پسرم! گاهی میبینم از تهمتهای ناروا و شایعه پراکنیهای دروغین اظهار ناراحتی و نگرانی میکنی. باید بگویم تا زنده هستی و حرکت میکنی و تو را منشأ تأثیری بدانند انتقاد و تهمت و شایعه سازی علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقده ها زیاد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است.
حضرت امام خمینی (ره) - نامه به آقای سید احمد خمینی (اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی)
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 آقا اجازه؛ تکلیف امشب چیه؟ ...
🎞 کاری از بچههای کلاسشهیدبالازاده
باسمه تعالی
تجربهنگاری امروز دوشنبه ۲۱ آبان:
#مدیریت_تمایلات
#مبارزه_با_دلبخواه
#ایثار_و_ازخودگذشتگی
وقت دادن رضایتنامههای اردو به بچهها بود. همهی کلاس منتظر بودند رضایتنامهها بین آنها پخش شود.
سکوت را شکستم و گفتم: «اردوی فردا شهربازیه.» شروع کردم از لذتها و جذابیتهای شهربازی برای بچهها گفتن و از چهرهها معلوم بود که حسابی قند توی دلشان آب میشد.
ادامه دادم و گفتم: «اما امروز به سه نفر اجازه نمیدم فردا بیان اردو. میتونید این سه نفر رو خودتون انتخاب کنید یا اینکه خودم انتخابشون کنم.
هرکس بخواد میتونه انصراف بده که بقیه بچهها بتونن بیان. به هرحال سه نفر نباید بیان اردو.»
چهرهها درهم رفت و لبخندها خشکید.
ادامه ...👇
این سناریویی بود که هدفمند آن را طراحی کرده بودم.
هشت نفر از بچهها یکی پس از دیگری با فاصلهی چند ثانیه اعلام انصراف کردند. بعضی میگفتند: «ما نمیایم که دوستامون بتونن بیان اردو. بعضی بچهها هم با حالت اعتراضی گفتند: «یا همه میریم یا هیچکس نمیره!»
یکی میگفت: «حاج آقا چطور وجدانتون قبول میکنه سه نفر نیان اردو! خودتون ناراحت نمیشین اونا نیان؟!»
ادامه ...👇
کمی بعد محمدسجاد هم که حس کردم در آن لحظات با خودش درگیر است، بالاخره با تاخیر دستش را بلند کرد و گفت: «منم نمیام که بقیه بتونن بیان»
با لبخند به او رو کردم و گفتم:«داشتی با دلت میجنگیدی؟» با لبخند سری به نشانهی تایید تکان داد و با همان لحن شیطنتآمیز و شیرینش گفت: «آره دقیقا»
میدانستم انصراف میدهد. همیشه از ابتدای سال در فداکاری و تعاون فوقالعاده عمل کرده بود.
هفت نفر از بچههای کلاس هم حاضر نشده بودند از اردو انصراف بدهند و با آن تعاریف جذابی که از اردوی شهربازی گفته بودم انصافا هم گذشتن از این اردو سخت بود!
ادامه ...👇
علیرضا کمکم داشت از انصرافش پشیمان میشد و از حرف هایش معلوم بود دنبال راهی میگردد تا شرایط طوری شود که خودش هم بتواند بیاید. حتما توی ذهنش از تصور خوشیها و لذتهای شهربازی غوغایی به پا بود و او را کاملا درک میکردم. گفت:«حاج آقا از یه طرف دلم میخواد بیام ولی از یه طرف دوستام نیان نامردیه»
حالا که تصمیمگیری و حل این مشکل برایش سخت شده بود، از همین فرصت برای آموزش مهارت حل مسأله و تصمیمگیری هم استفاده کردم. آمدم پای تخته. مزایا و معایب آمدن به اردوی شهربازی و نیامدن به اردو را از خود علیرضا میپرسیدم، او جواب میداد و من در جدول مزایا و معایب روی تخته مینوشتم. گفتم:«ببین علیرضا اگه بیای اردو این خوبیها رو داره و این بدیها رو. اینا هم عواقب احتمالیش. حالا خودت چه تصمیمی میگیری؟»
همچنان گیر کرده بود و چیزی نمیگفت.سخت هم بود. اما گویا مرام و حس فداکاریاش بر تمایلش چربید و گفت: «نه نمیام». اما در این «نه نمیام» خروارها ناراحتی و غم و اعتراض و حسرت خوابیده بود.
ادامه ...👇
رضایتنامهها را یکی یکی به دستشان دادم و گفتم: «همه فردا میتونید بیاید اردو. قوی بودن به زورگویی و زیرگوش بچههای دیگه زدن نیست. قوی بودن به اینه که بتونی از خواستههات به خاطر دیگران بگذری و فداکاری کنی. قوی بودن یعنی همیشه هرکاری دلت میخواد انجام ندی، گاهی هم خلاف میلت عمل کنی خصوصا اگه رضای خدا وسط باشه. اما اگه اهل فداکاری و مبارزه با دلبخواهت نباشی ضعیفی، حتی اگه شاگرد اول کلاس باشی، حتی اگه فوتبال و ورزشت عالی باشه.»
چهرهی بچههایی که انصراف نداده بودند غرق بُهت و پشیمانی و تفکر شده بود.
زنگ آخر به صدا درآمد. آرامتر و متفکرتر از همیشه با من خداحافظی کردند و شاید در راه و حتی در خانه، دقایق بیشتری به اتفاق امروز فکر کنند.حتما فکر میکنند.پایان.
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
#ایثار_و_تعاون
#مدیریت_تمایلات
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرهای ناب از علامه جعفری رحمة الله علیه💐