☀️☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️☀️
🔸فصل نهم🔸
قسمت #چهل_وپنجم
- يعني اين كه امروزه هم اون طور كه بايد و شايد به جنبههاي انساني زن توجه نمي كنن. مثلاً رسانههاي غرب، مگر نه اين كه از جنبههاي جسماني زن براي گرم كردن بازار مصرفشون استفاده ميكنن و ارزش رو فقط در زيبايي جسماني زن ميدونن. 👈اين يعني حذف كردن جنبههاي روحي و معنوي زن.👉
انگار راحله مستاصل شده بود:
- من نمي دونم چرا ماها فقط به جنبههاي منفي غرب نگاه ميكنيم. مگه در غرب اين همه زنِ متخصص، دانشمند و سياستمدار نيست؟ اونها هم ابزار سوء استفاده مردهان؟!😟
فاطمه گفت:
- به قول استادمون، ممكنه اون جا زنها تو ميدون علم و سياست جلو هم برن، ولي به چه قيمتي؟👉🙁👈 به قيمت بدبخت شدن خيلي از زنهاي ديگه! به قيمت از هم پاشيده شدن نظام اجتماعي و خانواده ها، به قيمت رشد فساد، به قيمت تباه شده خانواده ها!👉
💭« به چه قيمتي؟، به چه قيمتي؟ »
اين جمله مرتب در ذهنم زنگ ميزد:
مثل يك آونگ جلوي چشم هايم تكان ميخورد.
- « به چه قيمتي؟ » ...
- به چه قيمتي؟ آخه به چه قيمتي ميخواي پيشرفت كني زن؟
پدر هنوزعصباني بود و سرش را توي دستهايش گرفت وساكت شد. چشمهايش را بسته بود. مادر هم در اتاق بود شام به دهن همه مان زهر شد. گذاشتم پدر كمي آرام شود، پرسيدم:
- چرا نميذارين بره؟
چيزي نگفت. دوباره پرسيدم. باز هم جواب نداد. انگار اصلا نشنيده بود. آرام بازوهايش را گرفتم. يكهو انگار از خواب بلند شده باشد، از جايش پريد اولش انگار گيچ و سرگردان بود. ولي من را كه ديد كمي آرامتر شد:
- چيزي ميخواستي؟
- گفتم چرا نميذارين بره؟
گيچ خيره شد به من! اشك توي چشمهايش جمع شده بود.
- كي؟
- مامان رو ميگم.
انگار كه تازه فهميده بود منظور من چيه؟ با تاسف سرش را تكان داد:
- تو ديگه چرا؟ توديگه چرا مريم؟
باحيرت وكمي احساس خجالت پرسيدم:
- منظورتون چيه؟
- چرا نبايد بزنم؟
- چون من براي تو دارم با اون درمي افتم.
- به خاطر من؟! باورم نمي شود آنها به من هم فكر كنند.😒 تا آنجا كه يادم بود آنها به همه چيز فكرمي كردند الا به من!
بابا شروع كرد به جمع كردن ظرفهاي روي ميز. انگار نمي خواهد به من نگاه كند.
- آره! به خاطر تو!
- ولي من به اون احتياجي ندارم. من كه كارهايم را خودم انجام ميدم. پس بود و نبودش براي من فرقي نداره!
- اشتباه ميكني! هيچ بچه اي نيست كه به مادر احتياج نداشته باشد، حتي وقتي كه خودش پدر و مادر ميشه. اين رو بعد از مُردن خانم جانت فهميدم.
راست ميگفت. خيلي وقتها بودنش به من دلگرمي ميداد.
- با اين حال اگر به خاطر منه، من راضيم! بذارين بره.
