هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۲۲)
💢روز از نو روزی از نو💢
هیچ وقت فکر نمیکردم که بعد از قطعنامه و در حالی که تیمهای مذاکرهکننده ایران و عراق هر روز مقابل هم مینشستن و با بگو بخند مذاکره میکردن، ما به روزهای اول اسارت برگردیم. تاوان ارادت به امام بود و خیلی هم برامون مهم نبود. بازهم مثل روزهای آغازین اسارت چشم و دستای ما رو بستن و با اولدنگی و کتک و با پای پیاده ما رو روانه بیابون کردن.
نمیدونستیم کجا میبرنمون. اول فکر کردیم دارن ما رو به انفرادی میبرن چون حداقل خودم یه مورد تجربه انفرادی رو داشتم، ولی با طولانیشدن پیادهروی فهمیدیم که نه خبری از زندان و سلول انفرادی نیست. ماشینی هم در کار نبود همین جوری مثل کورها دستامون رو روی کتف همدیگه گذاشته بودن و با راهنمایی یکی از نگهبانها به سوی مقصد نامعلومی در حال حرکت بودیم و اطرافمون پر بود از نیروهای بعثی و گاهی برای تنوع، مشت و لگد و کابلی رو حوالهمون میکردن.
دیگه داشت باورمون میشد که دارن ما رو برای سپردن به جوخۀ اعدام به بیابانهای اطراف تکریت میبرن و همونجا دفنمون میکنن.در حالتِ بیخبری هزار جور فکر و خیال به سراغ آدم میاد. نکنه برای بازجویی و شکنجههای اختصاصی بَرِمون گردونن استخبارات بغداد و فکرهای جوراجور دیگه. شاید تنها فکری که به ذهنمون نمیرسید، بحث تبعید بود. هیچ چیز مشخص نبود. فقط گاهی با فریاد و هُل و پسگردنیِ یکی از بعثیا به جلو پرت میشدیم و تلوتلو خوران دوباره خودمون را جمع و جور میکردیم و شیرازه فکر و خیالاتمون پاره میشد.
بعد از مقداری پیاده روی که دقیقا یادم نیست چقدر بود ولی شاید حدود نیم ساعت یا ۲۰ دقیقه طول کشید ، صدای باز شدن دری آهنی شنیدیم. ما رو به داخل هدایت کردن و چشممون رو بازکردن و تحویلمون دادن به نگهبانای زندانِ ملحق و برگشتن و این پایانی بود بر حضور ما در اردوگاه ۱۱ تکریت.
خداحافظ تکریت یازده. خداحافظ دوستانِ خوبم.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢مداحی یعنی این💢
این مداحی در چند سال اخیر جزو پرمحتوایی و تاثیرگذارترین مداحیهایی که در مجالس اباعبدالله اجرا شده.
جامعه امروز ما نیاز مبرم به چنین محتواهای عالی دارد که به نحو چشمگیری در مبارزه با مفاسد و نهادینهسازی ارزشهای دینی و ملی اثربخش میباشد.
توصیه میشود عزیزان در نشر آن اهتمام ورزند.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
💢جهان در حال سوختن است💢
📝 محمد سلطانی
این تعبیر یکی از کارشناسان آب و هوایی مطرح جهان است.
کره زمین گرمترین روزهای تاریخ خود را در حال سپری کردن و همچنین پیش رو دارد.
دولت جمهوری اسلامی به ناچار و برای صرفهجویی در مصرف برق دو روز تعطیل عمومی کرده است که این به نوبه خود خسارتی از روی اجبار است.
اتاقهای عمل، ناوگان حمل و نقل، مراکز حساس در خطرند و هر آن احتمال دارد جان تعدادی از هموطنان عزیز به مخاطره بیفتد.
برادران و خواهران عزیز!
بر همه تکلیف شرعی و وظیفه ملی است که با همدلی و همکاری این برهه حساس را با کمترین خطر پشت سر گذارده و کشور را از این پیچ تاریخی با سلامت عبور دهیم.
