✴️ سه شنبه 👈20 دی 👈 جدی 1401
👈17 جمادی الثانی 1444👈10 ژانویه 2023
🕌مناسبت های دینی و اسلامی.
❇️احکام دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خواستگاری عقد و کل امور ازدواجی.
✅ختنه کودک.
✅خرید رفتن.
✅فروش اجناس.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅انعقاد قرار دادهای تجاری.
✅دیدار روسا و دوستان.
✅درختکاری.
✅و شراکت و امور شراکتی خوب است.
👶نوزاد امروز مبارک و خوشبخت خواهد شد.
🤕بیمار امروز خوب شود. ان شاءالله.
📛مسافرت بی نتیجه است و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
💑مباشرت امشب :مباشرت و عروسی کراهت دارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج اسد و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️خواستگاری عقد عروسی و ازدواج.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️بردن جهاز عروس.
✳️خرید خانه و ملک.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️ورود به شهر جدید.
✳️فصد و خون دادن.
✳️عهد و پیمان گرفتن از رقیب.
✳️خرید احشام و حیوانات.
✳️شروع به کار و شغل.
✳️آغاز درمان و جراحی.
✳️کندن چاه و جوی.
✳️کتابت ادعیه و حرز و استفاده از آن.
✳️و ارسال کالاهای تجاری نیک است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، میانه است.
💉💉حجامت.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت موجب صحت بدن می شود.
✂️ناخن گرفتن.
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.)
✅ وقت استخاره:
در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 18 سوره مبارکه" کهف" است.
و تحسبهم ایقاظا و هم رقود...
و مفهومش این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد. و شما مطلب خود را قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون مهدوی🌸
📚 منابع ما.👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
❤️ هم اکنون در پویش گل برای گل شرکت کنید
👌 به قید قرعه به برگزیدگان از سوی حرم مطهر رضوی هدیه متبرک تقدیم می گردد
🔺 برای شرکت در این پویش فقط کافیه یکی از دوتا کار زیر رو انجام بدید:
1- روی سر مادرتون گل بریزید و از لحظه گل ریختن فیلم بگیرید
2- یک جمله محبت آمیز برای مادرتان بنویسید و اسکرین شات(عکس از صفحه گوشی) آن را برای ما بفرستید
🔹 برای شرکت در این پویش حتما عکس و ویدئو خود را به همراه شماره موبایلتون، به این آی دی بفرستید ارتباط 👇👇
@hamyaranrazavi
⌛️مهلت ارسال ویدئو و اسکرین ها: تا سالروز میلاد حضرت زهرا(س)
#میلاد_حضرت_زهرا
#حضرت_زهرا
#روز_مادر
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتادم
از صدایی دستی که به در میزد، چشمانم را گشودم. خواب بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی آن هم در خنکای کولر گازی حسابی دلچسب بود و به سختی میشد از بستر نرمش دل کَند. ساعت سه بعد از ظهر بود و کسی که به در میزد نمیتوانست مجید باشد. با خیال اینکه مادر آمده تا سری به من بزند، در را گشودم و دیدم عبدالله پشت در ایستاده که لبخندی زدم و با صدایی خواب آلود گفتم: «ببخشید دیر باز کردم، خواب بودم.» و تعارفش کردم تا داخل شود. همچنانکه قدم به اتاق میگذاشت، با لبخندی گرفته گفت: «ببخشید بیدارت کردم.» سنگین روی مبل نشست و من با گفتن «الان برات چایی میارم.» خواستم به سمت آشپزخانه بروم که صدایم زد: «چیزی نمیخوام، بیا بشین کارت دارم.» و لحنش آنقدر جدی بود که بیهیچ مقاومتی برگشتم و مقابلش روی مبل نشستم.