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
@basijezadi
🌿🍃🌿🍃
نهجالبلاغه
قسمت:۳۲
نامه شماره ۱۱
فَاذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوّ اوْ نَزَلَ بِکُمْ، فَلْیَکُنْ مُعَسْکَرُکُمْ فِی قُبُلِ الأشْرَافِ، اوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ، اوْ اثْنَاءِ الأنْهَارِ، کَیْمَا یَکُونَ لَکُمْ رِدْءاً، وَدُونَکُمْ مَرَدّاً. وَلْتَکُنْ مُقَاتَلَتُکُمْ مِنْ وَجْه وَاحِد اوِ اثْنَیْنِ، وَاجْعَلُوا لَکُمْ رُقَبَاءَ فِی صَیَاصِی الْجِبَالِ، وَمَنَاکِبِ الْهِضَابِ، لِئَلا یَأتِیَکُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَکَانِ مَخَافَة اوْ امْن، وَاعْلَمُوا انَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُیُونُهُمْ، وَعُیُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلائِعُهُمْ. وَایَّاکُمْ وَالتَّفَرُّقَ: فَاذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِیعاً وَاذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِیعاً، وَاذَا غَشِیَکُمُ اللَّیْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ کِفَّةً، وَلا تَذُوقُوا النَّوْمَ الا غِرَاراً اوْ مَضْمَضَةً.
هنگامى که به دشمن رسيديد يا دشمن به سراغ شما آمد، لشکرگاه خود را در جلوى تپهها يا دامنه کوهها يا کنار نهرها قرار دهيد تا سبب حفاظت و ايمنى شما گردد و بهتر بتوانيد از پيش رو به دفاع بپردازيد و بايد همواره پيکار شما با دشمن از يک سو يا دو سو باشد (نه بيشتر زيرا تعدّد جهات باعث تجزيه لشکر و تشتت قوا و آسيب پذيرى آن مىشود) مراقبان و ديدبانهايى بر قلّه کوهها و روى تپّهها و بلندىها قرار دهيد مبادا دشمن از جايى که محل خطر يا مورد اطمينان شماست ناگهان به شما حمله کند و بدانيد مقدّمه لشکر چشمهاى لشکرند، و چشمهاى مقدّمه، پيشگامان و نيروى اطلاعاتى لشکرند. از پراکندگى و تفرقه به شدّت بپرهيزيد؛ بنابراين هنگامى که توقف کرديد و پياده شديد، همه با هم پياده شويد و هرگاه کوچ کرديد همه با هم کوچ کنيد و هنگامى که پردههاى تاريکى شب شما را پوشاند، نيزهداران را با نيزه به صورت دايرهاى در اطراف لشکر قرار دهيد (و لشکر در وسط آن استراحت کند) ولى خوابتان بايد بسيار سبک و کوتاه باشد همچون شخصى که آب را جرعه جرعه مىنوشد و يا مضمضه مىکند.
@basijezadi
🌟🌟حدیث روزانه 🌟🌟
امام حسین علیه السلام:
ناتوان ترین مردم کسی است که از دعا عاجز باشد و بخیل ترین مردم کسی است که در سلام بخل ورزد.
@basijezadi
■ نامه مهم فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خطاب به رئیس جمهور :
□ حمایتهای بی نظیر و گسترده دلسوزان انقلاب در هفته اخیر از جنابعالی، نباید مانع اقدامات انقلابی شما در کنترل قیمتها و جلوگیری از افزایش سرسام آور قیمت ارز و سکه، در شرایط جنگ اقتصادی با دشمنان شود.
□ چرا با آن قهر و غضبی که در شما سراغ داریم و در رقابتهای انتخاباتی و یا با مخالفین خود بعضا به کار میبردید، با نارساییها و سوءمدیریتهای بخش اقتصادی دولت برخورد نمیکنید؟!
□ اتخاذ تصمیمات مهم در شرایط سخت امروز کشور برای مقابله با فشارهای اقتصادی دشمنان نیاز به عزم و ارادهای انقلابی و قاطعیت در برخورد با کم تحرکی و ضعف برخی مدیران دارد تا مردم به مدیریت همراه با تدبیر دولت شما امیدوار شوند.
□ اتخاذ تصمیمات مهم در شرایط سخت امروز کشور برای مقابله با فشارهای اقتصادی دشمنان نیازبه عزم و اراده ای انقلابی و قاطعیت در برخورد با کم تحرکی و ضعف برخی مدیران دارد تا مردم به مدیریت همراه با تدبیر دولت شما امیدوار شوند.
