فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اسکات ریتر» از مقامات سابق نظامی آمریکا ضمن اشاره به حمایت آمریکا از گروه های تروریستی گفت:
🔹 "ما مقادیر زیادی تسلیحات از لیبی و از طریق ترکیه وارد سوریه کردیم، این تسلیحات برای حمایت از گروههای معترض همسو با القاعده و داعش بود؛ ما آنها را آموزش و قدرت میدادیم که در نقاط مختلف دنیا پخش شوند و عقاید افراطی گری را گسترش دهند."
کتاب امپراطوری توهم اثر کریس هجز
کریس هِجِز روزنامهنگاری است آمریکایی که عینکی انتقادی به چشمان خود دارد و معمولا در نوشتههای خودش در روزنامههای آمریکا از دولت و سیاستهای آنها انتقاد میکند. او در کتاب امپراتوری توهم، آمریکا را مجموعه ای از توهمها در همه زمینهها میداند که با سرعت بسیار زیادی رو به افول است. پیشبینی افول امریکا از درون آن برای مردی که درست در مرکز امریکا نشسته بسیار ناراحت کننده است اما به عقیده خودش نخبگان باید با واقعیت رو به رو شوند تا راهکاری برای حفظ امپراتوریها داشته باشند.
توهمهایی که نویسنده در کتابش از آنها یاد میکند برای خواننده بسیار تعجبآور خواهد بود. نویسنده در کتاب خودش از مردمی میگوید که به وسیله رسانهها سرگرم میشوند و به وسیله رسانهها به دولتی اعتماد میکنند که هر لحظه در حال فریب دادن آنهاست. در این کتاب خصوصا درباره زنان و جایگاه واقعی آن ها که چیزی جز سوء استفاده نیست صحبت شده است برخلاف تبلیغات وسیع درباره زنان و خوشبختی آن ها
انتشارات سوره مهر / قیمت 108 هزار تومان
کتاب «انقلاب نااندیشیدنی در ایران» به قلم چالرز کرزمن، استاد جامعه شناسی دانشگاه کارولینای شمالی، نمونهای از آثار قابل اعتنایی است که توانسته از منظر یک پژوهشگر غربی درک کمابیش واقع بینانهای از انقلاب ایرانیان در 1357 به دست دهد.
کرزمن در این اثر با طرح نظریات مختلفی که در جامعه شناسی تاریخی برای تبیین انقلاب ها و جنبش های اجتماعی وجود دارد، نشان میدهد که این نظریاتِ عموما غربی، اگرچه تا حدی بعضی نکات را توضیح میدهد، اما برای تبیین انقلابی که در ایران رخ داده است، ناکافی هستند.
کرزمن از این نقطه طرح ایده خود را آغاز میکند که ارائه مفهوم ضد تبیین برای توضیح انقلاب ایران لازم است.
کرزمن همان گونه که در حوزه نظری سراغ منابع و چهرههای گوناگون رفته است، برای توصیف و تحلیل رویدادها نیز تقریبا همه منابع ایرانی و غیر ایرانی را که تا هنگام نوشتن این کتاب در دسترس داشته، دیده و شاید بتوان گفت موردی را از قلم نینداخته است. از سند، کتاب و نشریه و مصاحبه با مردم عادی گرفته تا اعلامیههای دست نویس و پیامهای تلفنی مخاطبان عادی یک روزنامه در میان ارجاعات کرزمن دیده میشوند. بیگمان در تدوین یک اثر استفاده از همه اسناد موجود، به خودی خود امتیازی محسوب نمیشود، اما وجه تمایز کرزمن در این اثر نحوه استفاده او از این منابع است که با دقتی واسوس گونه در نقد بیرونی و دروزنی آنها میکوشد و با لحاظ کردن نکات ضروری در یک پژوهش تاریخی و جامعه شناختی، جمله یا عبارتی را از آنها نقل میکند.
