فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
اللهم عجل لولیک الفرج
#سلام_ودرود_برشهیدان
#سَنڱرباݧ
|°○ @Sangarbanam 🌱|
📜 حکایت های عبید زاکانی 📜
داستان1⃣
اسم داستان: جا ماندن حاکم😨
روزی، حاکم شهر به همراه سربازان و وزیرانش برای شکار به صحرا رفت. هر یک از آن ها سرگرم شکار بودند که یکباره بادی تند وزید و هوا بسیار تاریک شد. به طوری که چشم، چشم را نمی دید.
خلاصه سربازان و وزیران هرچه به دنبال حاکم گشتند، او را نیافتند و ناامید و ناراحت به شهر بازگشتند.
حاکم که ساعت ها سرگردان و حیران در صحرا به این طرف و آن طرف رفته بود، بسیار خسته و گرسنه شده بود، به همین خاطر،مجبور شد در همان صحرا، به اولین خانه ای که رسید، از آن صاحب خانه کمک بخواهد.
القصه، حاکم رفت و رفت تا به خانه عبید رسید. مرد بیچاره که تاکنون حاکم را ندیده بود، بسیار ساده لوحانه با او برخورد کرد.
هنگام شام نیز سفره ی ساده ای پهن و غذایی مختصر آماده کرد.
حاکم اولین لقمه را که خورد، روبه صاحب خانه کرد و گفت:(ای مرد اگر نمی دانی، من برایت بگویم!)
عبید با تعجب گفت:( چه چیزی برادر؟)
ادامه داد:( من یکی از آشنایان حاکم این شهرم!)
عبید که فکر می کرد شاید خستگی و گرسنگی به او فشار آورده، چیزی نمی گفت و فقط با حرکت سر، حرف های مرد را تایید می کرد.
حاکم، لقمه دوم را که خورد، دوباره روبه صاحب خانه کرد و گفت:( ای مرد! اگر نمی دانی من برایت بگویم!)
پاسخ داد:( این که از آشنایان حاکم هستی؟! بسیار خب، باور کردم.)
گفت:( نه، من یکی از وزیران حاکم هستم.)
عبید که دلش به حال مرد سوخته بود، به خاطر رعایت حالش چیزی نگفت.
مدتی گذشت، حاکم لقمه دیگری خورد و برای سومین بار به عبید گفت:( ای مرد! تو میدانی من کیستم؟!)
صاحب خانه بیچاره که از رفتار ناشناس عصبانی شده بود، پاسخ داد:( آری! آری! شما هم آشنای حاکم هستید و هم وزیر حاکم. همه را میدانم!)
حاکم لبخندی زد و ادامه داد:( نه برادر، من خود حاکمم!)
عبید که دیگر توان شنیدن حرف های او را نداشت، خشمگینانه گفت:( وقتی لقمه اول را خوردی، ادعا کردی آشنای حاکمی، لقمه دوم را که خوردی ادعا کردی وزیر حاکمی، لقمه سوم را خوردی و ادعا کردی خود حاکمی. بهتر است سفره را زودتر جمع کنم؛ چرا که می ترسم اگر لقمه چهارم را بخوری، ادعا بکنی خدایی!)
سپس سفره را جمع کرد و هردو استراحت کردند.
صبح روز بعد، سربازان و وزیران حاکم، به صحرا آمدند و از تک تک خانه ها سراغ حاکم را گرفتند. هنگامی که عبید در خانه را گشود و سربازان را دید، دریافت که حرف های آن ناشناس درست بوده و او، خود حاکم است. برای همین با دستانی لرزان و صورتی گریان به دست و پای حاکم افتاد و به خاطر رفتار دیشب از او عذر خواست.
حاکم به سربازانش دستور داد ده کیسه طلا به او بدهند.
صاحب خانه به محض شنیدن حرف حاکم و ده کیسه طلا، بی درنگ از جایش برخاست.دستان حاکم را بوسید و به او رو کرد و گفت:( قبله عالم به سلامت باد! بخدا قسم من شهادت می دهم که هر سه ادعای دیشب شما درست بود؛ حتی اگر چهارمی را هم ادعا می کردید، به نظر من راست بود!)
📜 پایان📜
نتیجه گیری👇🏻
📜 نخست نتیجه می گیریم که مهمان نواز باشیم و از مهمان خود با روی گشاده استقبال کنیم. دوم این که بتوانیم جنبه های مثبت گفتار و رفتار یکدیگر را ببینیم و سخن شخص مقابل را با دید منفی نگاه نکنیم و سوم، تا حد توان شرافت انسانی را نیز کم رنگ نکنیم📜
5.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید ما نسبت به
دعای فرج که ساعت ۹
پخش میشه
بیتفاوت باشیم
ولی آدمایی هستن
با گریه و درد،
زمزمهش میکنن..
+ بخونیم
واسه رفتن اینروزها
برای اومدن عزیزِ خدا :)
#العجل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
💕الهی به امید رحمت تو
🌸حدیث امروز :
🌹امام حسن عسگری (علیه السلام) :
دوخصلت است که
بالاترازآنهاچیزی نیست،
ایمان به خدا وسود
رساندن به برادران.
#سَنگربانِ
|°○@Sangarbanam 🌱|