همه موظف هستیم نهایت صرفهجویی در مصرف گاز، آب و بویژه برق انجام دهیم و بیش از آنکه به فکر آسایش خود باشیم به بیمارانی بیندیشیم که بر روی تخت بیمارستانها خوابیده و یک لحظه قطعی برق میتواند جان آنها را به خطر بیندازد.
به پیرزنی و پیرمردی فکر کنیم که در آسانسور بعلت قطعی برق نفسشان به شماره افتاده و دهها مثال از این قبیل.
کار سختی نیست، لامپهای اضافی را خاموش کنیم، در پیک گرما از لوازم پرمصرف استفاده نکنیم، یک ساعت زودتر از شبهای قبل بخوابیم و نکاتی از این دست که میتواند حالت تعادل ایجاد کند.
دست به دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۲۳)
💢چهار ماه زندان با اعمال شاقه(۱)💢
به محض ورود به داخل محوطه زندان ملحق، تعدادی نگهبان با چوب و کابل آماده پذیرایی بودن و یه تونل مرگ کوچک رو ایجاد کرده بودن و مثل روزهای اول اسارت با کابل و چوب افتادن به جونمون، البته نه به اون عظمت روز اول تکریت ۱۱، ولی به هر حال بدک نبود و بعد از یه کتک و غلتوندن توی خاک، فرستادنمون داخل یه اتاق به اندازۀ تقریبی ۱۴ مترمربع. تازه فهمیدیم فقط ما نیستیم و تعدادی رو هم از بند دو آورده بودن و سرِجمع شده بودیم سی و یه نفر. همزمان ۴۱ نفر رو هم از بند سه و چهار و سلولهای انفرادی آوردن و شدیم ۷۲ نفر. تبعیدیای بند سه و چهار رو تو اتاق دیگهای جا دادن و بجز اوقاتی که برای کتکخوردن بیرونمون میکردن دیگه هیچ ارتباطی با هم نداشتیم.
کمکم متوجه شدیم جایی که ما رو آوردن زندانیه بهنام ملحق ۱۱ که در حوالی همون اردوگاه با فاصله دو سه کیلومتری قرار داره. شرایط سخت دوران اسارت مجدداً به ما روی آورده بود.
بلااستثناء تا یه ماه هر روز صبح ما رو بیرون میکشیدن و توی محوطه خاکی میغلتوندن و با کابل میزدن و میخندیدن و مسخرهمون میکردن و بلانسبت به بچهها میگفتن دارن مثل خر تو خاک غلت میزنن. بعد از اینکه خودشون خسته میشدن با کابل دنبالمون میکردن و مثل مسابقه دو سرعت باید میرفتیم دستشویی و آخرِ سر هم با پسگردنی و اولدنگی ما رو به داخل اتاقها پرت میکردن و درها رو میبستن. غیر از کتکهای عمومی، کتکهای اختصاصی هم داشتیم و هر از چند گاهی به هر بهانهای، چند نفر رو بیرون میکشیدن و شکنجه میکردن. بیشترین گرفتاری ما تنگی جا و مکان اونم تو شدت گرمای خرداد ماه بود. دوباره مثل غرفههای الرشید داخل یه مکان بسیار تنگ و کوچک قرار گرفتیم. اتاق ۳۱ نفره ما کمتر از حدود ۱۴ متر مربع بود و اتاق دوستانمون که ۴۱ نفر بودن هم چیزی در حدود ۲۰ مترمربع. توی اون شرایط دمای بالای خرداد ماه و با حداقل امکانات یک خواب راحت به رؤیایی دست نیافتنی تبدیل شده بود. بچهها نوبتی میخوابیدن؛ مثل کیسههای خاک کنار هم بستهبندی شده بودیم و این شرایط سخت چهار ماه طول کشید اونم در گرمترین ماههای سال در تکریت.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
کویتیپور که بود و چه شد؟
📝 محمد سلطانی
برخی انقلابیون از مواضع تند و افراطی اخیر کویتیپور علیه نظام اسلامی و رهبری شوکه شده و با تحیر از خود میپرسند که آن مداح انقلابی چرا اینچنین بدعاقبت شد.