□ هماهنگی بین بخش های مخلتف دولت نیز از جمله الزامات عبور از بحران فعلی در کشور است. مطمئن باشید همه توان نیروهای انقلاب و دعای خیر مردم مومن و انقلابی ایران اسلامی، پشت سر شماست و بی صبرانه همگان، منتظر تصمیمات انقلابی رئیس جمهور منتخبشان هستند تا از این درگاه نور امیدی به دلهای با ایمانشان بتابد و قضاوت کلی آنها، تلاش مجدانه و موثر دولت برای عبور از بحران اقتصادی همراه با دلسوزی برای اقشار آسیب پذیر جامعه باشد
@basijezadi
☀️☀️#رمان_دختران_آفتاب☀️☀️
قسمت #چهل_وششم
دست از شستن ظرفها كشيد و خيره شد به قاب! شيشه اش شكسته بود و مادر آورده بود تا بابا فردا ببرد درستش كند. روي ميز بود. يك عكس دسته جمعي رفته بوديم شمال، من هفت سالم بود. مامان من را به شدت بغل كرده بود و ميبوسيد. همه شاد و خوشحال بوديم.
- نه اينكه همه اش به خاطر تو باشه! چيزهاي ديگه اي هم هست.
صداي بابا من را از عكس جدا كرد. با شك پرسيدم:
- راستش رو بگو! براي چي نمي زارين بره؟!
- به خاطر تو! خودم و خودش.
- من كه راضيم، خودش هم كه راضيه. فقط موندين شما، شما هم كه من غذاتون رو ميپزم و لباسهايتون رو تميز ميكنم. خلا صه به خونه ميرسم!
- همين؟!
- منظورتون چيه؟ مگه چيز ديگه اي هم هست؟
- فكر ميكني من اين همه سال بدون او ميتونستم دوام بيارم؟ بدون اون ميتونستم درزندگيام اينقدر موفق باشم و پيشرفت كنم؟! تو فكر ميكني راحت بود شش ماه برم خارج و نبينمش؟ فكر ميكني بدون قرص آرام بخش ميتونستم دوري اون رو تحمل كنم. توي هر ماموريت، همه اميدم اين بود كه بعد از تمام شدن ماموريتم، بر ميگردم كنارش.
هيچ وقت فكر نكرده بودم كه بابا و مامان همچنين روزهاي عاشقانه اي داشته باشند، بعد كه بيشتر فكر كردم و ياد گذشتههاي شاد و پرنشاطمان افتادم، بيشتر باورم شد.
- ولي حالا كه بيشتر وقتها با هم دعوا ميكنين؟!
بالاخره نگاه خيره اش را از قاب گرفت و دوباره شروع به جمع كردن ظرفها. انگار ميخواست اين طوري جلوي بروز احساساتش را بگيرد.
- براي همينه كه دل و دماغ كار كردن را ندارم و درجا ميزنم، ولي به جان خودش دوستش دارم.
بشقاب را كمي تو هوا نگه داشت. مثل اينكه يادش رفته بود كه چكار ميكند!
- مثل همون روزهاي اول، روزهاي دانشكده! خواستم سر حرف را بر گردانم.
- راستي قرار بود يه دفعه ماجراي ازدواج تون رو برام تعريف كنين.
بشقابها را گذاشت روي هم و همه را با هم جمع كرد. در حالي كه ميرفت توي آشپز خانه جواب داد:
- حالا كه حال و حوصله اش را ندارم. يه وقت كه سر حال بودم بيا تا برات تعريف كنم. داستان جالبي داره!
ظرفها را گذاشت توي آشپز خانه و بر گشت. ظرف سوپ را برداشت. گفتم:
- راستي! گفتين به خاطر خودش هم هست كه نمي ذارين بره. نگفتين چرا؟
ظرف سوپ را كه برداشته بود، دوباره گذاشت روي ميز.
- چرا؟! معلومه! به خاطر اينكه اين كار داره اون رو از بين ميبره! داره ميكشدش! داره اون از ما ميگيره.
- چرا؟
با حيرت خيره شد توي چشمام:
- فكر ميكني كار آسونيه؟! اون كار داره اعصابش رو از بين ميبره. داره مثل موريانه از داخل ميخوردش، دار توي اين كار غرق ميشه! فكر وذكرش شده نقش بازي كردن، حتي توي زندگي واقعيش! حتي براي من!
و اين را با چنان حالتي از نا باوري و آهسته گفت كه من شك كردم كه چه شنيد ه ام.
