در ناسخ التواریخ آمده است : « ملاحسین اسب بزد و به میدان تاخت و مردم او نیز جنگ بر ساختند . در اول حمله خسرو را با تیغ بگذرانید و مردم او را به خاک هلاک درانداخت . بعد از این فتح دل قوی کرد و از بیرون شدن مازندران پشیمان گشت و در حال عنان برتافت و تا مضجع شیخ طبرسی بشتافت . »
نویسنده در کتاب فتنه ی باب ماجرا را به گونه ای دیگر نقل کرده است : « کشتن خسرو بیک قادیکلایی شخصاً از طرف ملاحسین نبوده ... پس از توافقی که بین عباس قلی خان و بابیه می شود ، تصمیم می گیرند که صبح زود ملاحسین و همراهانش از بارفروش راه بیفتند و به راهنمایی خسرو بیک تا ظهر به شیرگاه برسند و از مازندران خارج شوند .
خسروبیک و همراهانش بابیه را به بیراهه کشیدند و در پناه درختان و جنگل های انبوه تا توانستند از بابیه کشتند ، تا اینکه ظهر گذشت و ملاحسین از نرسیدن به شیرگاه نسبت به خسرو ظنین شده و توقف کرد .
خسرو در این حال پیش آمده به ملاحسین گفت : اگر بخواهید جان سالم به در برید باید اسب و شمشیر خود را به من دهید . در طی این جر و بحث میرزا محمد تقی جوینی با خنجر به شکم خسرو زده ، او را کشت . » می توان گفت که خواستن اسب و شمشیر بهانه ای بیش نبود .
خسرو طبق دستور سعید العلما در مکان معین با بابیه به مبارزه پرداخت . پس از کشته شدن خسرو پسرعمویش زکریا به ریاست سواران قادیکلایی انتخاب شد . او هم با کمک نیروهای دولتی و سواران اشرف جنگ با بابی ها را ادامه داد .
ملاحسین پس از این ماجرا آسوده خاطر شد و در مزار شیخ طبرسی ( روستای افرای قائم شهر ) به قلعه پناه برد و مردم را به بابیه فراخواند . وقتی که حکومت مرکزی از این وقایع مطلع شد شاه به بزرگان مازندران دستور داد که با لشکری مجهز ، بر بابیه بتازند و آنان را از بین ببرند .
پس از این فرمان سران و مبارزان بر آن شدند که بر بابیه هجوم برند و آنها را نابود سازند و هر یک می خواستند در این مبارزه پیشقدم شوند .
« نخستین آقا عبدالله برادر حاجی مصطفی خان هزار جریبی خواست تا از همگان قصب السبق برد . لاجرم دویست تن از مردم هزار جریب را گزیده ساخت . پس با تفنگچی سورتی و بنی اعمام خود به ساری آمد ، در آنجا میرزا آقا نیز از افاغنه ساکن ساری و سوار کرد و ترک انجمنی کرد و به اتفاق تا علی آباد براندند و از مردم علی آباد و جماعت قادیکلا لشکری بکردند . »
ملاحسین هم با جماعتی از مردم خود از قلعه بیرون آمد و آقا عبدالله و لشکر او را که از رود تلار عبور کرده بودند تار و مار کرد و از قتل و غارت و آتش زدن و ویرانی دریغ نداشتند .
وقتی که این خبر به شاه ایران ، ناصرالدین شاه رسید ، بسیار غضبناک شد و مهدی قلی میرزا ، پسر عباس میرزا که مدتی حکمران مازندران بود را مأمور کرد به مازندران برود و یک تن از بابیان را زنده نگذارد .
مهدی قلی میرزا به مازندران آمد . عباس قلی خان سردار لاریجان هم مامور شد در رکاب شاهزاده حاضر شود . مهدی قلی میرزا به اتفاق دیگر سواران در قریه ی واسکس ( روستایی در نزدیکی قائمشهر ) در منزل میرزا سعید فرود آمد .
برف سنگینی باریده بود . ملاحسین نیمه های شب به واسکس تاخت . عده ای را کشت و عده ای فرار کردند . آتش در خانه ها افکند و بسیار ویرانی نمودند .
زکریای قادیکلایی در آن شب ملاحسین را هدف تیر قرار داد و خود هم از پای درآمد . مهدی قلی میرزا هم در میان گل و لای و برف پا به فرار گذاشت به قادیکلا آمد . « اما چون شاهزاده را دیگر قوت جنگ نبود از گاوسرای سوار شد . آن شب را در قادیکلا به پای آورد و روز دیگر به جانب ساری شتافت ...
