eitaa logo
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
1.7هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
11.8هزار ویدیو
545 فایل
به‌نامِ‌خُدا به‌یادِ‌خُدا برایِ‌خُدا 🌟ایتا : @q_sr_nahavand ارتباط با ادمین: @sejjil2023 ارسال نظرات و پیشنهاداتتون https://harfeto.timefriend.net/16940356452107
مشاهده در ایتا
دانلود
برگزاری حلقه صالحین و محکومیت اهانت به ساحت نورانی قرآن کریم قرائت سوره مبارکه نور روستای حسین آبادبخش کیان حضرت مریم س ناحيه نهاوند ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آتش سوزی کشتی خارجی در ساحل عسلویه/۲۲ نفر نجات یافتند مرادپور مدیر بنادر عسلویه: 🔹️یک کشتی تانکر حمل ال پی جی با نام(وایت پرل) با پرچم کشور پاناما با ۴۰ هزار تن بار عصر امروز ساعت ۱۵:۳۰ با آتش سوزی در قسمت موتور خانه دچار مشکل می شود فرمانده کشتی از اداره بنادر درخواست کمک می کنند کشتی های آتشخوار و ناجی غریق در موقعیت این کشتی حاضر می شوند و ۲۲ ملوان آن را نجات می دهند/عصرایران ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
توسل به _حسين علیه السلام برای از گناهان چگونه است؟ 🔰 قرآن کریم در آيه 35 سوره مائده، می‌فرمايد: ✍ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»: ای كسانی كه ايمان آورده‌ايد پرهيزكاری پيشه كنيد و وسيله‌ای برای تقرب به خدا، انتخاب نماييد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد. 🔺 وسيله در آيه فوق، معنای بسيار وسيعی دارد و هر كار و هر چيزی كه باعث نزديک شدن به پيشگاه مقدس پروردگار می‌شود، شامل می‌گردد. 🔅 همانطوركه امیرالمؤمنین امام علی عليه السّلام فرمودند: ✍ بهترين چيزی كه به‌وسيله آن می‌توان به خدا نزديک شد، ايمان به خدا و پيامبر او و جهاد در راه او، نماز، زكات، روزه، حج، صله‌رحم، انفاق ... می‌باشد(1). ✅ متوسل شدن به افراد در حقيقت توسل به مقام روحانی آن‌هاست كه روح خود را پرورش داده، به كمالاتی رسيدند علاوه بر اين، توسل روح اميد را افزايش، روح يأس را كاهش و ايجاد رابطه معنوی باخدا و اولياءالله و تحصيل رضايت خداوند و توجه به سلسله شافعان و... را به وجود می‌آورد بنابراين توسل به مقامِ بزرگی مانند امام حسين عليه‌السلام که جانش را برای احيای دين خدا، فدا کرد، بسيار مناسب است و در روايات بسياری هم به آن تأکيد شده است. آداب و ترتيب خاصی نيز برای اين‌گونه توسل‌ها، وجود ندارد و انسان می‌تواند صميمانه با امامش درد دل کند و به‌وسيله او از خدا طلب مغفرت کند یا اینکه از خدای متعال بخواهد به خاطر آن بزرگوار، او را مورد بخشش قرار دهد. 🔹 توبه یعنی پشیمانی قلبی که لازمه‌اش ترک آن کار و تصمیم جدی داشتن، بر انجام ندادن گناهان است. در صورتی که قابل جبران باشد، لازم است است این کار انجام شود. می‌توان از سیدالشهدا علیه السلام خواست تا برای توفیق در این مسیر، برایتان دعا کند. از طرفی می‌توان از آن بزرگوار درخواست کرد تا به درگاه الهی برای شما، استغفار نماید. 📚 نهج‌البلاغه، ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اگه امام زمان بهت بگن همین الان خونَت رو بفروش و پولش رو بده به بقیه بدون مکث انجام میدی؟! ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم زینب کبری سلام الله علیها استاد رائفی پور ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تشکیل حلقه قرآنی نام حلقه:شهید محمدحسین خیشه سطح :میانسال ختم صفحه ۶۸ قرآن کریم پایگاه :کوثر روستای :رزینی حوزه :حضرت خدیجه _س_ ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
💠زندگی نامه شهید ایوب_بلندی💠 #قسمت۵۲ زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود. محمد حسی
