eitaa logo
روابط عمومی پلیس اردبیل
450 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
7.7هزار ویدیو
132 فایل
#پلیس_تراز_انقلاب_اسلامی #پلیس_اردبیل
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️دیدار با سه قلوهای پلیس♥️ 🌺با هدف گرامیداشت هفته سلامت و در راستای حمایت از خانواده وجوانی جمعیت ، سرهنگ "نیکروز سلیمانی" فرمانده انتظامی شهرستان "مشگین شهر" استان اردبیل با همراهی مسئولان انتظامی ومسئولان شبکه بهداشت ودرمان شهرستان با حضور در منزل "علیرضا قهرمانی آذر" که به تازگی صاحب فرزندان سه قلو شده است؛ با وی دیدار و تولد فرزندانش را تبریک گفت.🌺
بسم الله الرحمن الرحیم 🔻 ذکر امروز سه شنبه 12 اردیبهشت ماه 1402 به یاد همه شهداء به ویژه شهید محمد نوروزی
🌷 مراسم وداع با شهید شهرکی و همسرش در زابل 🔻 مراسم وداع با شهیدان علیرضا شهرکی رئیس پلیس آگاهی سراوان و همسر گرانقدرش شهیده نرجس صیاد با حضور مسئولان، کارکنان انتظامی و مردم شهیدپرور و بستگان و خانواده های شهیدان والامقام در محل مسجد رضوان شهرستان زابل برگزار شد. @
🏅قهرمانان دفاع مقدس آفرین بر معلمان و دانش آموزان وظیفه شناسی که در اوج جنگ هم فرصت‌ها را غنیمت شمردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 | «خودش هم میداند دیکتاتورترین آدم خودش است! » 🍃🌹🍃 🎙 حجت الاسلام رفیعی
♦️ شناسایی عوامل شهادت شهید شهرکی و همسرش 🔹فرمانده انتظامی سیستان‌وبلوچستان: عوامل شهادت رئیس پلیس آگاهی انتظامی سراوان ‌و همسرش شناسایی و تعدادی نیز در این ارتباط دستگیر شده‌اند.
آغاز مراسم بزرگداشت شهید گرانقدر آیت الله عباسعلی سلیمانی در مصلی امام خمینی(ره) شهرستان ساری با حضور حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید علیرضا ادیانی نماینده ولی فقیه در انتظامی کل کشور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 تلخ ترین لحظه 🔻 فرمانده دلمون به حضورت گرمه 🔸 صبح امروز در راستای تجلیل از مقام شامخ شهداء هئیت رئيسه انتظامی استان سیستان و بلوچستان با خانواده در شهرستان زابل دیدار و از آنان دلجویی کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم برایت گل آوردند... وداع فرزندان شهید با پیکر پاک و مطهر شهید فراجا علیرضا شهرکی و همسرش شهیده نرجس صیاد در شهرستان زابل - 12 اردیبهشت 1402
💢 کلمات دورویی و بی شرفی اگه آدم بود میشد اینی که میبینید ✍️ بی شرف
♦️دادستانی تهران قرار جلب به دادرسی و کیفرخواست مدیرمسئول روزنامه همشهری را صادر کرد علی صالحی دادستان عمومی و انقلاب تهران: 🔹 در پی ثبت شکایت فراجا از روزنامه همشهری، به دلیل کاریکاتور منتشره در این روزنامه، دادستانی تهران قرار جلب به دادرسی و کیفرخواست مدیرمسئول این روزنامه را صادر کرد. 🔹همچنین در پی اعمال و رفتار خارج از عرف و ارزش‌های اسلامی چند بازیگر سینما طی روزهای گذشته تعدادی از این چهره ها به دادسرا احضار شدند. 🔹طی هفته‌های گذشته کتایون ریاحی و پانته‌آ بهرام و طی روزهای اخیر هم افسانه بایگان و فاطمه معتمدآریا و رضا کیانیان احضار شدند. 🔹برخی از چهره‌های احضارشده تاکنون به مقام قضایی مراجعه نکرده‌اند و درصورتی‌که در مهلت قانونی در دادسرا حضور نیابند جلب خواهند شد. بی بصیرت
💢 خون می دهیم ولی ناموس نه! ✍️
🔴 برخورد پلیس با تیراندازی در جشن‌ها؛ «شیوخ این معضل را حل کنند» 🔻سردار قاسم رضایی، جانشین فرماندهی فراجا: یکی از دغدغه شهروندان شادگان تیراندازی بی مورد در مراسمات مختلف است. 🔻متاسفانه اکثر این تیراندازی ها منجر به فوت یا زخمی شدن تعدادی از شهروندان می شود که این مورد به شدت از سوی پلیس مورد برخورد قانونی قرار خواهد گرفت. جانشین فرماندهی فراجا خواستار تحویل سلاح های غیرمجاز شد و گفت: 🔻سران طوایف و شیوخ باید در این راستا کنار پلیس باشند و سلاح های غیر مجاز را تحویل دهند. 🔻تیراندازی هایی که صورت می گیرد بیشتر، جنبه فرهنگی دارد و از شیوخ می خواهیم به عنوان بزرگ درون طایفه این معضل را حل کنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک اقدام زیبا از مرزبانان غیور فرماندهی انتظامی هرمزگان حضور سرزده مرزبانان هرمزگانی در کلاس درس و تجلیل از مقام شامخ معلم👌👌👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ضرب و شتم وحشیانه یک آمر به معروف توسط اوباش حامی هنجارشکن در مترو تهران! 🔹در پی کم‌کاری مسئولین مترو شهرداری تهران و ولنگاری تعداد اندکی از شبه فاشیست‌های زن، زندگی، آزادی، بار دیگر شاهد توحش و قلدرمآبی هنجارشکنان هستیم!
