308-maryam-ar-parhizgar.mp3
1.04M
🎙#تلاوت_ترتیل_روزانه
📄#صفحه308
📖#سوره_مبارڪہ_مریم
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
308-maryam-ta-1.mp3
6M
#صوت_تفسیر_صفحه_308
#بخش_اول
📖#سوره_مبارڪہ_مریم
🎙 حجت الاسلام قرائتی
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
308-maryam-ta-2.mp3
5.83M
#صوت_تفسیر_صفحه_308
#بخش_دوم
📖#سوره_مبارڪہ_مریم
🎙 حجت الاسلام قرائتی
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
#دعاهای_روزانه
🌸🤲سُبْحانَ الدَّائِمِ غَيْرِ الْغافِلِ، سُبْحانَ الْعالِمِ بِغَيْرِ تَعْلِيمٍ، سُبْحانَ خالِقِ مَا يُرىٰ وَمَا لَايُرىٰ، سُبْحانَ الَّذِى يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَلَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ، وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
🌸منزّه است آن پایندهی بیغفلت، منزّه است آن دانای ناآموخته، منزّه است آن آفریننده دیدنیها و نادیدنیها، منزّه است آنکه دیدهها را دریابد و دیدهها او را درنیابند و اوست دقیقنگرِ آگاه
💫دعای عشرات.
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و نوزدهم
گوشه آشپزخانه بالای لگن پُر از آب و پودر، سرِ پا نشسته و با بغضی که به جانش افتاده بود، لباسها را چنگ میزد که آهسته صدایش کردم: «مجید...» دستانش از حرکت متوقف شد، نگاهم کرد و با مهربانی بینظیری پاسخ داد: «جانم؟» دستم را به لبه اُپن گرفتم تا بتوانم با سرگیجهای که دارم، سرِ پا بایستم و همپای نگاه عاشقانهام با لحنی ساده آغاز کردم: «مجید! خدا رو شاهد میگیرم، به روح مامانم قسم میخورم، به جون حوریه قسم میخورم که منم اگه برگردم، فقط دوست دارم با تو زندگی کنم! به خدا من از زندگی با تو پشیمون نیستم! به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتری، اگه حرفی زدم فقط به خاطر خودت بود! دلم می سوزه وقتی میبینم بدون هیچ گناهی، داری انقدر عذاب میکشی!» سرش را پایین انداخت و همانطور که با کفِ روی دستش بازی میکرد، با لبخندی شیرین پاسخ داد: «میدونم الهه جان...» سپس سرش را به سمتم چرخاند و با حالتی حامیانه ادامه داد: «غصه هیچی رو نخور عزیزم! دوباره همه چی رو از اول با هم میسازیم!» و من منتظر همین پشتوانه بودم که بیمعطلی به سمت طلاها که هنوز کف موکت مانده بودند، رفتم. با بدن سنگینم به سختی خم شدم و همه را با یک مشت جمع کردم. دوباره به کنار اُپن برگشتم و در برابر چشمان مجید، همه را روی سطح اُپن ریختم و با شادی شورانگیزِ آغاز یک زندگی جدید، فرمانی زنانه صادر کردم: «مجید! اگه میخوای منو خوشحال کنی، همه اینا رو بفروش! میخوام برای خودمون یه زندگی خوشگل درست کنم! این طلاها رو بعداً میشه خرید! فعلاً میخوام از خونه زندگیام لذت ببرم!» سپس نگاهم را دور خانه چرخاندم و با هیجانی که در صدایم موج میزد، آغاز کردم: «میخوام برای این پنجره یه پرده ساتن زرشکی بگیرم! یه دست مبل جمع و جور هم میگیریم، اونم باید زمینهاش زرشکی باشه که با پردهها هماهنگ باشن! اگه بشه یه لوستر شش شاخه هم بگیریم، خیلی خوبه! یه تلویزیون و میز تلویزیون هم میخریم برای بالای اتاق