- نمي دونم كِي خودشه و كِي نقشش؟
از كنار ميز رفت وسط اتاق، به طرف پاكت سيگار....
ادامه 👇👇
_اين هم از اعصاب و اخلاقش. از موقعي كه نقشهاي اول را ميگيره روز به روز بد اخلاقتر شده. سر كوچك ترين بهانه اي دعوا راه مياندازه!
پاكت سيگار را از وسط اتاق برداشت و خيره شد. چنان دقيق كه انگار دفعه اول بود آن رامي ديد:
- اين هم از سيگار كشيدنش!
يك نخ سيگار بيرون كشيد:
- روز به روزبيشتر ميشه!
بلند شدم ظرف سنگين كريستال سوپ را برداشتم. بابا سيگار رو آتش زد و پك محكمي زد:
- اين سينماي لعنتي داره اونو از ما ميگيره.
دستم لرزيد ظرف سوپ رها شد و افتاد روي ديس. صداي شكستن ديس چيني، بابا رو از جا پروند. بابا يه نگاهي به ظرف شكسته كرد و نگاهي به من كه گريه ميكردم. در اتاق باز شد مامان از لاي در نگاهي به بابا كرد كه سيگار ميكشيد ونگاهي به من داشتم كه گريه ميكردم ودر را محكم تر از قبل به هم كوبيد.
* * *
ضربه محكمي كه به كمرم خورد، من را از پدر جدا كرد...
دوباره ميان بچهها بودم. در يك سالن بزرگ در طبقه دوم حسينه اي در مشهد ضربه هم مال فهيمه بود. از كنارم رد ميشد و ساكش خورده بود به كمرم قبل از اينكه دردش را حس كنم، صداي فهيمه را شنيدم:
- آخ ببخشيد مريم جون! از بس تند مياومدم حواسم نبود. اين ساك سنگين،... چي بگم؟!
دستي به سرم كشيد، لبخند من را كه ديد، خيالش را حت شد. نشست سر جايش. مجله اي از توي ساكش درآورد، صفحه اي را كه ميخواست پيدا كرد:
- آهان! اين همان مقاله اي كه براتون گفتم. بزارين براتون بخونم تا ببينين در غرب چه خبره! از روش ميخونم كه دقيق و مطمئن باشه،
(خشونت عليه زنان در جهان، مسئله اي جهاني است و در اغلب كشورهاي دنيا مشاهده ميشود. با تاسف ۷۵ درصد عاملان اين خشونت ها، همسران يا نزديكان آنها هستند! در آلمان چهار ميليون زن، مورد اعمال زور و خشونت همسران خود هستند . ۹۰ درصد دختران ۱۲ تا ۱۶ ساله اي كه در اين كشور صاحب فرزند شده اند مورد سوء استفاده ي جنسي پدر و ناپدري يا يكي از اعضاي خانواده خود قرارگرفته اند. در نروژ ۲۵ درصد زنان مورد سوء استفاده ي نزديكان خود قرار گرفته اند. در آمريكا در هر ۶ دقيقه به يك زن تجاوز ميشود!)
فاطمه خواندن فهيمه را قطع كرد:
- نخون فهيمه جون! نخون عزيزم! شنيدن اين فاجعهها فقط دل آدم رو به درد مياره و اعصابش را خورد ميكند.
فهيمه گفت:
- آخرش كه چي! بالاخره اينها هم قسمتي از واقعيت زنها در غربه! گاه ما راجع به اون حرفي بزنيم، بايد راجع به تمام گوشه هايش حرف بزنيم.
عاطفه هم به فاطمه اعتراض كرد:
- بابا جون بزار بخونه ببينين دنيا دست كيه؟ بخون فهيمه جون!
فاطمه در حالي كه سر رسيدش را باز ميكرد گفت:
- پس قبل از اينكه بقيه ش را بخوني، بذارين من هم يك جمله از استادم بخونم. من خودم بارها اين جمله را خوانده بودم ولي حالا كه اين مقاله رو خواندي، منظور استادم را بهتر درك كردم.