وصیت ایوب بود، میخواست نزدیک برادرش، حسن، در وادی رحمت دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید میتوانید به وصیت عمل نکنید. اصرار هدی فایده نداشت. این اخرین خواسته ایوب از من بود و می خواستم هر طور هست انجامش دهم. سوم ایوب، روز پدر بود. دلم می خواست برایش هدیه بخرم. جبران آخرین روز مادری که زنده بود. نمی توانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمد حسین و هدی سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند. صدای نوار قران را بلند تر کردم. به خواب فامیل آمده بود و گفته بود: “به شهلا بگویید بیشتر برایم قرآن بگذارد.” قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم. آه کشیدم: “آخر کی اسم تو را گذاشت؟” قاب را می گیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه می کنم: “می دانی؟ تقصیر همان است که تو این قدر سختی کشیدی، اگر هم اسم یک آدم بی درد و پولدار بودی، من هم نمی شدم زن یک آدم صبور سختی کش” اگر ایوب بود، به این حرفهایم می خندید. مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش….. روی صورتش دست می کشم: “یک عمر من به حرف هایت گوش دادم…حالا تو باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه می گویم. از همین چند روز آن قدر حرف دارم از خودم، از بچه ها….. محمد حسین داغان شده، ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش شمال هر شب از خواب می پرد، صدایت می کند. خودش را می زند و لباسش را پاره می کند. محمد حسن خیلی کوچک است، اما خیلی خوب می فهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شروع کرده هرشب برایت نامه می نویسد. مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر می زند.” اشک هایم را پاک می کنم و به ایوب چشم غره می روم: “چند تا نامه جدید پیدا کرده ام. قایمشان کرده بودی؟ رویت نمی شد بدهی دستم؟” ولی خواندمشان نوشتی: “تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات، چشمانم جست و جو گر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمی دانم چه بگویم، فقط زبانم به یک حقیقت می چرخد و آن این که همیشه همسفر من باشی خدا نگهدارت…..همسفر تو ….ایوب” قاب را می بوسم و می گذارم روی تاقچه ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛
دارالقرآن سردار سلیمانی نهاوند
#ایوب_بلندی #قسمت۵۳ وصیت ایوب بود، میخواست نزدیک برادرش، حسن، در وادی رحمت دفن شود. هدی به قم زنگ زد
💠زندگی نامه شهید ایوب بلندی💠 آخر از ایوب هر کاری بر می آید. هر وقت از او کمک می خواهم هست. حضورش فضای خانه را پر می کند. مادرش آمده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول نداشت. توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم: ” آبرویم را حفظ کن، هیچ پولی در خانه ندارم.” دوستم آمد جلوی در اتاق: “شهلا بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم.” آمده بود کمکم تا بخاری ها را جمع کنیم.شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس پیدا کرده بود. ایوب آبرویم را حفظ کرد. توی امتحان های محمد حسین کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم می آمد و راهنمایی می کرد. حتی حواسش به محمد حسن هم بود. یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمد حسین شب جمعه ای ببرد مسجد، یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمد حسن و گفتم بین همسایه ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من _ مامان می گذاری همه اش را خودم بخورم؟ + نه مادر جان، این ها برای بابا است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند. شانه اش را بالا انداخت: _ “خب مگر من چه ام است؟ خودم می خورم، خودم هم فاتحه اش را می خوانم.” چهار زانو نشست وسط اتاق و همه حلوا ها را خورد. سینی خالی را آورد توی آشپزخانه: “مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا نماز بخوانم. شب ایوب توی خواب سیب آبداری را گاز می زد و می خندید. فاتحه و نمازهای محمد حسن به او رسیده بود. از تهران تا تبریز خیلی راه است. برای این که دلمان گرفت و هوایش را کردیم برویم سر مزارش… سالی چند بار می رویم تبریز و همه روز را توی می مانیم. بچه ها جلوتر از من می روند، ولی من هر بار دست و پایم می لرزد. اول سر مزار حسن می نشینم تا کمی آرام شوم. اما باز دلم شور می زند. انگار باز ایوب آمده باشد خواستگاریم و بخواهیم احتیاط کنیم که نکند چشم توی چشم هم شویم. فکر می کنم چه جوری نگاهش کنم ؟ چه بگویم؟ از کجا شروع کنم؟ ایوبم…………………………… پایان...🦋🌸 ┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄ 🖋 دارالقران سردار سلیمانی نهاوند ┏━━🌹💠🌹━━┓ @q_sr_nahavand ┗━━🌹💠🌹━━┛