⁉️شاید این سوال براتون پیش اومده
باشه که روش TPS
چـه مـزیتی داره که اون رو معرفی کردید؟
🟢 افــزایــش اعتمـــاد به نفس:
وقتی دانشآموزا خودشون به جواب برسن
و نظـــرات شون رو با همکلاسی هاشون به
اشتراک بذارن اعتماد به نفس شون بـالاتر
میــره چــون احساس میکنن که نظـرشون
ارزشمنــــده و این اعتمــــاد به نفس باعث
میشه در بحـــثهای بعــدی هم فعــــالتر
بشـــــــن
🔵 تقویـــت مهــارتهای ارتباطـــی:
در TPS، دانشآموزا باید بتونن به شکلی
مـوثــــر و بـا احتــــرام نظراتشون رو بگن و
همچنین نظرات دیگران رو هم بشنون
این کــار باعــث میشه مهارتهای ارتباطـی
در اونها تقویت بشه و یاد بگیرن چطور در
یـه گفتگــــوی سالــــم شرکت کنن
🟣 پرورش تفکـــر انتقــــادی:
روش TPS به دانشآمــوزا کمــک میکنه
مسائـــل رو از زوایای مختلف ببینند و به
طـــور انتقادی فکر کنن، هر حرفی رو بیدلیل نپذیرن و خودشونم برای حرفاشون دلیل بیارن و تحمل شنیدن حرف مخالف رو داشته باشن
همینطــور باعــث میشه با دیدگـــــــاههای
متفاوتی آشنا بشن و جوابشون رو دقیقتر
و عمیقتر کنن
دریاست که طوفانِ بلا را دیده
خشکیدنِ تلخِ غنچهها را دیده
آنروز اگر ندیده جز زیبایی
بر نیزه سرِ خونِ خدا را دیده
#نوید_نیّری
#ما_رایتُ_الّا_جمیلا
پسرم! گاهی میبینم از تهمتهای ناروا و شایعه پراکنیهای دروغین اظهار ناراحتی و نگرانی میکنی. باید بگویم تا زنده هستی و حرکت میکنی و تو را منشأ تأثیری بدانند انتقاد و تهمت و شایعه سازی علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقده ها زیاد و توقعات روزافزون و حسادتها فراوان است.
حضرت امام خمینی (ره) - نامه به آقای سید احمد خمینی (اندرزهای اخلاقی ـ عرفانی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوبت شد. آخه چرا بچه رو میزنی؟😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 آقا اجازه؛ تکلیف امشب چیه؟ ...
🎞 کاری از بچههای کلاسشهیدبالازاده
باسمه تعالی
تجربهنگاری امروز دوشنبه ۲۱ آبان:
#مدیریت_تمایلات
#مبارزه_با_دلبخواه
#ایثار_و_ازخودگذشتگی
وقت دادن رضایتنامههای اردو به بچهها بود. همهی کلاس منتظر بودند رضایتنامهها بین آنها پخش شود.
سکوت را شکستم و گفتم: «اردوی فردا شهربازیه.» شروع کردم از لذتها و جذابیتهای شهربازی برای بچهها گفتن و از چهرهها معلوم بود که حسابی قند توی دلشان آب میشد.
ادامه دادم و گفتم: «اما امروز به سه نفر اجازه نمیدم فردا بیان اردو. میتونید این سه نفر رو خودتون انتخاب کنید یا اینکه خودم انتخابشون کنم.
هرکس بخواد میتونه انصراف بده که بقیه بچهها بتونن بیان. به هرحال سه نفر نباید بیان اردو.»
چهرهها درهم رفت و لبخندها خشکید.
ادامه ...👇
این سناریویی بود که هدفمند آن را طراحی کرده بودم.
هشت نفر از بچهها یکی پس از دیگری با فاصلهی چند ثانیه اعلام انصراف کردند. بعضی میگفتند: «ما نمیایم که دوستامون بتونن بیان اردو. بعضی بچهها هم با حالت اعتراضی گفتند: «یا همه میریم یا هیچکس نمیره!»
یکی میگفت: «حاج آقا چطور وجدانتون قبول میکنه سه نفر نیان اردو! خودتون ناراحت نمیشین اونا نیان؟!»
