eitaa logo
روابط عمومی پلیس اردبیل
605 دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
8.3هزار ویدیو
135 فایل
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی #پلیس_اردبیل
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرگزاری فارس: ثبت بیش از «یک میلیون» امضا در سامانه "فارس من" در حمایت از طرح عفاف و حجاب پلیس/ عملکرد پلیس در طول این مدت نشان داد که در راستای انجام ماموریت خود قاطع بوده و هیچ تعارف و مماشات با هنجارشکنان ندارد/ درخواست از رئیس جمهور و رئیس قوه قضائیه به منظور برخورد در برابر عده‌ای قلیل که دست به کشف حجاب می زنند/ شرح خبر 👈🏾 https://b2n.ir/e62133
برخورد بدون مماشات با هنجارشکنان 🔹طرح عفاف و حجاب از ۲۶ فروردین درراستای برخورد با کشف حجاب در خودرو، معابر و اصناف شروع شده و ادامه دارد. مردم هم به‌صورت خودجوش در کمپین‌های مختلفی شرکت کرده و پیگیر این موضوع هستند و از مسئولان می‌خواهند بدون مماشات به راه خود ادامه دهند. 🔹کمپین‌هایی که به ثبت بیش از یک میلیون امضا در سامانه فارس‌من رسید، نتیجه‌اش ورود و برخورد جدی پلیس با کشف حجاب شد. 🔹عملکرد پلیس در طول این مدت نشان داده که در راستای ماموریت خود قاطع بوده و هیچ تعارف و مماشاتی با هنجارشکنان ندارد.
🚫اسراف کردن. اسراف در حدی زشت است که خداوند در قرآن مجید اعلام کرده که اسراف کاران را دوست ندارد. بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید ، همانا خداوند اهل اسراف را دوست ندارد (سوره اعراف آیه 31 ) اسراف کاران و تلف کنندگان مال برادران شیطانند و شیطان است که نسبت به پروردگارش ناسپاس است(سوره اسراء آیه 27 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*💯شرط قبولی عمل خیر در آن دنیا؛* ▫️فکر کنید ببینید چه عمل خیری انجام دادید که فقط در راه رضای خدا بوده! 🎞 سکانسی تاثیرگذار و قابل تامل از سریال ملکوت
🌹|شهید محمدحسن فایده ✍️ کت و شلوار شهادت ▫️کت و شلوار دامادی‌اش را خیلی دوست داشت. تمیز و نو در کمد نگه داشته بود. به بچه‌های سپاه می‌گفت: برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید. این لباس ارثیه من برای شماست. کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچه‌های سپاه شده بود و دست به دست می‌چرخید. هر کدام از دوستانش که می‌خواستند داماد شوند، برای مراسم دامادی‌شان، همان کت و شلوار را می‌پوشیدند. جالب‌تر آنکه، هر کسی هم آن کت و شلوار را می‌پوشید؛ به شهادت می‌رسید! 📚 راوی: فاطمه فخار همسر شهید محمدحسن فایده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 پادکست 🍃 🌸سخنان حجت الاسلام والمسلمین سید علیرضا ادیانی ✨فراجا مظهر اقتدار ✨انگیزه دینی الهی کارکنان فراجا ✨مقاومت فراجا در مقابل توطئه ها و فتنه ها تولید ع.س گلستان
فرهنگ پوشیدگی که سرچشمه در فطرت انسانی دارد و از مقولاتی چون حیا و عفاف ریشه می‌گیرد، نماد شرعی و نشان ملی جامعه اسلامی ایران عزیز است.