اما حقیر معتقد است، کویتیپور برخلاف تصور بسیاری از مردم، هیچگاه یک نیروی مذهبی و انقلابی نبود.
او بر خلاف آهنگران که از کودکی در دستگاه امام حسین علیهالسلام رشد کرده، کویتیپور نوجوانیش را با موسیقی مبتذل آغاز کرد.
وی از سال اول راهنمائی در کاخ جوانان در شاخه موسیقی و خواندن فعالیت کرد و به خاطر صدای خوبش از طرف دبیرستان به پیشاهنگی معرفی میشود. برادر بزرگتر او مشوق وی در موسیقی بوده است.
در سال ۱۳۵۶ و با اوج گرفتن انقلاب اسلامی به خوانندگی مذهبی روی آورد و در ایام محرم در مراسمات مذهبی نوحهخوانی میکرد.
کویتیپور علقه خود را با خوانندگان مبتذلخوان قبل از انقلاب حفظ کرد و بارها از آنها تمجید نمود.
کویتیپور از طرفداران موسیقی پاپ بوده و هیچگاه خود را مداح ننامید، بلکه همواره تاکید داشته که یک موسیقیدان است.
وی نه الان، بلکه سالهاست که نظام را به تنگنظری و برخورد افراطی با خوانندگان و برخی هنرپیشگان زمان شاه متهم میکند.
در واقع میبینیم به استثنای یک مقطعی در دفاع مقدس، که شاید بخاطر شهرت و یا اگر با نهایت خوشبینی قضاوت کنیم، تحت تاثیر جو روانی و احساسی آن زمان، مدتی همراه رزمندگان و جبهه انقلاب بوده، اما همواره مرزبندی خود را در نهان و آشکار با جبهه حزبالله و انقلابی و متدین حفظ کرده است.
اکنون به جرات میتوان گفت ، کویتیپور استحاله نشده، بلکه نقاب از چهره باز کرده و آنچه سالیانی به صراحت بیان نمیکرد و با گوشه و کنایه از خود بروز میداد، حالا آشکار کرده و باطن و طینت خبیث خود را عیان نموده است.
انقلاب اسلامی و جبهه مقتدر نیروهای انقلابی نه تنها از این مواضع سخیف مکدر نشده، بلکه خدا را شاکر و سپاسگزار است که یکی از عناصر مسئلهدار در غربالگری ناب انقلاب سقوط کرده و جبهه انقلابی پاکیزهتر از گذشته به راه مقدس و پرافتخار خویش ادامه میدهد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۲۴)
💢چهار ماه زندان با اعمال شاقه(۲)💢
هنوز هم تصور چهار ماه داغِ خرداد، تیر، مرداد و شهریور توی اون فضای کوچک و با اون کتککاریهای روزانه برام غیر قابل باوره. اگه خودم در اون شرایط نبودم، شاید چنین خاطراتی رو باور نمیکردم؛ همچنان از کمبود جا در عذاب بودیم و حسرت یه خواب راحت در این چهار ماه بر دلمون موند. هیچ کاری نمیشد کرد. دیگه خبری از اون هم فعالیتهای متنوع و مسابقه و کلاس و سخنرانی و تئاتر نبود. نه جا برای اینکارها داشتیم و نه حوصله و دل و دماغی و نه اصلاً همچین اجازهای داشتیم. کاملا در دید مستقیم نگهبانها قرار داشتیم و کوچکترین تحرک ما رو زیر نظر داشتن.