از آن سوی عباسقلی خان لاریجانی با لشکر خود از لاریجان تا قلعه ی شیخ طبرسی بتاخت و جماعت بابیه را به محاصره انداخت و صورت حال را معروض حضرت شاهزاده داشت ... شاهزاده چون این بشنید ... بفرمود : تا محسن خان سورتی با مردم خود و جمعی از افاغنه و محمد کریم خان اشرفی با تفنگچی اشرفی او کوچ دهند و نیز رقم کرد که خلیل سوادکوهی و مردم قادیکلا با او پیوسته کردند . »
پس از چند روز پیش از سپیده دمان « ملاحسین 400 تن پیاده تفنگچی از ابطال مردم خود گزیده ساخت ، از قلعه شیخ طبرسی بیرون آمد ... در این وقت مردم لشکرگاه آسوده از مکیدت دشمن در جامه ی خواب با جامه های گشوده غنوده بودند که ناگاه جماعت بابیه در آمدند و نخستین با تیغ های آخته بر لشکر سوادکوهی و هزارجریبی تاختند و در اول حمله ایشان را هزیمت کردند و هزیمتیان را برداشته به میان سپاه قادیکلای در بردند »
عباس قلی خان با مشکلات فراوان گریخت . در این گیرودار ملاحسین مجروح شد و به میان قلعه رفت و جان داد . قلعه محاصره شد . این محاصره چهار ماه طول کشید . ماجرای بابیه پس از جنگ و گریزهای فراوان با نابودی همه بابیان خاتمه یافت که در تاریخ به تفصیل آمده است .
ب-ایستادگی در برابر حزب توده
حزب توده وابسته به روسیه ( شوروی ) و مدافع منافع روسها بودند . آنها مدتی مازندران را نا امن کردند . تضاد فکری این حزب وابسته ، با عقاید مردم و نیز رفتار ناشایست آنها مردم را برانگیخته بود تا در برابر آنها مقاومت کنند . نبرد و درگیری مردم مازندران بویژه قادیکلایی ها با حزب توده از حوادثی است که در کتابهای تاریخ معاصر آمده است . سالخوردگان و پیران نیز وقایع آن روزها را به یاد دارند .
علی شعبانی-مامور تبلیغات این حزب در مازندران-می نوسد : « قادیکلا دهی است در اطراف شاهی ( قائمشهر ) و تنها دهی بود که ما را حرامی خطاب کرده و خونمان را حلال می دانستند و روی همین اعتقاد از ما کشته ها گرفتند ، به ما کشته ها دادند ...
حمل اسلحه ی غیر مجاز در شاهی کاملاً مجاز بود و غالب اعضای حزبی ، از جمله نگارنده ، هیچ وقت اسلحه را از خود دور نمی کردیم ، چه ممکن بود پنهانی مورد حمله ی قادیکلایی های متعصب قرار بگیریم ...
روستای قادیکلا مزاحم عجیبی برای ما شده بود . من چون دیدم با تبلیغات توده ای و همچنین با تهدید و ارعاب نمی توان در بین این مردم متعصب و متدین راه پیدا کرد . فکر بکری به خیال خودم طرح کردم و خلیلی نامی را که عضو کمیسیون تبلیغات بود و زیر نظر من کار می کرد و هنر پیشه ی با استعدادی هم بود مامور کردم با گریم و تغییر قیافه به قادیکلا رفته و با موعظه و روضه خوانی رعایای قادیکلا را علیه مالکین بشوراند ... .
خیلی شب ها توی بلندگوی حزب ، پیش پرده می خواند و روزها توی تکیه برای مردم وعظ می کرد . رعایای ساده دل قادیکلا او را حجه الاسلام خلیلی خطاب می کردند ! یک روز خلیلی موقع روضه ، هنگامی که به صحرای کربلا گریز زد ، برای آنکه مجلس گرم تر شود دائماً به پیشانی خود می زد ( که ناگهان ) مقداری از پشم صورتش کنده شد و مردم وقتی این منظره را مشاهده کردند و دیدند که حجه الاسلام قلابی از آب در آمد ، در حالی که اشک چشمشان خشک نشده بود به سر خلیلی ریختند و شروع به زدن او کردند و اگر داوود لره که یکی از گردن کلفت های قادیکلا و با او دوست بود ، به فریادش نمی رسید ، مسلماً از این معرکه جان سالم به در نمی برد . »
روز 18 مرداد سال 1324 هجری شمسی یکی از سرشناسان قادیکلا به نام آقا رجب اولاد اعظمی فرزند آقا اسدالله در شهر شاهی ( قائم شهر ) به چنگ توده ای ها گرفتار شد و شکنجه گردید و با مشکلات فراوان از دست آنها رهایی یافت .