فهيمه پرسيد:
- مگه چي گفتند؟ بذارين من هم مثل فهيمه از روي مطلبي كه يادداشت كردم بخونم تا دقيق تر با شه. ميفرمايند:
(تمدن غرب از يك سو زن را مانند بيشتر ادوار تاريخي طرف ضعيف و مغلوب در مجموعه ي خانواده و جامعه دانسته و نگه داشته و از سوي ديگر با تحميل برهنگي دست تطاول جنس مرد را به شخصيت وي گشوده و با كمال تاسف او را در موارد زيادي در حد يك وسيله ي التذاذ تنزل داده و بزرگترين اهانت را به وي روا داشته است.)
فهيمه دوباره مجله اش را باز كرد،
- داستان جالبي هم در مورد ادغام زن و مرد در ارتش آمريكا گفته كه از مجله ي لار پوبليكاي ايتاليايي نقل كرده.
بعد نگاهي به بچهها كرد تا ببيند آنها موافق هستند يا نه. تقريبا همه موافق بودند بجز فاطمه كه انگار هنوز هم به حرفهاي استادش فكر ميكرد...
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
@basijezadi
☀️☀️ #رمان_دختران_آفتاب ☀️☀️
قسمت #چهل_وهفتم
فهيمه موافقت بچهها را كه ديد خواندش را ادامه داد:
_(از پايان ماه اكتبر سي نفر از سربازان وظيفه زن در گروهان صد وچهل وسوم تو پخانه ي ارتش آمريكا سوگند نظامي خود را شكستند و عليه سوء استفادههاي وحشيانه جنسي، روابط نا مشروع، خشونت وتجاوزاتي كه عليه آنان و دوستان مونثشان كه از سوي مربيان و مقامات ارشد صورت ميگرفت. شكايت كردند، باشكوه ترين ارتش دنيا به ميدان جنگي نزول پيدا كرد كه هيچ دستور العملي سنتي نظامي در مقام مواجهه با آن نيست و اين ميدان همان مسائل ارتباطات دو جنس است.)
مثل اين كه ثريا حوصله اش سر رفته بود. چون به فاطمه اشاره كرد و كتاب جلوي راحله را نشان داد.
فاطمه از راحله اجازه گرفت و كتاب را سُراند طرف ثريا. فهيمه بدون اينكه اعتنايي به اين مسئله بكند، همچنان مقاله را ميخواند
فهیمه-«ديويد ميل ؛ ژنرال باز نشسته اي كه كه دستور اعزام نيروهاي آمريكايي را به هائيتي صادر كرد، اعتراف ميكند: به خيال خودمان مشكل ادغام زنان و مردان را در نيروهاي مسلح حل كرده بوديم، ولي امروز بايد بپذيريم كه تنها آنرا سرپوش گذاشته بوديم. تزوير پنهاني كه سالها كار همه را راحت كرده بود. چه براي زنان فيمينيسم نظريه پرداز طرفدار ادغام نظاميان زن و مرد كه از ارتش تك جنسي به عنوان آزمايشگاه بزرگ وآزادي و برابري جنسي بهرهها ميبردند و چه براي آقاياني كه به آن سربازان زن خجالت زده به چشم حرمسراي ستاره دار نگريسته بودند، اينك در اثر فرياد نه هزار زني كه در طول هفته با مراكز حمايتي جديد التاسيس تماس تلفني ميگيرند و تابه حال تعداد اين تماسها به رقم بيش از چهل هزار مورد رسيده است، آشكار شده است. اكنون رفتارهايي از نوع رفتار گروهبان مرد پايگاه تگزاس كه سربازان تحت امرش چاره اي جز سكوت در برابر رفتارهاي جنايت كارانه اش ندارند عادي است. گروهباني كه شاگردان دختر تحت امر خود را به بهانههاي كنترل بهداشتي مجبور به عريان شدن و پس از اعمال و رفتارهاي تحقير آميز و بازرسي بدني، دخترها را گلچين ميكند. »
عاطفه نفسش را بيرون داد. پر صدا و پر هوا «پوف! » سرش را به نشانه ي تاسف تكان داد:
- بيچاره ناصر الدين شاه!
نگاههاي حيرت زده بچه هادوره اش كرد. شانه اش رابه نشانه ناچاري تكان داد:
عاطفه- منظورم اينه كه اون بيچاره اگه ميدونست كه روزي روزگاري، سيصد سال بعد، يه گروهبان ساده ميتونه به همين راحتي اين طوري اين همه دختر را گلچين كنه اون قدر زحمت حرمسراداري با اون همه خرج و مخارج را نميداد و بريز و بپاش رو به خودش نمي داد.