منظور نویسنده کتاب از اصطلاح «نا اندیشیدنی» «آنچه که پیشبینی نشد و قابل پیشبینی هم نبود» می باشد. با توجه به مطالب کتاب می توان گفت عبارتهای «آنچه در اندیشه نمیآمد» یا «آنچه کسی فکرش را نمیکرد» به نظر مناسبترین معنا است.
به اعتقاد نویسنده، این انقلاب نخستین جمهوری اسلامی عصر اخیر را به قدرت رساند و تنها نمونه انقلاب اسلامی مردمی است. انقلاب ایران یکی از مردمیترین قیامهای تاریخ جهان محسوب میشود. عناوین این کتاب 494 صفحهای شامل «ظهور اعتراض، بسیج شبکه مساجد، جاذبههای شیعی، اعتصادب عمومی، شکست مشت آهنین، یک جنبش شدنی و نتیجهگیری» است.
انقلاب اسلامی و دیدگاه های مختلف درباره شکل گیری آن
44 سال پیش، ایرانیان انقلاب بزرگی را پدید آوردند که تاریخ را نه در غربِ آسیا که در جهان تغییر داد.
این انقلاب اگرچه از اوجگیری در مرحله نهایی تا پیروزی آن، بیش از یک سال طول کشید. اما برای صاحب نظران داخلی و بینالمللی چنان برق آسا بود که بزرگ ترین دستگاههای جاسوسی و امنیتی آن زمان ، اعتراف کرده اند که از درک چیستی و چرایی آن و برگزیدن راهی برای مهار این انقلاب عاجز ماندند و آن گاه که پیروز شد همه از خود پرسیدند «چرا چنین شد؟!»
برای پاسخ به این پرسش کلان، چهار دهه است که این پدیده بزرگ موضوع مطالعات گسترده ژرف و همه جانبه دانشگاه ها، اتاقهای فکر و موسسات مختلف پژوهشی و مطالعاتی در سراسر جهان به ویژه غرب است.
حاصل این پژوهش ها مقالات، کتابها ، رساله های متعدد و چارچوب نظری هایی است که در تعدادی از آنها توضیحاتی برای برخی وجوه این جنبش بزرگ یافت میشود، هرچند که در نگاهی کلی، شیوههایی که غرب در این سالها برای تعامل با ایرانیان برگزیده است، نشان میدهد با گذشت چهل سال هم درک درستی از فرهنگ استوار این مردم ندارند.
شاید بدین سبب که اساسا ایران سرزمین متفاوتی است و ایرانیان در طول تاریخ کهن خود همواره برای خروج از دل طوفانهای سهمگین تاریخی که هریک به تنهایی برای نابودی چند باره یک ملت کافی بودهاند راهی مستقل یافته، به راهشان ادامه داده، بیش از گذشته بالیده و استوارتر شده اند.
برخی از صاحب نظران به عامل اقتصادی و اجتماعی به عنوان عامل اصلی وقوع انقلاب اسلامی توجه نشان داده اند مانند: رابرت لونی در کتاب ریشه های اقتصادی انقلاب ایران ، تدا اسکاچبل در مقاله دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب ایران همایون کاتوزیان در کتاب اقتصاد سیاسی ایران وافرادی که بر اساس نظریه های مارکسیستی و نظریه نظام جهانی والرشتاین مطلب می نویسند.
برخی اندیشمندان برعوامل روانشناختی تاکید کرده اند مانند: ماروین زونیس در کتاب شکست شاهنامه،افرادی که بر اساس روش روانشناسی اجتماعی جیمز دیویس تحلیل می کنند. نویسندگانی که بر مبانی نظریه محرومیت نسبی تد رابرت گر مطلب نوشته اند ،مانند فرخ مشیری در کتاب دولت و انقلاب اجتماعی در ایران.
برخی نویسندگان بر عوامل سیاسی تاکید کرده اند مانند: یرواند آبراهامیان در مقاله علل ساختاری انقلاب ایران که بر مبنای نظریه انقلاب هانتینگتون نوشته است ( کتاب ریشه های اجتماعی انقلاب) وجرالد گرین در مقاله ضد بسیج به عنوان یک روش انقلابی
برخی از اندیشمندان برعوامل فرهنگی در پیروزی انقلاب اسلامی تاکید کرده اند. مانند: علی دوانی در کتاب نهضت روحانیون ایران ، حامد الگار در کتاب ریشه های انقلاب اسلامی ، آصف حسین در کتاب ایران اسلامی انقلاب وضد آن ،گیلزکپل در کتاب انتقام خداوند .
