eitaa logo
دعا پست کانالها
4 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشبختی و آرامش همین درکنار هم بـودن هاست ! همین دوست داشـتن هاست خوشبختی و آرامش همین لحظه هاي ماست ! همین ثانیه هاییست که در شـتاب زندگی گمشـان کرده ایم .
داستان یک تحول مقبره شیخ چغندر در بازار بزرگ تهران، ضلع جنوب‌غربی آستان امامزاده سیدنصرالدین(ع) در کنار قبر «معطر علیشاه» یکی از صوفیان قرار دارد. اما چطور یک دزد متحول شد و اینک مقبره‌اش به محل زیارت مردم تبدیل شده، باید به جلد سوم کتاب میرزا معصوم نایب‌الصدر شیرازی مراجعه کرد. او در کتابش از قول الله ‌قلی‌خان ایلخانی قاجار که نوه دختری فتحعلی شاه قاجار بوده، نوشته است: «روزی شیخ چغندر لر از ابتدای حال خود حکایت می‌نمود که من قطع طریق می‌نمودم و رفیقی داشتم که شریک بود و هر دو قوی و زورمند، چنان بودیم که قافله زیاد را کم می‌شمردیم تا آنکه یکی از ایام و لیالی در کمین نشسته بودیم، درویشی را دیدیم بر درازگوشی سوار و کجکول و تاج و سایر مایحتاج در نهایت ظرافت و نظافت، و خادمی در رکاب اوست در کمال لطافت. آن رفیق شریک من اشارت نمود که خوب لقمه چربی است. گفتم به زبان لری او دبریش (درویش) است. گفت: خودش را کاری نداریم... کلاه و لباس و حمارش که دبریش نیست! مختصراً وسوسه نمود تا راضی شدم. برخاستیم و او از پیش‌رو و من از پشت‌سر به وی حمله نمودیم. درویش در کمال متانت و هیبت نگاهی به من نمود که تو را برای این کار نیافریده‌اند! گویی مرا از هفت آسمان بر زمین زدند. بعد به حال آمدم و عرض کردم: قربان! پس برای چه آفریده‌اند؟ گفت: بیا با من تا به تو بگویم. و به دنبال او رفتم و هرجا منزل نمود خدمتش نمودم. راهی فرمود که از آن به بعد در آن کار هستم.» در نهایت، شیخ چغندر در تهران درگذشت و در امامزاده سید نصرالدین(ع) دفن شد. همه روزه، افراد زیادی که برای خرید به بازار تهران می‌آیند و برای زیارت و اقامه نماز به این امامزاده می‌روند، مزار او را زیارت می‌کنند، بدون اینکه خیلی‌ها بدانند او روزگاری راهزن بوده است. کد خبر 674439
چطور مزار یک راهزن زیارتگاه شد؟ | شیخ چغندر که بود؟ در شبستان زنانه امامزاده سید نصرالدین(ع)، مقبره‌ای با سنگ مرمر وجود دارد که زائران پس از زیارت امامزاده، فاتحه‌ای برای صاحبش می‌خوانند، بدون اینکه خیلی‌هایشان بدانند اینجا مزار یک دزد سر گردنه‌ در دوره قاجار بوده است همشهری آنلاین- ابوذر چهل امیرانی: از اهالی لرستان بود که همشهری‌ها به او حالو (دایی) ابراهیم و حالو چغندر می‌گفتند. از جوانی یعنی در دوره فتحعلی‌شاه قاجار به راهزنی مشغول شد و همراه شریکش که مثل او قوی و زورمند بود، راه کاروان‌هایی را که به سمت تهران روانه می‌شدند می‌بست و اموال مردم و تاجران را غارت می‌کرد تا اینکه یک اتفاق مسیر زندگی‌اش را عوض کرد. او پس از این رخداد، راهش را تغییر داد، خرقه صوفی‌گری پوشید و به «شیخ چغندر» معروف شد. در این مسیر به یکی از برجسته‌ترین مرشدهای صوفیه تبدیل شد؛ چرا که پادشاهان قاجار ارادت و علاقه زیادی به تصوف داشتند. از سوی دیگر، روحیه شوخ‌طبعی و بذله‌گویی شیخ چغندر به قدری بالا بود که عزیز درباریان شد و حتی بدون اجازه وارد اندرونی شاه می‌شد. در زمان ولیعهدی و پادشاهی محمدشاه قاجار نیز، مرشد او به حساب می‌آمد. هنوز دلیل اصلی نامگذاری ابراهیم به شیخ چغندر مشخص نیست. «نصرالله حدادی» تهران‌شناس می‌گوید: «در قدیم رسم بود لقب هر فرد را متناسب با شغل یا خصوصیت ظاهری یا اخلاقی او انتخاب می‌کردند. شیخ ابراهیم هم به خاطر اینکه صورتی گرد و سرخ داشت و شبیه لبو و چغندر بود، به حالو چغندر و بعدها به شیخ چغندر معروف شد.» با این وجود، عده‌ای عنوان می‌کنند آن زمان چغندر جزو ارزان‌ترین و بی‌ارزش‌ترین میوه‌ها بود و ابراهیم هم پس از توبه و دست کشیدن از راهزنی، برای اینکه خود را ناچیز و بی‌ارزش نشان دهد، این نام را برای خودش انتخاب کرده است.
😐چطور مزار یک راهزن زیارتگاه شد ❓❗️ http://eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2 😐شیخ چغندر که بود ❓❗️ http://eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2 😐علت نامگذاری این فرد چیست❓❗️ http://eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2 همه روزه افراد زیادی مزار یک راهزن را زیارت میکنند 😳 بدون اینکه بدانند او کیست❗️❗️
؟ (توبه واقعی) 🔶 نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. 🔷 روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. 🔶 وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. 🔷 وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. 🔶 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. 🔷 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. 🔶 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. 🔷 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. 🔶 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. 🔷 روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. 🔶 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. 🔷 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. 🔶 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. 🔷 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. 🔶 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. 🔷 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. ⚪ به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. 📖منبع:خلاصه شده از کتاب انوار المجالس، صفحه 432 📒اصول کافی جلد 4 صفحه ♡••♡••♡••♡••♡ ☝️ 🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 🌺🌿 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
•••🥀❄️JOiN👇🏻 ‌‌🖤 ▂▃▅▇▓▒░ ❥ @maadar1 ❥░▒▓▇▅▃▂
•••🌹❄️JOiN👇🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❥♡ @maadar1 ♡❥
☘سلام صبح تابستانی تون بخیر 💙سلامی به گرمی روزهای بلندتابستان ☘الهی امروز خیرو برکت 💙مثل بارون بر سرتون بباره ☘مهربونی مهمون دلاتون باشه 💙شادی و لبخند جاری در زندگیتون •••🌹❄️JOiN👇🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❥♡ @maadar1 ♡❥
مذهبی پایتا
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺 ↯ 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 🌺🌿 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2