پذیرایی. یه فرش نه متری کِرِم رنگ هم میخریم میاندازیم وسط اتاق پذیرایی. برای اتاق خواب هم یه قالیچه کوچولو میگیریم و میندازیم پای تختخواب. تختخوابم میخوام چوبش کلاً سفید باشه! اصلاً میخوام سرویس خوابم کلاً سفید باشه!» که نگاهم به آشپزخانه خورد و با دستپاچگی ادامه دادم: «برای آشپزخونه هم کلی چیز میخوام! این گوشه باید یه ماشین لباسشویی بذاریم! باید حتماً استیل باشه که با یخچال سِت شه! یه سرویس تفلون و کفگیر ملاقه هم باید بگیریم! راستی سرویس فنجون هم میخوام!» و تجهیز آشپزخانه به این سادگیها نبود که در برابر مجید که صورتش از لحن کودکانه و پُر ذوق و شوقم از خنده پُر شده بود، چین به پیشانی انداختم و خسته گلایه کردم: «آشپزخونه خیلی کار داره! باید سرویس چاقو بگیریم، سماور و قوری بگیریم، کلی سبد و پلاستیک میخوام. باید برای حبوبات و قند و شکر، قوطی بگیرم.» و تازه به خاطر آوردم به لیست بلند بالایی از مواد خوراکی احتیاج داریم که تکیهام را به اُپن دادم و به شوخی ناله زدم: «وای مجید! باید کلی مواد غذایی بخریم. از قند و شکر و چایی گرفته تا روغن و رب و نمک و...» که مجید با صدای بلند خندید و میخواست سر به سرم بگذارد که گلولهای کف به سمتم پرتاب کرد و با شیطنتی شیرین فریاد زد: «بس کن الهه! دیوونه شدم! میخرم! همه رو میخرم!» و بار دیگر به همین بهانه ساده، فضای خانه کوچک و محقرمان، از ترنم خنده هایمان پُر شد تا باور کنیم در پناه نگاه مهربان خدا، زندگی با همه سختی هایش چقدر شیرین است!
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
دعای توسل۩سلحشور.mp3
10.7M
🤲 دعای توسل
🎙 با نوای حاج مهدی سلحشور
لینک متن و ترجمه دعای توسل 👇
✅ eitaa.com/ppt_doa/7218
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اون دو تا دختر با آن وضعیت حجاب خودشان را تو اون موقعیت قرار دادند که چشمتان هرزه به آنها طمع کنند
؛ آیا حتما لازم بود شهید الداغی جان بدهد تا شاید اون دو تا دختر متنبه و متوجه اشتباه شون بشوند
♨️ رفت تا دختر مردم نرسد آزاری
دخترش گرچه در این بین عزادار شود
میتوانست که مانند همه رد بشود
بین این زندگی و مرگ مردد بشود
مست بودند، ولی می بایست
جلو فاجعهٔ مستیشان سد بشود
غیرتش تاب نیاورد تماشا بکند
رفت در معرکه تا معرکه بر پا بکند
به دل فاجعه زد مردتر از هر مردی
تا که مردانه در آن معرکه غوغا بکند
رفت تا غیرت یک جامعه بیدار شود
بلکه آن دختر غفلت زده هشیار شود
رفت تا دختر مردم نرسد آزاری
دخترش گرچه در این بین عزادار شود
بی سبب نیست که این خاک شرافت دارد
مرد این خاک به پیکر رگ غیرت دارد
می دهد جان که نبیند ضرری ناموسش
شیرمرد است و به سر شوق شهادت دارد
سروده حمید ضیاءیزدی
🔸 شهید حمیدرضا الداغی متولد ۱۳۵۹، در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، در مقابل هتک حرمت به دختر جوانی در سبزوار با ۲ شرور سابقه دار درگیر شده و بر اثر ضربات شدید چاقو به شهادت میرسد، این شهید والامقام مهندس ساختمان و دارای یک فرزند دختر ۱۵ ساله بوده است.
#شهید_غیرت
#حمیدرضا_الداغی
#مدافع_دختران_ایران
#شهید_حمیدرضا_الداغی
#امام_زمان
#مطالبه_گری
#مسئول_عافیت_طلب