رهیافت چند علیتی به انقلاب هم رویکرد برخی دیگر از اندیشمندان بوده است.مانند: مایکل فیشر در کتاب ایران اختلاف مذهبی تا انقلاب، نیکی کدی در کتاب ریشه های انقلاب ایران، فرد هالیدی در مقاله انقلاب ایران توسعه ناموزون ومردم گرایی مذهبی،جان فوران در کتاب مقاومت شکننده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار دل ها و ضرورت جذب حداکثری
4 نسل نظریه درباره انقلاب ها و دلایل شکل گیری آن ها
تاقبل از پدیده بیداری اسلامی موسوم به بهار عربی ، صاحب نظران علوم سیاسی و اجتماعی چهار نسل نظریه درباره نحوه وقوع انقلاب ها را شناسایی کردهاند.
نسل اول اساساً از انقلابها بیزارند. انقلاب را به بیماری یا تب در بدنِ جامعه تشبیه کرده اند که پس از یک دوره هذیان و نقاهت به حالت عادی باز میگردد. انقلاب ها را حرکت کردن در درون یک دایره توصیف میکردند که جامعه بعد از طی مراحلی مجدد به وضعیت اول برمیگردد. این عده معتقد بودند که همه انقلابها از این مراحل عبور میکنند، فرضی که البتّه واقعیت تاریخی آن را رد میکند. نظریهپردازان این نسل افرادی مانند سورکین و کرین برینتون و... می باشند.
نسل دوم به فرآیندهای نوسازی به مثابة هسته اصلی انقلابها در کشورهای در حال توسعه اشاره کردند. بر مبنای این دیدگاه همزمان که نوسازی پیش میرود و اقتصاد رشد میکند، روند نزولی رشد احتمالاً باعث احساس ’محرومیت نسبی‘ میشود، شکافی میان آنچه مردم انتظار دارند باشند و داشته باشند و آنچه در واقع هستند و دارند. در این دیدگاه، انقلاب به مثابة نتیجة مجموعهای از رفتارهای فردی ظاهر میشود نه پیامد ساختارها و فرایندهای کلان. نظریهپردازان این نسل افرادی مانند جیمز دیویس و تد گر و... هستند. ( دوره پساجنگ جهانی دوم)
نسل سوم استدلال کردند که عوامل ساختاری سرمایهداری، روابط طبقاتی، جنگهای بینالمللی- زمینه را برای افزایش نارضایتی عمومی و احساسات انقلابی ایجاد میکند. متفکران نسل سوم، که الگوی ساختارگرایانهتری را ارائه کردند، نتوانستند توضیح دهند که چرا برخی از انقلابها در جاهایی با وضعیت نامساعد به وقوع پیوستند و در جوامعی که ظاهراً بستر مساعدی برای انقلاب بودند رخ ندادند. نظریهپردازان این نسل به ویژه برینگتون مور، تدا اسکاچپل و اریک وولف هستند.
نسل چهارم : نظریه پردازان این نسل، فرانظریههای جسورانۀ انقلاب را عمدتاً با مدلهای چند علّتی و پیچیده جایگزین کردند. آنها عناصری از قبیل هویت، ایدئولوژی، جنسیت، شبکه و رهبری را وارد تحلیل کردند. این محققان عوامل ساختاری، عاملیّت، داخلی، بینالمللی، سیاسی و اقتصادی را با هم ترکیب کردند تا برآمدن انقلابها را توضیح دهند.