🏆مسابقه از محتوای تولیدی در فضای مجازی 🏆 📚منبع مسابقه :محتواهای بارگزاری شده در کانال روابط عمومی فا.ا.اردبیل در پیام رسان های سروش پلاس و ایتا 🔗برای دسترسی به منبع مسابقه کلیک فرمایید 🔗برای دسترسی به سوالات مسابقه کلیک فرمایید 👥طیف شرکت کنندگان:کارکنان پایور و وظیفه ⏱مهلت شرکت:۳۱ خرداد ماه سال ۱۴۰۲ 🔗جهت شرکت در مسابقه به وبگاه روابط عمومی عقیدتی سیاسی فا.ا.اردبیل_سربرگ آزمون مراجعه فرمایید. 🎁کارکنانی که پاسخ صحیح داده باشند به قید قرعه جوایزی اهداء خواهد گردید. ✳️لینک کانال های در پیام رسان های ایتا ،سروش👇👇👇👇✳️ 🔺لینک در 🌐http://eitaa.com/ravabetomomi_ostan_ardebil 🔺لینک در 🌐 https://splus.ir/ravabetomomi_ostan_ardebil
🌹اهدای عضو سرباز وظیفه فرماندهی انتظامی شهرستان اردبیل به بیماران نیازمند🌹 🌷در اقدامی خداپسندانه و با رضایت خانواده و پس از انجام اقدامات قانونی، اعضاء بدن "طاها منافیان" از سربازان فرماندهی انتظامی استان اردبیل که در سانحه تصادف با موتور سیکلت دچار مرگ مغزی شده بود؛ به بیماران نیازمند اهدا شد.🌷 🌹روحش شاد و یادش گرانی باد🌹 ✳️کانال در پیام رسان های ایتا و سروش✳️ 🔺لینک در 🌐 https://eitaa.com/ravabetomomi_ostan_ardebil 🔺لینک در 🌐 https://splus.ir/ravabetomomi_ostan_ardebil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بیکاری منشا فساد است 🔹رهبر انقلاب: بسیاری از این آسیبهای اجتماعی ناشی از بیکاری است. اعتیاد مربوط به بیکاری است، فساد مربوط به بیکاری است، دزدی مربوط به بیکاری است، طلاق، انهدام خانواده‌ها مربوط به بیکاری است.
⭕️ شاید داستان اسب تروآ را شنیده باشید: ‼️ در تاریخ آمده است که وقتی یونانی ها با تروجانی ها وارد جنگ شدند، پس از محاصرهٔ بی ثمر تروآ، با بهره گیری از حیله ای جنگی پیکره ای عظیم از اسب ساختند تا مردانی منتخب را درونش پنهان کنند. یونانی ها اینطور وانمود کردند که آنجا را ترک کرده اند و تروجان ها اسب را به عنوان نشان پیروزی به داخل شهر بردند. آن شب نیروی یونانی از اسب خارج شد و دروازه های شهر را برای باقی ارتش یونانی که در تاریکی شب بازگشته بودند، گشود. ارتش یونانی با ورود و تخریب شهر تروآ،و با قتل عام تروجانی ها، با پیروزی قاطع به جنگ پایان داد.... ⚠️ واقعیت باشد یا افسانه، این داستان کار امروز رسانه های بیگانه با مردم سایر کشورهاست...⚠️
❀ ﴾﷽﴿ ❀ 📓فرازاول از خطبه ی۱۷۶نهج البلاغه 🔻🌟نصیحتهایی که خداوند بيان فرموده 💠 نصایح خداوند رابهره گيريد و از مواعظ و اندرزهاى او پند پذيريد و نصايح او را (با جان و دل) قبول کنيد ; 💠چه اين که خداوند با دليل هاى روشن، راه عذر را به روى شما بسته و حجّت را تمام کرده است. 💠اعمالى را که دوست دارد و آن چه را ناخوش دارد براى شما تبيين نموده است تا از آن ها تبعيّت کنيد و از اين ها دورى گزينيد ; 💠زيرا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: بهشت در ميان ناراحتى ها و دوزخ در ميان شهوات پيچيده شده است 💠 و بدانيد هيچ طاعتى نيست جز اين که انسان آن را با ناراحتى انجام مى دهد 💠 و هيچ معصيتى نيست جز اين که با شهوت (و علاقه) مرتکب آن مى شود. 💠 رحمت خدا بر کسى که خود را از شهوات جدا سازد و هواى نفس را مهار کند ; 💠 چرا که جلوگيرى از نفس سرکش از مشکل ترين کارهاست 💠 و اين نفس، همواره به گناه و هواپرستى ميل دارد.    ‌🗓شنبه ۹اردیبهشت ۱۴۰۲
نمونه ای از قوانین عجیب در اردوگاه منافقین ▪️ممنوعیت انتخاب رنگ لباس یا نظر دادن درباره آن ▪️گریه برای مرگ دوستان یا خانواده ▪️یادآوری هر خاطره ای از خانواده ▪️داشتن ریش یا دیر اصلاح کردن صورت جرم است ▪️هرگونه دوستی و صمیمیت دو نفره جرم است! 🔺بعد همین‌ها شعار آزادی سر میدن:(🧐
✅ هفت توصیه مقام معظم رهبری به فعالان فضای مجازی 1⃣ صبر 2⃣ حق 3⃣ امیدآفرینی 4⃣ بصیرت آفرینی 5⃣ تنبلی نکردن 6⃣ خسته نشدن 7⃣ ایستادگی. .