او را برای درمان به بابل بردند . پس از بهبودی در پی چاره جویی برآمدند . یادآور می شویم مرکز دهستان علی آباد روستای قادیکلا بزرگ بود . بنابراین از اهالی علی آباد دعوت شد تا با حزب توده به مبارزه برخیزند .
مدعوین که خود را « حزب وطن » می دانستند برای مقابله آماده شدند . « در سالهای توقف سپاه دولت شوروی در مازندران ، تبلیغات کمونیستی وارد میدان مبارزه شد و به تدریج شدت یافت...روزی نبود که در شاهی زد و کوبی روی ندهد.مردم قادیکلای شاهی نیروی قوی ضد توده بودند که در برابر ایشان سخت پایداری می کردند .»
در روز چهارشنبه هفتم شهریور سال 1342 مطابق بیستم رمضان در پل سه تیر دو گروه حزب وطن و حزب توده رو در روی هم قرار گرفتند . این جنگ و درگیری به کشته و زخمی شدن عده ای از دو طرف منجر شد و با تیراندازی ژاندارمری به ظاهر قائله پایان یافت ، ولی کار در اینجا خاتمه نیافت .
اهالی قادیکلای بزرگ با عده ای از روستایی های دیگر که در درگیری آن روز شرکت داشتند ، در قادیکلا گرد آمدند و برای حفاظت از جان و مال و نوامیس خود اجتماع کردند و این ماجرا را طی تلگرافی به تهران مخابره کردند .
در جواب افراد حزب وطن به پایتخت فراخوانده شدند . عده ای از افراد حزب وطن از راه هراز به تهران رفتند و با گرفتن اسلحه و مهمات و کمک های نقدی برای ادامه ی مبارزه با حزب توده به قادیکلا بازگشتند .
آنها با این عمل در برابر حزب توده ، مخالفت خود را با آنان و وفاداری خود را به حکومت وقت نشان دادند و برای استقرار امنیت و ریشه کن کردن توده ای ها آماده شدند .
« در دوران حملات قادیکلایی ها به حزب در قائم شهر فعلی ، گلستانه خود را آماده برای دفاع از حزب کرده بود ، ولی در نتیجه ی یک امریه از کنسول گری منصرف شد ... . محیط آرام مازندران به سرعت آشفته شد . این حوادث بر اثر حمله ی افراد مسلحی از حزب وطن وابسته به سید ضیاء به قائم شهر شروع شد . مرکز حزب وطن دهکده ی قادیکلا بود . در اثر حمله ی قادیکلایی ها به کوی کارگر ده نفر کشته شدند . حادثه در تمام ایران انعکاس یافت . در نتیجه من [ احسان طبری ] مرکز فعالیت خود را از ساری به قائم شهر منتقل کردم و کارگران خود را برای دفاع از شهر آماده کردند . این آمادگی همه کارگران منجر به توقف حملات قادیکلایی ها شد . »
قادیکلایی ها چند ماه در این آمادگی به سر بردند ، در برابر حرکت های حزب توده ایستادگی کردند و پای فشردند ، با احتیاط به شهر رفت و آمد داشتند و گاه درگیری هایی ایجاد می شد . احسان طبری می نویسد : « تشکیلات پارتیزانی یوسف لنکرانی [ از کارکنان کمیته ی ایالتی مازندران ] بازداشت شد .معلوم شد یوسف لنکرانی و ساحلی مرتکب قتل شده و شخصی به نام اعظمی قادیکلایی را گرفتار کرده و کشتند و جنازه اش را پنهان کرده بودند . عکس یوسف لنکرانی در کنار نعش اعظمی در روزنامه ها منتشر گردید . »
با استقامت و پایداری مردم قادیکلا در برابر حزب توده و پافشاری در مبارزه با آنها ، حکومت مرکزی هم به کمک آنها آمد ، سرانجام در یازدهم محرم سال 1324 ارتش اعزامی از رشت به تهران حزب توده را تار و مار کرد و پای مردم سنگرنشین به شهر باز شد .