مثل همیشه سر حال به نظر نمیآمد. صورتش گرفته و چشمانش غمگین بود که نگاهش کردم و پرسیدم: «چیزی شده عبدالله؟» به چشمان منتظرم خیره شد و آهسته شروع کرد: «الهه تو بهترین کسی هستی که میتونی کمکم کنی، پس تو رو خدا آروم باش و فقط گوش کن.» با شنیدن این جملات پر از اضطراب، جام نگرانی در جانم پیمانه شد و عبدالله با مکثی کوتاه ادامه داد: «من امروز جواب آزمایش مامانو گرفتم.» تا نام مادر را شنیدم، تنم به لرزه افتاد و باقی حرفهای عبدالله را در هالهای از ترس میشنیدم که میگفت: «هنوز به خودش چیزی نگفتم... یعنی جرأت نکردم چیزی بگم... دکتر میگفت باید زودتر اقدام میکردیم، ولی خُب هنوزم دیر نشده... گفت باید سریعتر درمان رو شروع کنیم...»
نمیدانم چقدر طول کشید و عبدالله چقدر مقدمه چینی کرد تا سرانجام به من فهماند درد کهنه مادر، سرطان معده بوده است. مثل اینکه جریان خون در رگهایم یخ زده باشد، لرز عجیبی به تنم افتاده بود. نفسهایم به سختی بالا میآمد و شاید رنگم طوری پریده بود که عبدالله را سراسیمه به آشپزخانه بُرد و با یک لیوان آب بالای سرم کشاند. زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم چیزی بگویم یا حتی قطرهای آب بنوشم. به نقطهای مبهم روی دیوار روبرویم خیره مانده و تنها به مادر فکر میکردم که حدود ده ماه این درد و رنج را تحمل کرده و خم به ابرو نمیآورد و همین تصویر مظلومانهاش بود که جگرم را آتش میزد. عبدالله کنارم روی مبل نشست و همچنانکه سعی میکرد آب را به دهانم برساند، با صدایی بغض آلود دلداریام میداد: «الهه جان! قربونت برم! قرار بود آروم باشی! تو باید به مامان کمک کنی. مامان که دختری غیر از تو نداره! تو باید همراهیش کنی تا زودتر درمان بشه. ان شاءالله حالش خوب میشه... خدا بزرگه...» و آنقدر گفت که سرانجام بغضم ترکید و اشکم جاری شد.
دستانم را مقابل صورتم گرفته بودم و بیتوجه به هشدارهای عبدالله که مدام گوشزد میکرد مادر میشنود، با صدای بلند گریه میکردم. نمیتوانستم باور کنم چنین بلایی به سر مادر مهربان و صبورم آمده باشد. عبدالله لیوان را روی میز گذاشت، مقابلم روی زمین نشسته بود و مظلومانه التماسم میکرد: «الهه جان! مگه تو نمیخوای مامان خوب شه؟ دکتر گفت باید از همین فردا درمانش رو شروع کنیم. تو باید کمک کنی که به مامان بگیم. من نمیتونم تنهایی این کارو بکنم. تو رو خدا یه کم آروم باش.» با چشمانی که از شدت گریه میسوخت، به چشمان خیس عبدالله نگاه کردم و با صدایی که از میان گلوی لبریز از بغضم به سختی بالا میآمد، ناله زدم: «عبدالله من نمیتونم به مامان بگم... من خودم هنوز باور نکردم... میخوای به مامان چی بگم؟!!! بخدا من دیگه نمیتونم تو چشمای مامان نگاه کنم...» و باز سیل گریه نفسم را برید و کلامم را قطع کرد.