کار آنها، به نوعی، تمرکز را از ’چرایی‘ انقلاب به ’چگونگی‘ آن تغییر داد و بیشتر بر موقعیتهایی که انقلابها در آن رخ میدهند معطوف شدند. با این وصف، تحلیلگرانی نظیر جورج لاوسون استدلال کردهاند که نظریهپردازان نسل چهارم در واقع در تحقق وعدههایشان در نظریهپردازی عینی شکست خوردهاند. به بیان دیگر، مباحث آنها بیشتر طرح مدعا است تا پیشرفت واقعی در نظریه. در همین راستا، بنجامین آبرامز نشان میدهد که تعداد متغیرهایی که این تحلیلگران وارد میکنند آنقدر زیاد است که نمیتوانند به این متغیرها در یک چارچوب نظری منسجم سر و سامان دهند. در نتیجه تحقیقات آنها عاری از نظریهپردازی جسورانه باقی میماند. از اینرو، آبرامز همگان را به نسل نو، پنجم، از نظریه انقلابی فرا میخواند. نظریهپردازان این نسل به طور خاص جان فوران، میثاق پارسا، اریک سیلبین و جک گلدستن که در دهة ۱۹۹۰ و دهة ۲۰۰۰ مینوشتند، می باشند
خیزشهای موسوم به بهار عربی در دهة ۲۰۱۰م که شش دیکتاتور(تونس، مصر، لیبی، یمن، الجزایر و سودان) را سرنگون کرد، به بحثهایی دربارة سرشت این وقایع سیاسی و پیامدهایشان برای نظریة انقلابی دامن زد. یکی از این بحثها ، این است که آیا ما به سمت نسل پنجم نظریة انقلابی میرویم؟ در این پارادایم ، مفروض اصلی این است که رکن رهبری و ایدئولوژی نقشی در انقلاب ندارند
در تمامی این نظریه پردازی ها، از مقوله اهداف و آفات انقلاب غفلت شده است. حرکت مردمی فاقد رهبر و کادر رهبری ممکن است موجب سرنگونی حکومتی شود( به ظاهر پیروزی آن حرکت) اما در ایجاد حکومتی جدید مظابق با خواسته های مردم ناکام خواهد ماند. همچنین حرکت های انقلابی دجار آفاتی هستند از جمله آن ها گرایش رهبران و پیشتازان انقلاب به تخصیص حوزه های خاص تمتع و امتیازات ویژه برای خود است. این موجب دور شدن از آرمان ها و بالتبع انحراف از مسیر اولیه خواهد بود.
مکتب انقلاب اسلامی تصویری.pptx
6.19M
خلاصه محتوای 11 جلد کتاب درباره انقلاب اسلامی
انقلابی که سکولارها را پشیمان کرد
گذار از سکولاریسم به پساسکولاریسم /
سکولاریسم قبل از وقوع انقلاب اسلامی، اندیشهای بوده است که میان مدرن شدن و بی دین شدن تلازم قائل بوده است.
انقلاب اسلامی حتی بدون آن که بخواهد و قبل از استقرار نیز بر نظریههای غربی، تأثیر دوران ساز برجای نهاده است. یکی از بارزترین مصادیق این تأثیر، گذار از سکولاریسم به پساسکولاریسم در اثر وقوع انقلاب اسلامی بوده است.سکولاریسم قبل از وقوع انقلاب اسلامی، اندیشهای بوده است که میان مدرن شدن و بی دین شدن تلازم قائل بوده است.
دوگانه انگاری میان مدرنشدن و دینیشدن به وضوح در اندیشه اندیشمندان سکولار وطنی و همچنین آنان که به سروشیسم دلبستگی دارند، مبرز است.این نگاه در حالی است که امروزه در غرب نیز نظریه تلازم سکولاریزاسیون و مدرنیزاسیون چندان محل اعتنا نیست و دچار تزلزل بنیادی گشته است.