دائم مثل جغد مراقب عکسالعملهای ما بودن. گاهی از این وضعیت خندهمون میگرفت و بعضی از بچهها مثل احمد فراهانی که اینجور وقتا، خوشمزهگیش گل میکرد، اداهایی رو درمیآورد و یا با تقلید رفتار مسخرۀ لفته نگهبان بدقوارۀ عراقی همه رو میخندوند و چیزایی میگفت که پدرمرده رو به خنده مینداخت تا چه برسه به ما که نیاز مبرم داشتیم به حفظ روحیه و شاد بودن در اون شرایط تحمیلی. تا یه لبخندی از ما میدیدن عصبانی میشدن و میومدن پشت پنجره و شروع میکردن به فحاشی که شما مگه دیوونه شدین. همین الان کتک خوردین. بَسِتون نبود؟ پشت بندشم حواله میدادن به فردا برای انتقامگیری.
میدونستن، ولی به روی خودشون نمیآوردن که ما شرایط سختتر از اینو پشت سرگذاشتیم و یه جورایی پوست کلفت شدهایم. پیش خودمون میگفتیم خُب به درک تا فردا خدا کریمه! بچهها دیوونه نشده بودن. خیلی هم متین و باوقار بودن، ولی به هر حال نمیشد بعد از سه سال اسارت کشیدن، حالا که شرایط مقداری برگشته و سخت شده همه عزا گرفته و سوهان روح همدیگه میشدیم. از شما چه پنهون ما که نمی تونستیم جواب کابل هاشونو با کابل بدیم، یه جورایی با بیخیال نشون دادن خودمون و گاهی با پوزخند زدن و خندههای معنیدار، بدجوری آزارشون میدادیم.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۲۵)
💢جلوههای زیبای همدلی💢
یکی از چیزهایی که تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان مینمود، اوج همدلی و صمیمیت بچهها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچهها همچنان شاداب بودن. دست از بذلهگویی و شوخی برنمیداشتن. به هم دیگه روحیه میدادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم میکردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچهها تا پاسی شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر میبردن.
تنگی مکان و مضیقهها باعث نمیشد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز محبت بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارتبار رو آسان و تحملپذیرتر میکرد.
یه شب بازو و کتفم بهشدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم میپیچیدم. بچهها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچههای آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد. خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمیکردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود.
هرچه شرایط سختتر میشد، توسل بچهها و مناجاتهای شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر میشد. بعضی از بچهها بیشتر روزها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال میدادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزهای هفته و کمیل تا مناجاتهای امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز همان اندوختههای جبهه و ایران بود و بس. ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتککاری روزانه برداشتن، فقط گهگاهی یکی دو نفر رو به بهانهای بیرون میبردن و میزدن و بر می.گردوندن داخل اتاق.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۲۶)
💢یخچالِ فوق پیشرفته💢
