- نکند میخواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکردهام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخنهایم را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین میکشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. اما من نمیخواهم نباشم. نمیخواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمیخواهم مثل بیشتر آدمها که میآیند و میروند و هیچ غلطی نمیکنند، در تاریخ بیخاصیت باشم. نمیخواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم.
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا هر وقت دارم نقاشیای غلط انداز میکشم یهو به کارام مشتاق میشن و میان تو اتاق؟
چه با شتاب آمدی! گفتم برو اما نرفتی و باز هم کوبه ی در را کوبیدی. گفتم: بس است، برو! گفتم: اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست. اما نرفتی. نشستی و گریه کردی. آنقدر که گونه های من خیس شد. بعد در را گشودم و گفتم: نگاه کن چهقدر شلوغ است! و تو خوب دیدی که آنجا چهقدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خطکش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و زخم و یاس و دلتنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در هم آمیخته بود و دل، گیجِ گیج بود. و دل سیاه و سنگین بود. گفتی: "اینجا رازی نیست!" گفتم: "راز؟" گفتی: "من رازم." و آمدی تا وسط خطکش ها. بعد چشم هایت از میان آن قاب سبز جادو کردند و گویی طوفانی غریب در گرفت. آن چنان که نزدیک بود دل از جا کنده شود و من میدیدم که حرف ها و فلسفه ها و کتاب ها و خط کش ها و کاغذ ها و یاس ها و تاریکی ها و ترس و آشوب و مه و سکوت و زخم و دلتنگی و غربت و اندوه، مثل ذرات شنِ در شنزار، از سطح دل روبیده میشدند و چون کاغذ پاره هایی در آغوش طوفان گم میشدند. خانه پرداخته شد. خانه روشن شد و خلوت و عجیب سبک. و تو در دل هبوط کردی. گفتم: "چیستی؟" گفتی: "راز!"
هدایت شده از _اقیانوس
نظریه محبوب/نامحبوب:
هرچی پروفایل خودمونی و ناکلاسیکتر جو چنل صمیمیتر و گرمتر، از من گفتن بود.
32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ادیتش افتضاح شده ولی خب میزارم باشه اینجا همینطوری