مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی)
اگر بنیهی معنوی شما مستحکم باشد، در برخورد با حوادث دوران زندگی، شجاعانه، سربلند و پُرافتخار به پیش خواهید رفت؛ هم افتخار دنیوی پیدا میکنید، هم افتخار معنوی و عزّت الهی پیدا میکنید.
بیانات در مراسم جشن تکلیف دانشآموزان ۱۳۹۵/۰۹/۲۳
#آمادگی_معنوی
#سرمایه_معنوی
#اقتدار_معنوی
#پلیس_تراز_انقلاب
#تولیدی_عس_انتظامی_گیلان
🌹روابط عمومی پلیس🌹
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجم
💠 هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از #درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
💠 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
💠 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
💠 و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت #نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم #سوریه بوده و الان نماد مخالفت با #بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
💠 و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای #سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
💠 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
#دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجم
#تولیدی_عس_زنجان
🌹روابط عمومی پلیس🌹
19.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رهایی گروگان گلستانی پس از ۷۵ روز/ غوغای مردم در تقدیر از پلیس استان گلستان/تجمع صدها نفر در تقدیر از اشراف اطلاعاتی و عملیاتی پلیس
🔸سردار سعید دادگر فرمانده انتظامی گلستان گفت :
🔺آدم ربایان که چهار فرد جوان هستند ششم اسفند پارسال با انگیزه دریافت 5 میلیارد تومان پول نقد از خانواده گروگان او را ربودند.
🔺وی افزود: از لحظه دریافت گزارش مفقودی و گروگانگیری و با اشراف اطلاعاتی مشخص شد که متهمان فرد گروگان را در استان دیگری زندانی کرده اند.
🔺 فرمانده انتظامی گلستان گفت: سرانجام با تلاش بی وقفه پلیس محل نگهداری فرد ربوده شده در زیرزمینی در حاشیه شهرستان شهریار شناسایی و در عملیاتی غافلگیرکننده فرد گروگان آزاد و گروگانگیران دستگیر شدند.
سردار دادگر خاطرنشان کرد: مردم و خانواده فرد آزاد شده از اقدام پلیس استان بشدت شادمان بوده و از فرزندان خود در مجموعه انتظامی تقدیر کردند.
✅گفتنی است شب گذشته و در استقبال از فرد رها شده از دست گروگانگیران، صدها نفر از اهالی گرگان و روستای محل سکونت وی غوغایی به پا کرده و ضمن ابراز شادمانی از عوامل انتظامی و سردار دادگر، فرمانده انتظامی استان گلستان تقدیر کردند.
✅همچنین مقامات و مسوولان استانی و محلی نیز ابراز رضایت و خوشحالی خود و شهروندان را از اشراف اطلاعاتی و عملیاتی پلیس در شناسایی و دستگیری متهمان و آزادی فرد ربوده شده به فرمانده انتظامی استان گلستان منعکس کردند.
🌹روابط عمومی پلیس🌹
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهایی گروگان گلستانی پس از ۷۵ روز/ غوغای مردم در تقدیر از پلیس استان گلستان
🌹روابط عمومی پلیس🌹
🆔
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعزام دومین کاروان زیارتی کربلایی اولی های فرماندهی انتظامی استان قم
شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
#کربلا_اولی
#پلیس_تراز_انقلاب
#تولیدی_عس_قم
🌹روابط عمومی پلیس🌹
51.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 پادکست 🍃
🌸سخنان سرتیپ دوم پاسدار محمد بهرامی
🌸معاون تبلیغات و روابط عمومی ساعس فراجا
✨توجه به قرآن و سواد قرآنی،اهمیت قرآن در فراجا
#قرآن
#تولیدی_عس_ایلام
🌹روابط عمومی پلیس🌹
📣 جسد یک سرهنگ جانباز نیروی انتظامی برای فعالیتهای علمی به دانشکده پزشکی یزد اهدا شد
سرپرست دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد:
🔸️برای نخستین بار در این استان پیکر مرحوم محمود حبیبینیا سرهنگ بازنشسته نیروی انتظامی و جانباز دوران دفاع مقدس در راستای ترویج علم به بخش کالبدشناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه اهدا شده است.
🔸️مرحوم محمود حبیبینیا در وصیت خود خواستار اهداء جسدش برای کمک به آموزش، پژوهش و پیشرفت علم پزشکی به بخش کالبد شناسی و تشریح دانشکده پزشکی این دانشگاه شده بود.
🔸️این جانبار سرافراز و سرهنگ بازنشسته ساکن یزد در سن ۹۱ سالگی دارفانی را وداع گفت و طبق وصیت قبلی و با موافقت همسر و فرزندان وی، پیکر آن مرحوم به دانشکده پزشکی یزد اهداء شد.
#پلیس_تراز_انقلاب
#تولید_عس_یزد
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعزام اولین کاروان سفر اولی های کربلای معلی از عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی استان قزوین معاونت تربیت و اموزش
پیشنهاد واریز درآمد نفت به صندوق توسعه ملی
رئیس صندوق توسعه ملی:
🔹جداسازی بودجه نفتی از بودجه عمومی کشور تقریبا تبدیل به آرزو شده است.
🔹همه عواید فروش نفت و فراورده های نفتی باید به صندوق توسعه ملی واریز شود و سپس صندوق با سرمایه گذاری منابع حاصل از نفت و فراورده های نفتی، سود آن را به اقتصاد برگرداند.
🔹نفت باید به عنوان سرمایه تلقی شود، نگاه رهبری نیز به نفت، دقیقا همین نگاه دقیق و کارشناسانه است. دقت شود که نفت ثروت نیست بلکه سرمایه کشور است.