خوشبختانه علیرغم همه فشارهای زندان ملحق، یه مشکل اصلا نداشتیم و اونم بحث جاسوس بود. جاسوسایی که امون بچهها رو توی تکریت(۱۱) بریده بودن، اینجا دیگه حضور نداشتن. همه یه دست بودیم. همه این ۷۲ نفر قربانیِ جاسوسا شده بودن و همه مقیّد و یکدل. این باعث میشد که خیالمون از داخل دو تا اتاق راحت باشه و کسی با خبرکشی زیر کتک و شکنجه گرفتار نمیشد. برای اولین بار بود در طول دوران اسارت که همه، مثل چشامون به یکدیگه اطمینان داشتیم و این کار رو برای فعالیتهای دینی و علمی و فرهنگی راحت میکرد. چقدر لذتبخش بود که بدون واهمه هر حرفی رو میتونستیم به همدیگه بزنیم و هر کار ممکنی که دوس داشتیم انجام بدیم. یه چیز مهم دیگه که تا حدودی باعث آسایشمون شده بود، یخچال فوق پیشرفتهای بود که در اختیارمون گذاشته بودن. توی اون دمای سوزان تکریت، آب سریع گرم میشد و قابل خوردن نبود. تنها وسیله ما برای خنک نگه داشتن آب کوزۀ بزرگی بود که اونو با گونی نخی پیچونده بودیم و مدام مقداری آب روی گونی میریختیم که آب مقداری خنک بمونه و قابل خوردن باشه. این کوزه اونقدر برامون عزیز بود که مثل جون شیرین ازش محافظت میکردیم و همیشه تو کتککاریا مواظب بودیم یه وقت کابلی، چوبی توش نخوره و بشکنه. به همین خاطر زمان کتککاری نزدیک کوزه نمیشدیم که بهانه دست بعثیا بیفته و بزنن و بشکننش. خلاصه حاضر بودیم خودمون کتک بخوریم ولی کوزه کتک نخوره که دردش برامون بیشتر بود. متأسفانه این اتفاق برای اتاق بغلیمون افتاده بود و کوزه شکسته بود و بچهها با چه زحمتی تکههاشو به هم وصل کرده بودن. البته آبی که داخلش میریختیم اصلاً آب شُرب نبود و از حوض داخل محوطه میآوردیم و میریختیم داخلش، امّا همین که مقداری خنک میموند غنیمت بود و قابل شرب و بهداشتی بودن رو بیخیال میشدیم. اگه ما هم بیخیال نمیشدیم، عراقیا بیخیال بودن و کاری از دستمون برنمیاومد.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
هدایت شده از سربازِ جهاد تبیین
🌵روایت اسرای مفقودالاثر🌿
قسمت:(۲۲۷)
💢معجزه پنکه سقفی💢
تمام امکانات سرمایشیمون در اون اتاق کوچک یه پنکه سقفی بود که اون بالا بسته بودن و معلوم بود متعلق به عصر دقیانوسه. بیانصافا روی کمترین درجه هم تنظیمش کرده بودن. ما هم که مثل چوب کبریت کنار هم بستهبندی شده بودیم و از سر و رومان شرشر عرق میریخت. معجزۀ این پنکه این بود فقط یه نفر رو که مستقیما زیرش بود رو کمی خنک میکرد.
خدا رو شکر دیگه مجروح نداشتیم. بچهها به نوبت یکییکی زیر پنکه قرار میگرفتن و کمی که عرقمون خشک میشد دیگری جاشو میگرفت. یکی از زیباترین خاطراتی که در اسارت بیاد دارم توی همین اتاق کوچکِ زندان ۳۱ نفره بود. چهار ماه از گرمترین ماهها و روزهای سال با اون تراکم و مضیقۀ جا، هیچ نزاع و حتی تنش جزئی پیش نیومد. بیشتر به یه افسانه یا معجزه شبیه هست، ولی این یه واقعیت بود که نه سرِ جا و نه خنکشدن زیر پنکه و نه تقسیم غذا و سایر مسائل در این مدت نسبتا طولانی هیچ دلخوری و ناراحتی بین ما پیش نیومد. حتی یادمه بارها اتفاق افتاد که افراد بخشی از سهمیه غذا یا دارو یا چای خودشون رو به دیگری که احساس میکردن نیازمندتره یا چند روزی مریض شده بود و نیاز به مراقبت داشت میدادن و این اوج جوانمردی و از خود گذشتگی بچهها در اون شرایط بود. اذان که میشد همه با هم بلند میشدیم و مقید بودیم اول وقت نماز بخونیم. اونقدر جا کم بود که وقتی بلند میشدیم و نماز میخوندیم، انگار داشتیم نماز جماعت میخوندیم. تازه همه با هم نمیتونستیم بایستیم و نماز بخونیم و تو دو سه شیفت نمازمون رو میخوندیم. ولی توی اون جای کم نماز فرادا شبیه نماز جماعت بود. یه نگهبان گاگول و بدقواره بنام لفته داشتیم . مدام به ما گیر میداد که مگه نگفتم نماز جماعت ممنوعه!؟ چرا مخالفت می کنید؟! و شروع به تهدید و فحاشی و گاهی هم کتککاری میکرد، ما هر چه براش توضیح میدادیم که نماز جماعت این جوری نیست و یکی تو رکوعه و یکی سجده و یکی تشهد، حالیش نبود و شاید اصلا نمیدونست نماز جماعت چجوریه؟!!!.