هدایت شده از مسجدامامزادهسیدعابدین
﷽ 💐 #اطلاع_رسانی 💐
🌺جشن ولادت پیامبـراعظـم(ص)🌺
🌷و شیــخ الائمه امام صــادق(ع)🌷
🎤بانوای: #حــاج_محسن_رامشگر
🗓دوشنبه،۱۲آبان، همراه با نمازعشا
⚠️بارعایـت پروتـکل های بهداشتـی
📍قائمشهر،خیابان امام خمینی(ره)
کـوی شهـید عــظیـمی (ارغـوان)
🚩مـسـجد امامزاده سیدعابدیـن👇
🕌 @Masjed_Che_Khabar
هدایت شده از مسجدامامزادهسیدعابدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 💐 #استوری_موشن 💐
🌺جشن ولادت پیامبـراعظـم(ص)
🌷و شیــخ الائمه امام صــادق(ع)
🎤بانوای: #حــاج_محسن_رامشگر
🗓دوشنبه،۱۲آبان، همراه با نمازعشا
⚠️بارعایـت پروتـکل های بهداشتـی
📍قائمشهر،خیابان امام خمینی(ره)
کـوی شهـید عــظیـمی (ارغـوان)
🚩مـسـجد امامزاده سیدعابدیـن👇
🕌 @Masjed_Che_Khabar
هدایت شده از ‹هیئتالزهـرا{س}قائمشـھـر›
🔺برای دو لقمه بیشتر؛ علی فروش نشویم !
💠 حضرت علی (ع) بعد از درگذشت #ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی به حال ابوذر می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید.
دوم، بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
✖️مولا گریه کردند و فرمودند:
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
🔺مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان..دین فروش، وطن فروش و علی فروش نشویم..
#تلنگر
| @heyatalzahra_ir
ازحکیمی پرسیدند:
از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟ پاسخ داد:
یاد گرفتم
کسی که مرتب میگوید: من این میکنم و آن میکنم تو خالی است و نمیتواند کاری انجام دهد.
یاد گرفتم
کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی میماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر میکند و زنگ میزند.
یاد گرفتم
تمام کسانیکه در گورستان هستند
همه کارهایی داشتند و آرمانهایی داشتند که نتوانستند محقق گردانند پس حرص زیادی نزنم.
یاد گرفتم
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
یاد گرفتم
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
یاد گرفتم
که دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود
اما ما غافل هستیم.
یاد گرفتم
که سخنِ شیرین
گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
یاد گرفتم
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد
یاد گرفتم
کسی که جو را میکارد
گندم برداشت نخواهد کرد.
یاد گرفتم
کسی که میخواهد مردم به حرفش گوش بدهند
باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
یاد گرفتم
که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
یاد گرفتم
که بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم
که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم
کتاب معرفی شده ی دکتر محمدپور دزفولی
shafaye-zendegi شفای زندگی- لوییز هی- ترجمه گیفی خوشدل .pdf
13.69M
shafaye-zendegi شفای زندگی- لوییز هی- ترجمه گیفی خوشدل
پيغمبر اكرم(ص):
«المؤمِنُ يألَفُ و يُؤلَفُ و لا خَيْرَ في مَنْ لا يَألَفْق وَلا يُؤلَف»
(كنزالعمال، جلد 1، صفحه ی 142، حديث شماره ی 679).
مومن كسي است كه رفت و آمد با ديگران و انس و الفت دارد. مردم او را ميپذيرند و مردم را ميپذيرد. هم او مردم را دوست دارد و هم مردم او را دوست دارند. هم رفت دارد و هم آمد. بعد ميفرمايد: اگر كسي حال گوشهنشيني داشته باشد، با هيچ كس رفت و آمد نداشته باشد، حتّي در متن اجتماع نباشد، خيري در اين فرد نيست.
پروفسور محمدپور.mp3
45.06M
سخنرانی پروفسور محمدپور دزفولی جراح مغز و اعصاب و حافظ قرآن کریم و نهج البلاغه در جمع مسئولین کانون های محلی و موضوعی و ارکان خدمت رضوی شهرستان قائم شهر-استان مازندران- کفشگرکلای بزرگ- آبان ۱۳۹۹
هدایت شده از مسجدامامزادهسیدعابدین
💠 کمپین تهیه تبــــــــلت
📱برای #دانش_آموزان بی بضاعت شهرستان قائمشهر
جهت آموزش در ایام #کرونا
💢دریافت کمک های نقدی و غیر نقدی💢
💳شماره کارت انصار | خالقی
{ 6273811149038330 }
📍نشانی مرکز نیکوکاری: قائمشهر،خیابان
بابل،کوی ارغوان،جنب مسجد سید عابدین
📌رسانه مسجد امامزاده سیدعابدین👇
🕌 @masjed_che_khabar