هوالرئوف
دهقانی مقداری گندم در دامن
لباس پیرمرد فقیری ریخت.
پیرمرد شادمان گوشه های دامن
را گره زده و میرفتو در راه
با پرودرگار خود سخن میگفت :
ای گشاینده گره های ناگشوده ،
گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از
گره هایش باز شد و گندمها به زمین
ریخت.او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع
کند که در کمال ناباوری دید ،
دانه های گندم بر روی ظرفی
از #طلا ریخته است!
ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مــرا بین که منم مفتاح راه
@poyannfar
33.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یامناسمهدواء
آرمین وزینب عزیزماینروزا دارنخیلی سخت با
بیماریشونمیجنگندکلیحرفخوبآرزویخوب
براشون بفرستید... قرارگذاشتیم بعدهایندوره
درمانباآرمینیهنوحهجدیدبخونیم...
@poyannfar
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگشت به لب ماندهام از قاعده عشق …!
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم …
@poyannfar
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
كلما ضاقت بك الدنيا إقرأ زيارة عاشوراء
فإن السلام على الحسين حياة ...
«هرگاه دنیا برایت تنگ شد زیارتِ عاشورا بخوان»که سلام بر حسین«ع» حیات است.
@poyannfar