من که نمیتوانستم این خبر را حتی در ذهنم تکرار کنم، چگونه میتوانستم برای مادر بازگویش کنم که صدای مادر که از طبقه پایین عبدالله را به نام میخواند، گریه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را وحشتزده به در دوخت. با دستپاچگی از جایم بلند شدم و رو به عبدالله کردم: «عبدالله تو رو خدا برو پایین... اگه مامان بیاد بالا، من نمیتونم خودم رو کنترل کنم...» و پیش از آنکه حرفم به آخر برسد، عبدالله از جا پرید و با عجله از اتاق بیرون رفت. با رفتن عبدالله، احساس کردم در و دیوار خانه روی سرم خراب شد و دوباره میان هق هق گریه گم شدم.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
سهشنبهزیارتائمهبقیعامامسجاد(ع)باقر(ع)صادق(ع)۩یزدانپناه.mp3
1.58M
🕌 زیارت ائمه معصومین (ص) در روز سه شنبه ؛ متعلق است به ائمه بقیع (ع)
💠 امام سجاد (ع)
💠 امام محمد باقر (ع)
💠 امام جعفر صادق (ع)
🎙 با صدای حسین یزدان پناه
💠 #زیارت_ائمه_روزهای_هفته 💠
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا خُزَّانَ عِلمِ اللَّهِ
🔶 السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا تَرَاجِمَةَ وَحيِ اللَّهِ
❇️ السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَئِمَّةَ الهُدَى
🔶 السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَعلاَمَ التُّقَى
❇️ السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَولاَدَ رَسُولِ اللَّهِ
🔶 أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُم مُستَبصِرٌ بِشَأنِكُم
❇️ معَادٍ لِأَعدَائِكُم مُوَالٍ لِأَولِيَائِكُم
🔶 بأَبِي أَنتُم وَ أُمِّي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيكُم
❇️ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَالَى آخِرَهُم كَمَا تَوَالَيتُ
🔶 أَوَّلَهُم وَ أَبرَأُ مِن كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُم
وأَكفُرُ بِالجِبتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللاَّتِ وَالعُزَّى
❇️ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيكُم يَا مَوَالِيَّ
🔶 و رَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
1️⃣💠 السَّلاَمُ عَلَيكَ يَاسَيِّدَ العَابِدِينَ وَ
سُلاَلَةَ الوَصِيِّينَ
2️⃣💠 السَّلاَمُ عَلَيكَ يَا بَاقِرَ عِلمِ النَّبِيِّينَ
3️⃣💠 السَّلاَمُ عَلَيكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً
فِي القَولِ وَ الفِعلِ
❇️يَامَوَالِيَّ هَذَا يَومُكُم وَهُوَ يَومُ الثُّلاَثَاءِ
🔶 و أَنَا فِيهِ ضَيفٌ لَكُم وَ مُستَجِيرٌ بِكُم
❇️ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي بِمَنزِلَةِ اللَّهِ عِندَكُم وَ آلِ بَيتِكُم الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِين
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشین ترین ادعیه و مناجات 👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتاد و یکم
حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظهاش برای دل تنگ و غمزدهام، یک عمر میگذشت. حدود یکسال بود که گاه و بیگاه مادر از درد مبهمی در شکمش مینالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیفتر میشد و هر بار که درد به سراغش میآمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمیکردم و حالا نتیجه این همه سهلانگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش میترسیدم. وضو گرفتم و با دستهایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمیتوانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه میکردم و اشک میریختم.
نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمیتوانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بیرمقم به گوشهای خیره مانده بود. دلم میخواست خودم را در آغوش مادرم رها کرده و تا نفس دارم گریه کنم، اما چه کنم که حتی تصور دیدار دوباره مادر هم دلم را میلرزاند. ای کاش میدانستم تا الآن عبدالله حرفی به مادر زده یا هنوز به انتظار من نشسته تا به یاریاش بروم. خسته از این همه فکر بینتیجه، خودم را به کناری کشیدم و سرم را به دیوار گذاشتم که در اتاق باز شد و مجید با صورتی شاد و لبهایی که چون همیشه میخندید، قدم به اتاق گذاشت.
نگاه مصیبتزدهام را از زمین برداشتم و بیآنکه چیزی بگویم، به چشمان مهربان و زیبایش پناه بردم. با دیدن چهره تکیده و چشمان سرخ و مجروحم، همانجا مقابل در خشکش زد. رنگ از رخسارش پرید و با صدایی لرزان پرسید: «چی شده الهه؟» نفسی که در سینهام حبس شده بود، به سختی بالا آمد و حلقه اشکی که پای چشمم به خواب رفته بود، باز سرازیر شد. کیفش را کنار در انداخت و با گامهایی بلند به سمتم آمد. مقابلم روی دو زانو نشست و با نگرانی پرسید: «الهه! تو رو خدا بگو چی شده؟» به چشمان وحشتزدهاش نگاهی بیرنگ انداختم و خواستم حرفی بزنم که هجوم ناله امانم نداد و باز صدای گریهام فضای اتاق را پُر کرد. سرم را به دیوار فشار میدادم و بیپروا اشک میریختم که حتی نمیتوانستم قصه غمزده قلبم را برایش بازگو کنم.