ادامه ...👇
کمی بعد محمدسجاد هم که حس کردم در آن لحظات با خودش درگیر است، بالاخره با تاخیر دستش را بلند کرد و گفت: «منم نمیام که بقیه بتونن بیان»
با لبخند به او رو کردم و گفتم:«داشتی با دلت میجنگیدی؟» با لبخند سری به نشانهی تایید تکان داد و با همان لحن شیطنتآمیز و شیرینش گفت: «آره دقیقا»
میدانستم انصراف میدهد. همیشه از ابتدای سال در فداکاری و تعاون فوقالعاده عمل کرده بود.
هفت نفر از بچههای کلاس هم حاضر نشده بودند از اردو انصراف بدهند و با آن تعاریف جذابی که از اردوی شهربازی گفته بودم انصافا هم گذشتن از این اردو سخت بود!
ادامه ...👇
علیرضا کمکم داشت از انصرافش پشیمان میشد و از حرف هایش معلوم بود دنبال راهی میگردد تا شرایط طوری شود که خودش هم بتواند بیاید. حتما توی ذهنش از تصور خوشیها و لذتهای شهربازی غوغایی به پا بود و او را کاملا درک میکردم. گفت:«حاج آقا از یه طرف دلم میخواد بیام ولی از یه طرف دوستام نیان نامردیه»
حالا که تصمیمگیری و حل این مشکل برایش سخت شده بود، از همین فرصت برای آموزش مهارت حل مسأله و تصمیمگیری هم استفاده کردم. آمدم پای تخته. مزایا و معایب آمدن به اردوی شهربازی و نیامدن به اردو را از خود علیرضا میپرسیدم، او جواب میداد و من در جدول مزایا و معایب روی تخته مینوشتم. گفتم:«ببین علیرضا اگه بیای اردو این خوبیها رو داره و این بدیها رو. اینا هم عواقب احتمالیش. حالا خودت چه تصمیمی میگیری؟»
همچنان گیر کرده بود و چیزی نمیگفت.سخت هم بود. اما گویا مرام و حس فداکاریاش بر تمایلش چربید و گفت: «نه نمیام». اما در این «نه نمیام» خروارها ناراحتی و غم و اعتراض و حسرت خوابیده بود.
ادامه ...👇
رضایتنامهها را یکی یکی به دستشان دادم و گفتم: «همه فردا میتونید بیاید اردو. قوی بودن به زورگویی و زیرگوش بچههای دیگه زدن نیست. قوی بودن به اینه که بتونی از خواستههات به خاطر دیگران بگذری و فداکاری کنی. قوی بودن یعنی همیشه هرکاری دلت میخواد انجام ندی، گاهی هم خلاف میلت عمل کنی خصوصا اگه رضای خدا وسط باشه. اما اگه اهل فداکاری و مبارزه با دلبخواهت نباشی ضعیفی، حتی اگه شاگرد اول کلاس باشی، حتی اگه فوتبال و ورزشت عالی باشه.»
چهرهی بچههایی که انصراف نداده بودند غرق بُهت و پشیمانی و تفکر شده بود.
زنگ آخر به صدا درآمد. آرامتر و متفکرتر از همیشه با من خداحافظی کردند و شاید در راه و حتی در خانه، دقایق بیشتری به اتفاق امروز فکر کنند.حتما فکر میکنند.پایان.
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
#ایثار_و_تعاون
#مدیریت_تمایلات
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرهای ناب از علامه جعفری رحمة الله علیه💐
باسمه تعالی
امروز موقع کارگروهی ریاضی، یکی از بچهها سردش شده بود. گفت: «چقدر سردم شد!»
یکی از همگروهیهایش بیدرنگ از من اجازه گرفت که برود کاپشنش را بردارد.
گفتم حتما سردش شده و میخواهد کاپشن بپوشد. کاپشنش را آورد اما دیدم آن را به همگروهیاش که سردش بود داد و او هم کاپشن را پوشید. این در حالی بود که همان موقع با همان دانشآموز در حال درگیری و دلخوری بر سر کارگروهی بودند و از نحوهی فعالیتش در گروه پیش من شکایت آورده بود!
