eitaa logo
ادعیه و مناجات صوتی 🎧 زیارت عاشورا دعای کمیل عهد توسل ندبه عرفه امین الله حدیث کسا آل یاسین امام زمان
18.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
293 فایل
دعای جوشن کبیر صغیر نادعلی فرج مجیر مشلول یستشیر معراج ابوحمزه علقمه سمات صباح عشرات عدیله زیارت وارث جامعه مناجات خمس عشر ماه رجب شعبانیه رمضان عید فطر غدیر روز سحر نماز شب قدر نور گنج العرش استغفار افتتاح حرز امام حدیث کسا زهرا امیرالمومنین علی @m_mehr0
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿فضائل و مناقب حضرت امام علی(ع)🌿 ⬅️قسمت بیست وهشتم ♻️کشتی نجات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است. ♻️مَکحول از امیر المومنین سلام الله علیه نقل مى‏ کند که ایشان فرمود: حافظان از یاران حضرت محمّد (ص) مى‏ دانند که در میان آنان کسى نیست که مَنقبى داشته باشد مگر آن که من با او شریک بوده و بر او برترى دارم ولى من هفتاد منقبت دارم که کسى در آنها با من شریک نیست. عرض کردم: اى امیر المؤمنین! مرا از آنها آگاه کن! فرمود ✅پیامبر خدا (ص) ‏فرمود: اى على! تو برادر من هستى و من برادر توأم و دست تو میان دست من خواهد بود تا وارد بهشت شویم.   ✅پیامبر خدا (ص) فرمود: اى على! مَثَل تو در میان امّت من همانند مثل کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن باز ماند غرق شد.   ✅پیامبر خدا (ص) عمامه خویش را با دست خود بر سر من نهاد و دعاهاى پیروزى بر دشمنان خدا را در مورد من خواند، پس من با اذن خداى متعال آنها را شکست دادم. ( شاید منظور پیروزی درجنگ خندق بوده است )   ✅پیامبر خدا (ص) به من دستور داد که دست خود را به پستان گوسفندى که خشک شده بود بکشم، عرض کردم: اى پیامبر خدا! شما دست بکشید. فرمود: «اى على! کار تو کار من است.» من دست خود را بر آن کشیدم، پس شیرش جوشید. جرعه‏اى از آن به پیامبر خدا(ص) دادم. آنگاه پیرزنى آمد که از تشنگى شکوه مى‏کرد، او را از شیر سیراب نمودم، پیامبر خدا (ص) فرمود: «من از خداى متعال خواستم که دست تو را مبارک قرار دهد، و خدا نیز چنین کرد.» ⬅️ادامه دارد ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 @ppt_doa
رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و  پنجاه و دوم خانه‌ای که بیست و چهار سال در آن زندگی کرده و حتی در این هشت ماهی که ازدواج کرده بودم، روزی شب نمی‌شد که به بهانه‌ای به دیدارش نیایم، حالا به کلی برایم غریبه شده و در و دیوارش بوی غم می‌داد. حتی پدر هم دیگر پدر من نبود که حتی به اندازه گذشته هم با تنها دخترش حرفی نمی‌زد و همه هوش و حواسش به نوریه بود. چه لحظات سختی بود که تازه می‌فهمیدم نوریه می‌خواسته مرا به این خانه بکشاند تا اوج سلطه‌گری‌اش را به رخم بکشد و برایم قدرت‌نمایی کند و چقدر از مجید خجالت می‌کشیدم که به درخواست من به این میهمانی آمده بود و حتی به اندازه یک چای تلخ برای میزبان ارزش پذیرایی نداشت. زیر چشمی نگاهش کردم و دیدم غمزده سر به زیر انداخته و شاید قلبش از غم غربت اعتقادش به قدری گرفته بود که دیگر این بی‌احترامی‌ها به چشم دریایی‌اش نمی‌آمد که پدر پا روی پا انداخت و با لحنی پُر غرور صدایش کرد: «مجید! از این ماه بیست درصد دیگه بذار رو کرایه، بعد بیار!» در برابر چشمان متعجب من و نگاه عمیق مجید که انگار نوریه را پشت این حکم ظالمانه می‌دید، پدر باد به گلو انداخت و مثل اینکه فراموش کند مستأجری که برایش اینطور خط و نشان می‌کشد دختر و دامادش هستند، با اخمی طلبکارانه ادامه داد: «اگرم نمی‌خواید، برید یه جای دیگه رو اجاره کنید!» پشت چشمان ریز و مشکی نوریه، خنده‌ای موزیانه پنهان شده و همانطور که پهلوی پدر، به پشتی کاناپه تکیه زده بود، ابرو در هم کشید و دنبال حرف پدر را گرفت: «همه چی گرون شده! خُب اجاره خونه هم رفته بالا دیگه!» نمی‌فهمیدم برای پدرم با این همه درآمد، این مبلغ اندک چه ارزشی دارد جز اینکه می‌خواهد به این بهانه ما را از این خانه بیرون کند، ولی مجید از دلبستگی‌ام به این خانه خبر داشت، دست پدر را خوانده و نقشه پشت پرده نوریه را به وضوح دیده بود که با متانت همیشگی‌اش جواب داد: «باشه، مشکلی نیس.» دیدم صورت سبزه نوریه از غیظ پُر شد و خنده روی چشمانش ماسید که رشته‌هایش پنبه شده و آرزوی تسلطش بر این خانه بر باد رفته بود. حالا در این حجم سنگین سکوت، طنین نوحه عزاداری شام شهادت امام رضا (علیه‌السلام) که سوار بر دسته‌های عزاداری از خیابان اصلی می‌گذشت و نغمه شورانگیزش تا عمق خانه نوریه وهابی می‌رسید، کافی بود تا چشمان کشیده و پُر غوغای مجید را به ساحل آرامشی عمیق و شیرین برساند. مثل اینکه در این کنج غربت، نوای نوازشی آشنا به گوش دلش رسیده باشد، نقش غم از صورتش محو شد و در عوض وجود نوریه را به آتش کشید که از جایش پرید و با قدم‌هایی که از عصبانیت روی زمین می‌کوبید، به سمت پنجره‌های قدی اتاق پذیرایی رفت و درست مثل همان شب عاشورا، پنجره‌ها را به ضرب بست و با صدایی بلند اعتراضش را اعلام می‌کرد: «باز این رافضی‌های کافر ریختن تو خیابون!» چشمم به مجید افتاد و دیدم که با نگاه شکوهمندش، نوریه و تعصبات جاهلانه‌اش را تحقیر می‌کند و در عوض، پدر برای خوش خدمتی به نوریه، همه اعتقادات اهل سنت را زیر پا نهاد و مثل یک وهابی افراطی، زبان به توهین و تکفیر شیعیانی که برادران مسلمان ما بودند، دراز کرد: «خاک تو سرشون! اینا که اصلاً مسلمون نیستن!» و برای هر چه شیرین‌تر کردن مذاق نوریه، کلماتش را شورتر می‌کرد: «خدا لعنتشون کنه! اینا یه مشت کافرن که اصلاً خدا رو قبول ندارن!» مات و متحیر مانده بودم که پدر اهل سنتم با پشتوانه شصت سال زندگی در سایه مکتب سنت و جماعت، چطور در عرض دو ماه، تبدیل به یک وهابی افراطی شده که به راحتی دسته‌ای از امت اسلامی را لعن و نفرین می‌کند! مجید با همه خون غیرتی که در رگ‌هایش می‌جوشید، مقابل پدر قد کشید و شاید رنگ پریده و نگاه لرزان از ترسم، نگذاشت به هتاکی‌های پدر پاسخی بدهد. از کنار نوریه که در بهت قیام غیرتمندانه مجید، خشکش زده بود، گذشت و لابد التماس‌های بی‌صدایم را شنید که در پاشنه در توقف کوتاهی کرد و با خداحافظی سردی از اتاق بیرون رفت. پدر دسته مبل را زیر انگشتان درشت و استخوانی‌اش، فشار می‌داد تا آتش خشمش را خاموش کند و حتماً در اندیشه آرام کردن معشوقه‌اش دست و پا می‌زد که چشم از نوریه بر نمی‌داشت. آنچنان سردردی به جانم افتاده و قلبم طوری به تپش افتاده بود که توان فکر کردن هم از دست داده و حتی نمی‌توانستم از روی مبل تکانی بخورم که نوریه مقابلم نشست و با لحنی بی‌ادبانه پرسید: «شوهرت چِش شد؟!!!» نگاه ملتمسم به دنبال کمکی پدر را نشانه رفت و در برابر چشمان بی‌رحمش که می‌خواست هر آنچه از مجید عقده کرده بود، بر سرم خالی کند، جواب نوریه را با درماندگی دادم: «نمی دونم، فکر کنم حالش خوب نیس.» و پدر مثل اینکه فکری به ذهنش رسیده باشد، نوریه را مخاطب قرار داد: «من فهمیدم چِش شد!» ❤️ I برای مشاهده قسمت های قبل روی👆# بزنید ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ ادعیه👈 @ppt_doa
دل‌دل‌نکن‌ای‌دل۩کریمی.mp3
2.48M
💗دل 💕 دل 💖 نکن ای دل 💚 🎙 حاج محمود کریمی دل دل نکن ای دل دست دست نکن ای پا تا کِی تو کویر موندی دلو بزن به دریا دلتنگ شبا و روزامو شمرده دلتنگ توام یعنی هنوز نمرده هر چی که جز تو خواستم به خدا اشتباه بود اگه نبود نگاهت روزگارم سیاه بود من بی کس و بی قرار و بی تاب مهدی من بی قرار و دریاب دنیا یه طرف با تاج شاهش مهدی یه طرف با یک نگاهش دنیا همش دروغه کسی به فکر ما نیست به علی اعتماد کن که به جز این روا نیست دنیا یه طرف با دنیاخواهش مهدی یه طرف با یک نگاهش روزیِ دل ما دست این و اون نیست هر کی به تو داده دلشو دل نگرون نیست همه ی زندگی مو دست خودت سپردم به تو که دل ببازم بازی عشقو بردم ای آرزو ای پناه عالم مهدی تویی تکیه گاه عالم دنیا یه طرف با فرّ و جاهش مهدی یه طرف با یک نگاهش (عج) را با بزرگداشت و معرفی امام عزیزمان💕 به تمام جهان یاری کنیم ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ دلنشین ترین ادعیه و مناجات صوتی👇 @ppt_doa
دعای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای حاجات بزرگ.mp3
3.08M
🤲 دعای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای حاجات بزرگ 📖 متن و ترجمه دعا 👇 ✅🔝 eitaa.com/ppt_doa/به‌زودی ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
دعای حضرت فاطمه زهرا(س)برای برآورده شدن حاجات .mp3
1.45M
🤲 دعای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای حاجات بزرگ 📖 متن و ترجمه دعا 👇 ✅🔝 eitaa.com/ppt_doa/به‌زودی ┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄ صوت‌ تماااااام دعا و مناجات‌ها اینجا 👇 🌍 eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7