده نگهداشتن راه امام لازم است تاکید داشت: مردم کشور سزاور تکریم و خدمتگذاری توسط مسئولین هسنند، این انقلاب با فداکاری و تحمل سختی های بسیاری از جمله؛ جنگ تحمیلی و محاصره اقتصادی و.. توسط مردم شریف و انقلابی پایدار و مقتدر مانده است پس جا دارد همه مسئولین از جمله شما عزیزان با اقدامات جهادی در مبارزه با مواد مخدر به این مردم انقلابی خدمت کنید و به مطالبات بحق آنها پاسخگو باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بدرقه و اعزام خانوادگی کارکنان فرماندهی انتظامی استان خراسان شمالی به زیارت مرقد مطهر حضرت امام خمینی (ره)
بدرقه و اعزام خانواده محترم کارکنان انتظامی استان فارس جهت حضور در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خمینی (ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بدرقه و اعزام خانواده محترم کارکنان انتظامی استان فارس جهت حضور در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خمینی (ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراسم بدرقه و اعزام خانواده محترم کارکنان انتظامی استان آذربایجان غربی جهت حضور در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خمینی (ره)
41.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بدرقه و اعزام خانواده محترم کارکنان انتظامی استان یزد جهت حضور در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خمینی (ره)
اعزام کاروان شرکت در مراسم سی چهارمین سالگرد حضرت امام خمینی ره از استان گلستان
بدرقه واعزام کارکنان فرماندهی انتظامی استان کرمان به همراه خانواده جهت شرکت در مراسم ارتحال امام خمینی (ره) توسط عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان کرمان
اعزام کاروان فرماندهی انتظامی استان کهگیلویه و بویراحمد به مرقد مطهر امام رحمت الله علیه.
🔰پخش نماهنگ فاخر(فراق یار) تولیدی معاونت‌ تبلیغات و روابط عمومی ساعس فراجا ازشبکه استانی 💠مرکز کردستان💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم بدرقه و اعزام خانواده محترم کارکنان انتظامی استان آذربایجان غربی جهت حضور در مراسم بزرگداشت ارتحال امام خمینی (ره)
35.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم بدرقه و اعزام کاروان زیارتی مرقد مطهر امام خمینی(ره)کارکنان فرماندهی انتظامی استان ایلام در سال ۱۴۰۲
📎مراسم بدرقه و اعزام کاروان کارکنان فرماندهی انتظامی استان چهارمحال و بختیاری جهت حضور در مراسم سی و چهارمین سالگرد ارتحال ملکوتی بنیان گذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) 📌شنبه ۱۳ خرداد ماه 🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💢استقبال و پذیرایی از کاروان زیارتی اعزامی فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی به مرقد امام خمینی (ره ) توسط انتظامی شهرستان سبزوار
مقام معظم رهبری (مدظله العالی): 📄سه باور در امام بزرگوار ما وجود داشت، که همین سه باور به او قاطعیت می داد، شجاعت می داد و استقامت می داد: باور به خدا، باور به مردم و باور به خود 🗓۱۳۹۲/۳/۱۴
✍️ 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم زندان‌بان دیگری برایم درنظر گرفته که رنگ ازصورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود ومی‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود،زمزمه کرد:«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!»و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود:«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن!الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه وتشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید:«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد:«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان خون در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم:«بذار برگردم ایران!» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد:«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،با لحنی محکم هشدار داد:«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی!ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم:«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت:«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت قبرم می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد:«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید فرار می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد:«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و خونِ پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید:«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم !» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد:«اینو روش محکم نگه دار!»و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای فرارم را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد:«توکوچه خورد زمین سرش شکست!»