بچهها به لبخندي اكتفا كردند. سميه هم تاييد كرد:
- واقعا هم اگه قديم الايام يه مرد به خاطر داشتن قدرت و پول ميتونست صدها زن رو تصاحب كنه و حرمسرا تشكيل بده و اين طوري به زنها ظلم ميكرد. امروزه با كمك سوغاتيهاي تمدن غرب، يه مرد فقط با داشتن ماشين و مقداري پول ميتونه هر طور استفاده اي از زن ببره. چيزهايي كه فتحعلي شاه و ناصر الدين شاه و هارون الرشيد با تمام دربارشون، حتي خوابش رو هم نمي تونستن ببنين.
راحله حرفي نمي زد. فقط خود كارش را به طور متناوب ميكوبيد كف دست چپش. فاطمه درآمد كه:
- بچهها در طول تاريخ به زن خيلي ظلم شده. ولي ظلمي كه تمدن غرب هم به زن ميكنه رو دست كم نگيرن.
راحله اعتراضي كرد:
- آخه چه ظلمي؟! چرا اين قدر شلوغش ميكنين. اين فسادها توي تمام دنيا هست. مختص غرب هم كه نيست.😕
فاطمه- فقط فسادها رو نمي گم. ولي آخه اين ظلم نيست كه زن رو به عنوان وسيله لذت جوي مردها در آوردند؟! اين كه به خاطر اشباع يكي از پست ترين خصلتها و غرايز مادي بشر به زن مقام داده بشه وبه زن احترام بذارن، بزرگترين توهين وتحقير اون نيست؟! ميدونين چند وقت پيش فرديناند دريفوس، يكي از نمايندههاي مجلس ملي فرانسه گفته بود: «الان ديگه حرفه ي فاحشگي، عملي شخصي به حساب نمي آد. بلكه به شكل تجارت و حرفه اي منظم در آمده كه نمايندهها و دست اندر كاران اون سود كلاني به دست ميآرن. امروزه اين كار وكلايي داره كه دخترها و دوشيزهها را فراهم كنند تا به چنين مراكزي بفروشن. اين حرفه بازارهاي منظمي داره كه دخترها و نوجوانها به شكل كالاي تجارتي در اونها وارد و از اون جا صادر ميشن و بيشترين تقاضاي اين بازارها براي دخترهاي كمتر از ده ساله. »
ادامه دارد....
#نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
@basijezadi
🌿🍃🌿🍃
نهجالبلاغه
قسمت: ۳۳
خطبه ۱۲(پس از پیروزی در نبرد جمل)
كانَ شاهِدَنا لِيَرى ما نَصَرَكَ اللهُ بِهِ عَلى اَعْدائِكَ. فَقالَ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: لَمَّا اَظْفَرَهُ اللهُ بِاَصْحابِ الْجَمَلِ، وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ اَصْحابِهِ: وَدِدْتُ اَنَّ اَخى فُلاناً أهَوى أخِيكَ مَعَنَا؟ فَقَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَقَدْ شَهِدَنَا، وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا أقْوَامٌ فِي أصْلاَبِ الرِّجَالِ وَ أرْحَامِ النِّسَاءِ، سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوى بِهِمُ الْإِيمَانُ.
به وقتى كه در نبرد جمل پيروز شد، يكى از يارانش گفت: «دوست داشتم برادرم در اين صحنه بود و مى ديد چگونه خداوند تو را بر دشمنانت يارى داد». امام به او فرمود: آيا ميل برادرت با ماست؟ گفت: آرى، فرمود: بى شك با ما حضور داشته، بلكه اقوامى با ما در اين لشكر حضور داشتند كه هم اكنون در صلب پدران و رَحِم زنها هستند، آنان كه زمانهاى آينده ظهورشان مى دهد و ايمان بهوسيله آنان تقويت مى شود.
@Basijezadi
🌟🌟حدیث روزانه 🌟🌟
حضرت علی علیه السلام:
چنانچه ادب نباشد انسان جز چهارپایی مهمل و بی ارزش نخواهد بود.
@basijezadi