متفکران سابقاً سکولاری مانند یورگن هابرماس و پیتر برگر ابتدا از سکولاریسم و نیز تلازم سکولاریزاسیون و مدرنیزاسیون سخن میگفتند، اما بعدها در نظریه مزبور تجدیدنظر کرده و به پساسکولاریسم و همچنین عدم تلازم سکولارشدن جامعه با نوسازی آن قایل شدند. در این رابطه، نقش برگر مهمتر از هابرماس بوده است. دیدگاه برگر آن بود که پلورالیسم، باورهای باثبات را به تحلیل می برد و تحت فشار عوامل متکثر کننده مدرنیته، «سایبان مقدس» به «بینش متزلزل» تبدیل می شود. به تعبیر آخری، پلورالیسم به طور اجتناب ناپذیری به عرفی شدن منجر می شود.
آنتونی گیدنز میگوید" سه غول جامعه شناسی یعنی مارکس،دورکیم و وبر، فرایند عمومی جهان را به سمت سکولار شدن و به حاشیه رفتن دین می دیدند ولی با آغاز دهه ۸۰ و وقوع انقلاب اسلامی ایران شاهد تحقق عکس این قضیه بودیم، یعنی فرایند عمومی جهان، روند معکوسی را آغاز و به سمت دینی شدن پیش می رود (برزگر، ۱۳۸۸: ۵۰).
پیتر برگر یکی از پیش قراولان بسط نظریه عرفی شدن و سکولاریسم بوده است و مرکز ثقل تحول اندیشه وی در این دو نقطه نهفته است:
۱. مدرنیته ضرورتاً به عرفی شدن نمی انجامد. در دنیای مدرن آنچه تغییر می کند عبارت است از، شیوه دینداری، یعنی اینکه باورهای دینی بر قطعیت و جزم سابق استوار نیستند. اما به هر حال، دینداری از میان مردم برچیده نمی شود؛
۲.پدیده عرفی شدن، پدیده ای جهان شمول نیست. عرفی شدن، بیشتر یک پدیده غربی است و سرنوشت دین در غرب را نمی توان به کل جهان تعمیم داد.
برگر می گوید آنچه وی و بیشتر جامعه شناسان امور مذهبی در دهه ۱۹۶۰ در مورد عرفی شدن نوشته اند، تنها یک اشتباه بود. بحث اساسی و اصلی آنها این بود که عرفی شدن و مدرنیته پا به پای هم پیش می روند. به عبارت اخری، مدرنیته بیشتر، عرفی شدن بیشتر را به دنبال دارد.
مهم ترین عاملی که سبب شده است برگر در «نظریه عرفی شدن» تجدید نظر کند، عبارت است از مطالعات او از جهان سوم(Berger,۲۰۱۲, pp:۱۳۳-۱۳۵) و خصوصاً ایران :
«در سال ۱۹۷۹ من در رم بودم؛ درست در بحبوحه انقلاب ایران. به دلیل اینکه قرار بود از طریق تهران به هند پرواز کنم، با نگرانی رویدادهای ایران را از تلویزیون ایتالیا دنبال می کردم. توده ی عظیمی از پیروان آیت الله خمینی با پوسترها و پلاکاردهایشان که به نظر می رسید تا انتهای افق گسترده شده اند، مدام شعار «الله اکبر» سر می دادند. به یاد اظهارنظری که یک دهه پیش درباره سکولاریزاسیون شنیده بودم افتادم و فهمیدم که اصلاً هم خنده دار نبوده است. در واقع، مقابله شورمند با عرفی شدن، دقیقاً چیزی بود که آیت الله خمینی در ذهن داشت و پیامد انقلاب ایران هرچه باشد، باید پذیرفت که فعلاً تا حدودی در این کار موفق بوده است.» (Ibid,p:۱۳۳).
برگر، بعدها انقلاب اسلامی ایران را یکی از نمونههایی می شمارد برای این که مدرنیته الزاماً به کاهش دین نمی انجامد، چراکه در دهه پنجاه، ایران و حکومت پهلوی با سرعت در حال مدرن شدن بود و پس از شوک نفتی و جهش خیره کننده نفت در آن دهه شاه توانسته بود به سرعت ایران را در مسیر نوسازی جلو ببرد (Berger,۱۹۹۴, P:۹۷) (به نقل از یوسف زاده، ۱۳۸۸).