شانههای لرزانم را با هر دو دستش محکم گرفت و فریاد کشید: «الهه! بهت میگم بگو چی شده؟» هر چه بیشتر تلاش میکرد تا زبان مرا باز کند، چشمانم بیقرارتر میشد و اشکهایم بیتابتر. شانههایم را محکم فشار داد و با صدایی که دیگر رنگ التماس گرفته بود، صدایم زد: «الهه! جون مامان قَسَمِت میدم... بگو چی شده!» تا نام مادر را شنیدم، مثل کسی که تحملش تمام شده باشد، شانههای خمیدهام را از حلقه دستان نگرانش بیرون کشیدم و با قدمهایی که انگار میخواستند از چیزی فرار کنند، به سمت اتاق دویدم. روی قالیچه پای تختم نشستم و همچنانکه سرم را در تشک فرو میکردم تا طنین ضجههایم را مادر نشنود، زار میزدم که صدای مضطرّ مجید در گوشم نشست: «الهه... تو رو خدا... داری دیوونهام میکنی...» بازوانم را گرفت، با قدرت مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که از نگرانی سرخ شده بود، به صورتم خیره شد و التماس کرد: «الهه! با من این کارو نکن... بخدا هر کاری کردم، حقم این نیس...»
با کف دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با صدایی که از شدت گریه بُریده بالا میآمد، پاسخ اینهمه نگرانیاش را به یک کلمه دادم: «مامانم...» و او بلافاصله پرسید: «مامانت چی؟» با نگاه غمبارم به چشمانش پناه بردم و ناله زدم: «مجید مامانم... مامانم سرطان داره... مجید مامانم داره از دستم میره...» و باز هجوم گریه گلویم را پُر کرد. مثل اینکه دستانش بیحس شده باشد، بازوانم را رها کرد و نگرانی روی صورتش خشکید. با چشمانی که از بُهتی غمگین پُر شده بود، تنها نگاهم می کرد و دیگر هیچ نمیگفت و حالا دریای دردِ دل من به تلاطم افتاده بود: «مجید مامانم این مدت خیلی درد کشید. ولی هیچ کس به فکرش نبود... خیلی دیر به دادش رسیدیم... خیلی دیر... دکتر گفته باید زودتر میبردیمش...» هر آنچه در این مدت از دردها و غصههای مادر در دلم ریخته بودم، همه را با اشک و ناله بازگو میکردم و مجید با چشمانی که از غصه میسوخت، تنها نگاهم میکرد و انگار میخواست همه دردهای دلم را به جان بخرد تا قدری قرار بگیرم.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
45-استغفار 70 بندی امیرالمومنین (ع) مطیعی.mp3
1.87M
🤲استغفار هفتاد بندی امیرالمومنین (ع)
5️⃣4️⃣ متن و ترجمه بند چهل و پنجم🔰
☀️ بسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم ☀️
❇️ اللَّهُمَّ وَ أَستَغفِرُکَ
🔶 خداوندا وازتو بخشش می جویم
❇️ لِکُلِّ ذَنبٍ یُزِیلُ النِّعَم
🔶 برای هرگناهی که نعمتها را زایل میسازد
❇️ أَو یُحِلُّ النِّقَم
🔶 یا پاداش به زشتیها را روا می دارد
❇️ أَو یُعَجِّلُ العَدَم
🔶 یا نیستی را فوریت می دهد
❇️ أَویُکثِرُ النَّدَم
🔶 یا پشیمانی رازیاد می گرداند
❇️ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
🔶 پس درود فرست برمحمد و آل او
❇️ وَ اغفِرهُ لِی یَا خَیرَ الغَافِرِین
🔶 و آن گناه را برای من بیامرزای بهترین آمرزندگان
🎙 با نوای حاج میثم مطیعی
🕌 در امامزاده قاضی صابر (ع)
#استغفار_هفتاد_بندی_امیرالمومنین (ع)
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تمااااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هرچی تو بخوای.mp3
1.68M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 هرچی تو بخوای!