30.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢بهترین سرنوشت 🔹جشن ازدواج زوج جــوان بر ســرمزار شهید انتظـامـی سیدنورخدا موسـوی گلــزار شهــداخــرم آبــاد
💢 پلیس ایران با دختران پدرانه برخورد می‌کند 🔹تولیت آستان مقدس بانوی کرامت در دیدار فرمانده کل انتظامی کشور با بیان اینکه پلیس همانطور که با دختر خود در خانه صحبت می‌کند در برخورد با دختران دیگران هم پدرانه برخورد می‌کند، گفت: صحبت کوتاه پدرانه پلیس با دختران تأثیر فراوانی بر روی آنها دارد و یک پیام بین المللی هم دارد که پلیس ما برخلاف پلیس دیگر کشورها با مردم خود مهربانانه برخورد می کند.
💢 تصویری از تست حرکت روی باند (تاکسی) هواپیمای سیمرغ، بزودی شاهد یک ترابری ایرانی خواهیم بود و سپس آماده برای صادرات ✍️
مهاجرانی: سپاه از ارکان وحدت سرزمینی است «عطاءالله مهاجرانی» فعال سیاسی: 🔹در تظاهرات امروز لندن، بيشتر پرچم كردستان نمود داشت! وقتى حركت ژينا را تجزيه طلبانه تفسير مى‌كنند؛ داد و فرياد بر آرند كه دموكراسى نيست! 🔹شعار عليه سپاه پاسداران به عنوان نهاد تروريستى به اين دليل است كه سپاه از اركان وحدت ملى و وحدت سرزمينى است. انقلاب ژينا، باطنش تجزيه ايران ست. 🔹عده‌ای از ضدانقلاب و گروهک‌ها تجزیه‌طلب امروز با در دست گرفتن پرچم‌های تجزیه‌طلبانه و پرچم اسرائیل، علیه سپاه جمهوری اسلامی تجمع کردند. @
✍️ رمان 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ می‌زدم و با هر نفس التماسش می‌کردم :«اگه و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!» لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیبایی‌ام چیزی نمی‌دید که مقابلم خم شد. 💠 نگاهش مثل شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو می‌رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکسته‌ام را بلند کرد. دیگر نه نگاهم می‌کرد و نه حرفی می‌زد که با گام‌های بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش می‌کشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدم‌هایش نمی‌شدم که پاهایم عقب‌تر می‌ماند و دستانم به جلو کشیده می‌شد. 💠 من او بودم و انگار او از چیزی فرار می‌کرد که با تمام سرعت از جاده فاصله می‌گرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی می‌رود. می‌دانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام می‌کند که با همه ناتوانی دستم را عقب می‌کشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمی‌شد که دیگر اختیار قدم‌هایم دست خودم نبود. 💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بی‌تابی‌های امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به می‌بردم که با هر قدم می‌دیدم به مرگم نزدیک‌تر می‌شوم. در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را می‌کشید، حس می‌کردم بند به بند بدنم از هم پاره می‌شود و در سرازیری، حریف سرعتش نمی‌شدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم. 💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوان‌هایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از که از شدت درد ضجه زدم. زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش می‌چکید و حالا لحنش بیشتر از دل من می‌لرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خورده‌اش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم کنم. 💠 مشت هر دو دست بسته‌ام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگ‌هایم می‌دوید، به صورتش پاشیدم. از همان شکاف نقاب، چشمان مشکی‌اش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانه‌ام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار می‌داد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است. 💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و این‌بار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمی‌شد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلک‌هایش را پاک کند. در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوخته‌اش که زیر پرده‌ای از خاک خشن‌تر هم شده بود، جان به لبم کرده و می‌ترسیدم بخواهد همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس می‌لرزید. 💠 رعشه دستانم را می‌دید و اینهمه درماندگی‌ام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند. تاریکی مطلق این بیابان بی‌انتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا می‌کرد و دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده می‌شدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد. 💠 در نور موبایلش با چشمان بی‌حالم می‌دیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب من خواهد شد. در ماشین را باز کرد و جز جنازه‌ای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار می‌خواست هر چه سریعتر از اینجا کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید. 💠 حس می‌کردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بی‌رمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت می‌پیمود. دیگر حتی فکرم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم تا کجا می‌خواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه برای شما امن نیست، می‌برمتون .» 💠 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او خوب حال دلم را می‌فهمید که بی‌آنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»...