انقلاب اسلامی، علاوه بر اینها، بر نظریه قدرت نرم، نومنطقه گرایی و مطالعات جدید امنیت تأثیرگذار بوده است که یادداشتهای دیگری را فرامی خواند.انقلاب اسلامی به عنوان یک راه سوم، نظریات لیبرال و خصوصاً مارکسیسم را غافلگیر کرد؛ چراکه مارکسیسم، دین را به عنوان عنصری ارتجاعی و ضدانقلابی معرفی می کرد که نقش استاتیک در تاریخ بازی می کند و لیبرال ها تصور می کردند که به «پایان ایدئولوژی» (کتاب دانیل بل[۱] در ۱۹۶۵) و پایان انقلاب رسیده اند.
منابع :
یوسف زاده، حسن، بررسی تحول آرای برگر درباره دین و عرفی شدن، قم، موسسه امام خمینی(ره)، ۱۳۸۸
برزگر، ابراهیم،«پیش بینی تاثیرات انقلاب اسلامی بر خاورمیانه».دانش سیاسی. سال پنجم. شماره اول،۱۳۸۸
Berger Peter.L,A, Rumor of Angels:Modern Society and theRediscovery of the Supernatural,۲۰۱۱.
"The Gross National Product and the Gods". The McKinseyQuarterly.Issue, ۱۹۹۴.
پا نوشت:
۱- دانیل بل خود را در سیاست، لیبرال، در اقتصاد، سوسیالیست و در فرهنگ محافظه کار میداند
معرفی کتاب: سایبان مقدس اثر پیتر برگر
پیتر برگر جامعه شناس نامدار آمریکایی پس از مشاهده پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با تجدید نظر در دیدگاه خود درباره تلازم سکولاریسم و مدرن شدن ، در کتاب سایبان مقدس به معرفی دین به عنوان بزرگترین ابزار مشروعیت و قدرتمندترین عامل نظم دهنده و ثبات بخش به واقعیت های اجتماعی (از زاویه ی جامعه شناسی و به دور از حوزه الهیات ) می پردازد و توان بیگانه کنندگی دین را مورد مطالعه قرار می دهد؛ همچنین با نگاه به وضعیت دینی عصر حاضر، تاثیر عقیده ی به سکولاریسم بر مسائل مختلف اعتبار و مشروعیت را بررسی می کند و نتیجه میگیرد دین مهم ترین عامل ایجاد اعتبار می باشد.
فراسكولاريسم و يا پذيرش حضور دين در يك جامعة سكولار، ايدهاي است كه امروزه برخي متفكران ليبرال از آن سخن ميگويند. يورگن هابرماس، از جمله كساني است كه به طرح اين ايده پرداخته و چگونگي حضور دين در جهان مدرن و نقش و جايگاه آن را مورد بحث قرارداده است. تلاش وي در گذشته این بود كه عصر دين را خاتمه يافته اعلام نماید و عقل را جايگزين آن نمايد، اما در آثار و اظهارات اخير خود راجع به دين، تا حدودي ديدگاه گذشتة خويش را تعديل نموده و برخي كاركردهاي بيبديل دين را مورد تأكيد قرار داده است.
علاوه بر برکات انقلاب اسلامی در زمینه استقلال سیاسی کشور و دستاوردهای مهم نظامی و هسته ای و نانو تکنولوژی و... از بالاترین دستاوردهای انقلاب اسلامی می توان این دو مورد را ذکر کرد : 1- معکوس کردن حرکت جامعه بشری از گرایش به سکولاریسم به گرایش به دین و معنویت 2- ممانعت از گسترش رژیم صهیونیستی و به باد دادن آرمان نیل تا فرات
سه انقلاب بزرگ: انقلاب فرانسه ، انقلاب روسیه و انقلاب اسلامی ایران
انقلاب روسیه در انتقال دستاوردهای خود به نسلهای بعدی دچار مشکل شد و ایدئولوژی ( مارکسیسم) این انقلاب تاریخ مصرف کوتاهی داشت و نهایتا به تاریخ پیوست.