🔻 گاهی وقت ها توفیق عبادت پیدا نمیکنیم:
• برای نماز شب خواب میمونیم
• زیارت رفتنمون جور نمیشه و...
چه علتی میتونه داشته باشه؟!
#استاد_شجاعی
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تمااااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
دعای حزین۩سیدولیدالمزیدی.mp3
1.21M
🤲😢 دعای حزین دعای بعد از نماز شب
🎙 با نوای سید ولید المزیدی
لینک دسترسی به 📖 متن و ترجمه👇
✅🔝 eitaa.com/ppt_doa/18717
32BitR📀1MB⏰Time=5:41
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
AUD-20220212-WA0003.mp3
5.96M
🌅 دعای صباح امیرالمومنین (ع)
🎙 با نوای احمد الفتلاوی
لینک دسترسی به متن و ترجمه دعا👇
✅🔝 eitaa.com/doa1357/205
بسیار دلنشین 👌 و پر محتوا
صبح تون را با این دعا و نوای دلنشین شروع کنید و روح تون را با شنیدن ش جلا بدهید
سعی کنید با معنی مرور کنید تا کلمات این دعا به جان تان بنشیند
حسوحال معنوی: ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی
64BitR📀6MB⏰Time=12:18
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
دعای عهد۩علی فانی.mp3
4.23M
📜 دعای عهد امام زمان (عج)
🎙 با نوای علی فانی
لینک متن و ترجمه دعای عهد 👇
✅🔝 eitaa.com/ppt_doa/12886
64BitR🚀4MB⏰Time=8:41
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
#سلام_امام_زمانم
مهدے (عج) جان
وقتش رسیدهاست بیاجهان راتکان بده
شـب را به یک اشاره سحر کن اذان بده
گـفـتـنـد مـا بـرای تـو آمـاده نـیـسـتـیـم
دلـــــداده می شـویـم بیـا یـادمـان بـده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
صوت تماااااام دعا و مناجاتها اینجا
👇
🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
دعایگشایشدرکارهاو رزق۩امامزمان.mp3
793K
💠 سه سفارش امام زمان (عج)
برای گشایش در کارها و رزق و روزی
1️⃣ بعد از فجر صبح دست بر سینه گذارد و هفتاد مرتبه بگوید👈"یا فَتّاح"
2️⃣ بعد از نماز صبح این دعا را بخواند:
❇️ وَ أُفَوِّضُ أَمرِي إِلَى اللَّهِ
❇️ إنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ
❇️فوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَامَكَرُوا لاَإِلَهَإِلاَّ أَنتَ
❇️ سُبحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
❇️ فَاستَجَبنَا لَهُ وَ نَجَّينَاهُ مِنَ الغَمِّ
❇️ و كَذَلِكَ نُنجِي المُؤمِنِينَ
❇️ حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعمَ الوَكِيلُ
❇️ فانقَلَبُوابِنِعمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضلٍ
❇️ لم يَمسَسهُم سُوءٌ
❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ حَولَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ
❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ لاَ مَا شَاءَ النَّاسُ
❇️ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِن كَرِهَ النَّاسُ
❇️ حَسبِيَ الرَّبُّ مِنَ المَربُوبِينَ
❇️ حسبِيَ الخَالِقُ مِنَ المَخلُوقِينَ
❇️ حَسبِيَ الرَّازِقُ مِنَ المَرزُوقِينَ
❇️ حسبِيَ اللَّهُ رَبُّ العَالَمِينَ
❇️ حَسبِي مَن هُوَ حَسبِي
❇️ حسبِي مَن لَم يَزَل حَسبِي
❇️حَسبِي مَنكَانَ مُذكُنتُ لَم يَزَل حَسبِي
❇️ حسبِيَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ
❇️علَيهِ تَوَكَّلتُ وَهُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيمِ
3️⃣ مواظبت کن به خواندن این دعا👇
لاحَولَ وَلاقُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ الَّذی لایَمُوتُ وَ اَلحَمدُللِهِ الَّذی لَم یَتَّخِذ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فِی المُلکِ وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرهُ تَکبیرا
#امام_زمان عج
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
دلنشین ترین ادعیه و مناجات صوتی👇
@ppt_doa
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
🖋 قسمت هفتاد و دوم
ساعتی به شِکوههای مظلومانه من و شنیدنهای صبورانه او گذشت تا سرانجام طوفان گلایهها و سیلاب اشکهایم آرام گرفت و نه اینکه نخواهم که دیگر توان سخن گفتن و اشکی برای گریستن نداشتم. به حالت نیمه هوش همانجا روی قالیچه پای تخت دراز کشیدم که مجید با سر انگشتش قطره اشکی را که روی گونهاش جاری شده بود، پاک کرد و با صدایی گرفته گفت:
_الهه جان... پاشو روی تخت بخواب.