تا آخرش نتونستیم این عقبمونده رو تفهیم کنیم و تنها خوبی که برامون داشت این بود که حرفها و رفتارش شده بود دستمایۀ طنز و خندیدن بچهها و نوعی تنوع برامون بود.
این قصه ادامه دارد✅
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
#شهید_بصیرت
🔥 پیش بینی تاریخی #شهید_حسن_آیت از انحراف میرحسین موسوی و زهرا رهنورد، ۳۰ سال قبل از فتنه ۸۸ 🔥
👤شهید دکتر #حسن_آیت:
🔻"درست است که این آقا [موسوی] عضو حزب [جمهوری اسلامی] است، اما در عینحال افکارش، افکاری که در خط ولایت باشد، نیست.
🔻هوادار مصدق و جزء حلقه حبیبالله پیمان است و در چنین مواردی خودش و همسرش مقابل مجلس خبرگان قانون اساسی میایستند.
🔻بنابراین، این دو نفر به احتمال قوی در مسیری خواهند رفت که در آینده اگر خودشان را اصلاح نکنند، جلوی نظام هم میایستند."
🗓 ۱۴ مرداد سالروز شهادت دکتر حسن آیت گرامی باد.
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
💢ولایتپذیری امیر سرتیپ شهید مسعود منفرد نیاکی💢
🇮🇷 بسم رب الشهدا والصدیقین 🇮🇷
جانشین اداره سوم ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران
وقتی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی میشود، بعضی از افسران قدیمیتر مخالفت میکنند، اما شهید نیاکی از صیاد حمایت میکند.
این ماجرا را خود شهید صیاد شیرازی تعریف کرد. ایشان میگفت: وقتی خبر رسید فرمانده نیروی زمینی شدهام، از کردستان با همان لباسهای خاکی رزم به ستاد فرماندهی لویزان آمدم.
فرماندهان لشکر را هم خبر کرده بودند. یکی، دو نفری آمدند و با توجه به سابقه خدمتی و مسائلی از این دست، گفتند نمیتوانند با من کار کنند. منتظر بودم ببینم منفرد نیاکی چه واکنشی نشان میدهد.
وقتی ایشان جلو آمد، چنان احترام نظامی گذاشت که خجالت کشیدم. گفتم نیازی به این کار نیست، اما شهید نیاکی گفت: بحث سابقه و این چیزها برای شرایط غیرجنگی است.
در موقع جنگ ما باید گوش به فرمان باشیم. الان اگر حضرت امام یک استوار را فرمانده بکند، از او اطاعت میکنم.
سرتیپ نیاکی در ششم مرداد سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
✍ هدیه به ارواح طيبه انبیای الهي و امام و شهدای عزیز مخصوصا امیر شهید منفرد نیاکی صلوات.
🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#کانال_جهاد_تبیین
@pow_ms
23.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در منطقهای از پاکستان تنها دو خانواده شیعه ساکن هستند، در روز هشتم محرم این عاشقان حضرت سیدالشهداء دسته عزای ۵ نفره راه انداختهاند و حسین حسین گویان مظلومیت اباعبدالله را به نمایش گذاشته اند، بیش از ۵۰ پلیس مردان این دو خانواده را همراهی می کنند تا از تعرض تکفیریها در امان باشند، درود بر این همت و سوگواری خالصانه.
این عزادرای میتواند به شهادت فجیع آنها به دست تکفیریها بینجامد، ولی شجاعانه اقدام به این کار خطیر کردهاند.
#کانال_جهاد_تبیین
✅ @pow_ms