انقلاب فرانسه در انتقال آرمان آزادی به نسلهای بعدی موفق بوده است. آرمان انقلاب فرانسه ، مقوله آزادی بوده است.
اشتراک انقلاب فرانسه با انقلاب روسیه در این بود که هر دو اومانیسم را قبول داشتند و هر دو از ایدئولوژی جهانی برخوردار بودند. انقلاب فرانسه توانست آرمان خود را به آن شکلی که خودش میخواست تا امروز و نهتنها در فرانسه، بلکه به همهی شهروندان ساکن در غرب منتقل کند و کاری کند که آزادی در اذهان آنها مقدس جلوه کرده و از احترام بسیار بالایی برخوردار باشد، اما با گذشت زمان این پرسش جدی مطرح شد که آیا این آرمان صحیح و اصیل و جامع بوده است؟ آرمان اعلامی انقلاب فرانسه یعنی " آزادی" امروزه زیر سوال رفته است.
در دورهی مدرنیته آرمان آزادی را هم صحیح و هم جامع میدانستند، اما الان دیگر اینگونه نیست. امروزه ما در دوران «فرامدرنیته» هستیم؛ دورانی که انتقاد به آرمانهای مدرنیته حتی در غرب نیز بهشدت بالا گرفته است. میگویند این آزادی با این وضع دردی را از ما دوا نمیکند و باید تغییر کند. یعنی یک تزلزلی در بین نخبگان غرب در مورد تمام مبانی فرهنگ و تمدن و دانش و انسانشناسی غربی در حال وقوع است. امروزه ما می بینیم در هر یک از کشورهای بزرگ اروپایی مانند آلمان، انگلستان و فرانسه سالانه حدود چهار هزار نفر مسلمان میشوند که بیشتر آنها از نخبگان هستند. بنابراین الان یک ترس شدیدی برای سران جبههی غرب نسبت به انتقال آرمانهای خود به نسلهای بعدی به وجود آمده است.
دلیل این گردش فکری نخبگان در غرب را می توانیم در نوع نگرش غرب به مقوله انسان شناسی بدانیم
انسانمحوری یا اومانیسم یک نقص بنیادین دارد و آن عدم توجه به ابعاد معنوی وجود انسان است. این عقلانیت، گسترهی خود را در اقتصاد و قدرت خلاصه کرده است. بنابراین جامعیتی در آن وجود ندارد. «هابز» جملهی معروفی دارد که «انسان گرگ انسان است.» به قول خانم «اوریانا فالاچی»، «زندگی؛ جنگ و دیگر هیچ.» البته این جنگی که فالاچی میگوید، جنگ اعتقادی نیست؛ جنگ بر سر منافع مادی است. جنگی که اگر اقتضا کند، حاضرند به خاطر آن انسانها را بکشند و کشورها را غارت کنند.
اگر ایدئولوژی یک انقلاب اصالت داشته باشد و رهبران انقلاب به این ایدئولوژی اصیل پایبند باشند و مردم هم به این ایدئولوژی و به رهبران، اعتماد فرهنگی و تاریخی داشته باشند، یک وحدتی ایجاد خواهد شد که کار انقلاب را بدون اینکه دچار بیثباتیهای طولانی شود پیش میبرد. این همان اتفاقی است که در انقلاب اسلامی ایران افتاد. در انقلاب فرانسه و روسیه اما نه از ایدئولوژی و آرمانهای صحیح و اصیل خبری بود و نه مردم به آرمانها و رهبران سیاسی اعتماد داشتند. بنابراین وحدتی شکل نگرفت و این دو کشور ناچار سالها بیثباتی را تجربه کردند. در بسیاری از موارد، رهبران گروههای سیاسی به دست رهبران دیگر به قتل میرسیدند.