و با گفتن این جمله دست زیر شانه و سرم گرفت و کمکم کرد تا بدن سُستم را از زمین کَندم و روی تخت دراز کشیدم و خودش از اتاق بیرون رفت. غیبتش چندان طولانی نشد که با یک لیوان شربت به اتاق بازگشت.
کنارم لب تخت نشست و آهسته صدایم کرد:
_الهه جان! رنگت پریده، یه کم از این شربت بخور.
ولی قفلی که به دهانم خورده بود، به این سادگیها باز نمیشد که باز اشک از گوشه چشمان پف کردهام جاری شد و با گریه پرسیدم:
_مجید! حال مامانم خوب میشه؟
با نگاه مهربانش، چشمان به خون نشستهام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشکهایم را از روی گونههایم پاک میکرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداریام میداد:
_توکلت به خدا باشه الهه جان! ان شاء الله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم!
سپس برای لحظاتی ساکت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد:
_الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی...
که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت.
وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و پرسیدم:
_نکنه مامان باشه؟ حتماً عبدالله بهش گفته...
مجید از لب تخت بلند شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپشهایش را به وضوح میشنیدم، گوش میکشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمهای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید:
_به مامان گفتی؟
عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد:
_نتونستم...
سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد:
_الهه من نمیتونم! تو رو خدا کمکم کن...
با شنیدن این جمله، حلقه بیرمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت.
با نگاه عاجزانهام به مجید چشم دوخته و با اشکهای گرمم التماسش میکردم تا نجاتم دهد و مثل همیشه حرف دلم را شنید که با صدایی که رنگ غیرت گرفته بود، به جای من، پاسخ عبدالله را داد:
_عبدالله! به الهه رحم کن! مگه نمیبینی چه حالی داره؟ الهه اگه با این وضع بیاد پایین چه کمکی میتونه بکنه؟ اگه مامان الهه رو اینجوری ببینه که بدتره!
عبدالله کلافه شد و با لحنی عصبی گِله کرد:
_مجید! تا همین الانم خیلی دیر شده! مامان رو باید همین فردا ببریم بیمارستان! امشب باید بهش بگیم، تو میگی من چی کار کنم؟
با شنیدن این جملات نتوانستم مانع بیقراری قلبم شوم، پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریهام به هق هق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را میشنیدم که با غیظ میگفت:
_عبدالله! الهه نمیتونه این کارو بکنه! الهه داره پس میافته! چرا انقدر زجرش میدی؟ الهه طاقت نداره حتی مامان رو ببینه، اونوقت تو اَزش میخوای بیاد با مامان حرف بزنه؟!!! انصاف داشته باش عبدالله! تو با این کاری که از الهه میخوای، فقط داری داغ دلش رو بیشتر میکنی!
و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غمهایم پای تخت نشست.
❤️.
I #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
زیارتعاشورا۩باسمکربلایی.mp3
2.72M
🔹زیارت عاشورا
11 دقیقه بسیار عالی
🎙 با نوای عربی زیبا ملا باسم کربلایی
32BitR🚀2/5MB⏰Time=11:7
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برای عضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه و مناجات ها در«ایتا»از این👇لینک وارد شوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
هدایت شده از ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
دعایروزچهارشنبه۩سماواتی.mp3
1.74M
📆 دعای روز چهارشنبه
🎙 با صدای حاج مهدی سماواتی
لینک دسترسی به متن و ترجمه دعا👇
✅ eitaa.com/ppt_doa/19204
56BitR📀2MB⏰Time=4:2
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7