✍️ رمان 💠 دستش را پیش آورد و تمام تلاشش را می‌کرد بدون هیچ برخوردی بین دستان‌مان، زنجیر را به آرامی از مچم باز کند و همزمان زمزمه کرد :«ببخشید اونطوری می‌کشیدم‌تون، فرصت زیادی نداشتیم و باید زودتر از منطقه می‌رفتیم. هر لحظه ممکن بود تو کمین‌شون بیفتیم!» بی‌آنکه دستانم را لمس کند، حرارت سرانگشتش را حس می‌کردم و از لحن و نگاهش می‌چکید. 💠 آخرین دور زنجیر را هم گشود و تازه هر دو دیدیم از فشار زنجیر، دستم خراش افتاده و آستین روپوش سفیدم شده است که آینه چشمانش از اشک درخشید و صدایش لرزید :«!» همین یک کلمه آخر بود و او می‌دانست همان یک ساعتی که با همه قدرت مرا دنبال خودش می‌کشید، دستانم را بریده که نفسش گرفت :«حلالم کنید، فقط می‌خواستم زودتر از اون نجات‌تون بدم.» 💠 اینهمه مظلومیتم رگ را بریده و هنوز نگاه نجس آن به چشمش خنجر می‌زد که بوی خون در کلامش پیچید :«همین روزا دستور آغاز عملیات رو میده، والله انتقام همه مردم رو از این نامسلمونا می‌گیریم!» جانم را با مردانگی‌اش نجات داده و نمی‌خواستم بیش از این خجالت بکشد که خون آستینم را با کف دست دیگرم پوشاندم و او استخوانی در گلویش مانده بود که با دلواپسی سفارش کرد :«حتما این دوست‌تون مورد اعتماده که خواستید بیارم‌تون اینجا! اما جاسوسای همه جا هستن، پس خواهش می‌کنم نذارید کسی بفهمه چه اتفاقی براتون افتاده!» 💠 برای ادای جمله آخر خجالت می‌کشید که با نگاهش روی دستان کبودم دنبال کلمه می‌گشت و حرف آخر را به سختی زد :«بهتره نذارید کسی بدونه کی شما رو اورده !» منظورش را نفهمیدم و او دیگر حرفی برای گفتن نداشت که با چشمان سر به زیرش، مرا به سپرد و گفت :«شما بفرمایید، من همینجا می‌مونم تا برید تو خونه. چند دقیقه هم صبر می‌کنم که اگه مشکلی بود برگردید!» 💠 او حرف می‌زد و زیر سرانگشت مهربانی‌اش تار و پود دلم می‌لرزید که سه سال در محاصره فقط وحشی‌گری را دیده بودم و جوانمری او مرهم همه درد‌های مانده بر دلم می‌شد. دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای رفتن به خانه نورالهدی پیش نمی‌رفت که با اکراه در را گشودم و ناگزیر از ماشین پیاده شدم. 💠 زنگ خانه را زدم و هنوز این در و دیوار برایم بوی می‌داد که شیشه دلم، دوباره در هم شکست. یک نگاهم به زنگ در بود تا کسی پاسخم را بدهد و یک نگاهم به او که از پشت فرمان همچنان مراقبم بود تا صدای نورالهدی به گوشم رسید :«بله؟» بیش از سه سال بود با بهترین رفیق دوران دانشگاهم قطع رابطه کرده و حالا اینهمه بی‌کسی مرا تا پشت خانه‌اش کشانده بود که پاسخ دادم :«منم، آمال!» 💠 نمی‌دانم از شنیدن نامم چه حالی شد که بلافاصله خودش را پشت در رساند و همین ظاهر خرابم، حالش را به هم ریخت. تک و تنها در شب با روپوش خاکی پرستاری، چشمانی که از گریه ورم کرده و دستانی که کبود و زخمی شده بود. با نگاه حیرانش در سرتاپای شکسته‌ام دنبال دلیلی می‌گشت و تنهایی از صورتم می‌بارید که مثل جانش در آغوشم کشید. 💠 سرم روی شانه نورالهدی مانده و نگاهم دنبال اتومبیل او بود که به راه افتاد و مقابل چشمانم از کوچه بیرون رفت. یک ساعت کشید تا با نفس‌های بریده و چشمانی که بی‌بهانه می‌بارید برای نورالهدی بگویم چه بر سرم آمده و او فقط از شنیدن آنچه من دیده بودم، همه تن و بدنش می‌لرزید. 💠 کمکم کرد تا دست و صورتم را بشویم، برایم لباس تمیز آورد و با همان مهربانی همیشگی خیالم را تخت کرد :«ابوزینب خونه نیس، راحت باش عزیزم!» آخرین بار با قهر از او جدا شده و نمی‌خواست به رخم بکشد که بی‌ریا به فدایم می‌رفت :«فدات بشم آمال! این سال‌ها همش دلم برات شور می‌زد که تو چه بلایی سرت اومده! خدا رو شکر می‌کنم که سالمی عزیزدلم!» 💠 دختران کوچکش همان کنج اتاق خوابیده و او خودش بود که موبایلش را به سمتم گرفت و خانه را به یاد حال خرابم آورد :«یه زنگ بزن به مامانت!» دلم برای آغوش مادر و سایه پدرم پر می‌کشید و نمی‌دانستم از کجا شروع کنم که در تمام طول تماس، من گریه می‌کردم و آن‌ها ناز اشک‌هایم را می‌کشیدند. 💠 از اینکه از زندان فلوجه رها شده بودم، پس از ماه‌ها می‌خندیدند و من دلواپس‌شان بودم که می‌ترسیدم پیش از آزادی شهر در خرابه‌های فلوجه دفن شوند که تا ارتباط‌مان قطع شد، جانم تمام شد... @