اگر بخواهیم انقلاب فرانسه و روسیه را با انقلاب اسلامی مقایسه کنیم، درمییابیم که انقلاب اسلامی برخلاف آن دو انقلاب از ایدئولوژی و آرمان مبتنی بر فطرت انسان و مورد تأیید مردم و نخبگان برخوردار بوده است. مردم نیز به رهبران نهضت اعتماد داشتهاند. بنابراین کار انقلاب بهسرعت پیش رفته و ظرف چند ماه یک رژیم سلطنتی قدرتمند در برابر ارادهی مردم به زمین خورده و رژیم بعدی بلافاصله مستقر شده و با ثبات بسیار قابل اعتمادی استمرار یافته است؛ اتفاقی که نه در انقلاب روسیه و نه در انقلاب فرانسه رخ نداده است.
جنبش های انقلابی بدون رهبر
پس از خیزش های مردمی مانند بهار عربی و جنبش اشغال وال استریت که حرکت هایِ مردمیِ فاقدِ رهبر بودند ایده ای مطرح شد که تئوری های انقلاب به مرحله پنجم منتقل شده و عنصر رهبری و ایدئولوژی در تعریف انقلاب رنگ باخته است برای تجزیه و تحلیل این نظریه ( نسل پنجم ادعایی ) لازم است به تعریف مفهوم انقلاب و تحولات سیاسی با منشا حرکت های مردمی توجه نموده و دیدگاه اندیشمندان مدعی این تحول در نظریه پردازی مورد کنکاش قرار گیرد.
انقلاب از نظر لغوی به معنای دگرگونی اساسی است. از منظر اصطلاحی حرکتی است مردمی برای تغییر بنیادین ساختارهای سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی.
یک انقلاب دارای مرحله تخریب و سازندگی می باشد.مرحله تخریب به مرحله نفی وضع موجود و ساختارهای معیوب که موجب نارضایتی مردم است گفته می شود. مرحله سازندگی به مرحله پس از پیروزی و پی ریزی شالوده حکومت جدید گفته می شود. چنانچه یک حرکت مردمی فاقد رهبر و کادر رهبری باشد ممکن است در مرحله تخریب موفق به سرنگونی حکومتی شود ولی در مرحله پس از پیروزی دچار سردرگمی و ناتوانی در ایجاد نظام جدید خواهد شد.
کارن راس، دیپلمات سابق بریتانیایی و مؤلف کتاب «انقلاب بدون رهبر»، گونه ی جدید جنبشها که فاقد رهبر هستند را مورد بررسی قرار داده است. او می گوید: «جنبش جلیقهزردها در فرانسه، یک خیزش سیاسی بدون رهبر است. این اولین جنبش نیست و آخرین جنبش هم نخواهد بود. جنبشهای اشغال وال استریت، بهار عربی و میتو نمونههایی از انقلاب های فاقد رهبر هستند.
راس ادامه می دهد : آنچه این جنبشها با آن مخالفت میکنند، معمولا واضح است، اما آنچه ارائه میکنند لاجرم وضوح کمی دارد و این ماهیت آنهاست. خیزشهای سریالی مردمی بهار عربی همگی، در تونس و سایر کشورهای عربی، با حکمرانی مستبدانه مخالفت کردند. اما در بیشتر جاها هیچ توافقی درباره نوع حکومتی، که جایگزین دیکتاتورها میشود، وجود نداشت. در مصر، اعتراضات میدان تحریر، از ایجاد یک حزب سیاسی دمکراتیک و منظم که بتواند در انتخابات پیروز بشود، عاجز ماند. در مقابل، اخوان المسلمین، گروه منظم و دیرینه که برای چنین لحظهای آماده بود، وارد عرصه شد تا خلأ سیاسی را پر کند. در نتیجه، این امر اعتراضات گسترده دیگری را موجب شد. این اعتراضات دیکتاتور دیگری را، که در سرکوب همتای حسنی مبارک است، بر سر کار آورد.
جنبش هایی را که در مرحله تخریب موفق می شوند و در مرحله سازندگی دچار سردرگمی می شوند نمی توان انقلاب نامید چنین جنبش هایی حداکثر شورش هستند نه انقلاب.
توجه مخاطبین محترم را به این سایت جلب میکنم : https://jscenter.ir/other-topics/crypto-judaism/13392/