آمدم کنارش نشستم و آرام به او گفتم:«الان داشتی باهاش دعوا میکردی سر گروه و اومدی پیش من ازش شکایت آوردی، بعد رفتی کاپشنتو آوردی بهش دادی بپوشه، چرا این کارو کردی؟» گفت: «خب آخه سردش بود.»
احتمالا خودش هم سردش بود. چون آن قسمتی که نشسته بودند باد سرد میآمد. او هم به من درس اخلاق داد هم به همگروهیاش.
ایثار حتی هنگام جدال و دلخوری، رفتار زیبا و شگفتانگیزی بود که از او دیدم. این اولین بار نبود، بارها در کلاس تکرارش کرده. مادرش میگفت: در خانه هم همینطور است. اما اولین باری بود که میدیدم وقتی از دست کسی شکایت دارد و با او دعوا کرده دارد در حقش احسان و فداکاری میکند.
«وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ(هرگز نیکی و بدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند!)
وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»
(امّاجز کسانى که داراى صبر و استقامتاند به این مقام نمىرسند، و جز کسانى که بهره عظیمى (از ایمان و تقوا) دارند به آن نایل نمىگردند.)
فصلت ۳۴ و ۳۵
اینجور بچهها نزد من عزیز و بزرگ اند، چون روح بزرگی دارند. چون شایستهی احترام و ستایش اند، اگرچه کودک باشند و اگرچه جلوی خودشان از آنها تمجید نکنم مگر به ندرت. اما در قلبم خوبیهایشان ثبت است.
باز هم از بچههای فوقالعادهی کلاسم خواهم نوشت انشاءالله.
چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
#نوید_نیّری
#مشاهده_گری
#خاطره_نویسی
باسمه تعالی
داشتم وسط کلاس بین میز و نیمکتها راه میرفتم و تدریس میکردم که دستم به ظرف غذای یکی از بچهها که از ظروف یکبار مصرف بود و لبهی میزش قرار داشت برخورد کرد و ظرف روی زمین افتاد، اما چون درب ظرف بسته بود فقط از لا به لای درب آن به اندازهی یکی دو قاشق از غذا روی زمین پخش شد.
آنقدر حواسم به تدریس بود، متوجه این نبودم که آن لحظه لازم است چیزی بگویم یا کاری انجام بدهم.
یکی از بچهها به او گفت: «غذا رو از روی زمین جمع کن!»
او که کمی از غذایش روی زمین ریخته بود آنقدر از این اتفاق ناراحت بود که سرش را روی میز گذاشت و حتی برای لحظهای یادش رفت که با معلمش چگونه دارد صحبت میکند و با لحنی ناراحت و اعتراضآمیز گفت:«هر کس ریخته خودش باید جمع کنه!» منظورش من بودم! سکوت کردم و هیچ واکنشی نشان ندادم.
تا فردای آن روز داشتم به این فکر میکردم که اگرچه سهوا دستم خورده بود اما چرا من آن لحظه از او عذرخواهی نکردم؟ و به این فکر کردم که هرچند طرز صحبت کردنش با من درست نبود اما خب راست میگفت، غذا را او نریخته بود، من ریخته بودم و خودم باید جمع میکردم. از خودم دلخور شدم.
فردای آن روز که به کلاس آمدم، رو کردم به بچهها و جلوی همه از او عذرخواهی کردم و گفتم:«بچهها من دیروز حواسم نبود دستم خورد به غذای ایشون و کمی از غذاش ریخت روی زمین. عزیزم من ازت معذرت میخوام، زنگ ناهار برو بوفه یه غذا بگیر به حساب من.» البته او این کار را نکرد و دلخوریاش هم برطرف شده بود.
صرف نظر از اینکه آن عذرخواهی را وظیفهی خودم دانستم، اگر من این کار را نمیکردم، بچهها پذیرش اشتباه و جرئت عذرخواهی کردن و جبران را از چه کسی باید میآموختند؟
#نوید_نیّری
#تجربه_نگاری
#خاطره_نویسی
#کلاس_چهارم_شهید_بالازاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به سختی میزنی لبخند، میمیرم
بعد از تو دیگر تا نفَس باقیست دلگیرم
در چشمهایت گرچه غم داری نگاهم کن
با این نگاهِ خسته هم آرام میگیرم
#نوید_نیّری
#یا_زهراء_اغیثینی