eitaa logo
| الیه راجعون |
547 دنبال‌کننده
95 عکس
93 ویدیو
4 فایل
اشعار،نوشته‌‌ها و دغدغه‌های نوید نیّری | طلبه و معلم ارتباط با من: @ensanrasane
مشاهده در ایتا
دانلود
My recording ۳.mp3
10.2M
💠 شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۶ آذر ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری
باسمه تعالی امروز بعد از جلسه‌ی آموزش خانواده‌ی استاد جلسه، مادر دانش‌آموزم، مرا در محل نمایشگاه مقاومت در طبقه‌ی دوم مدرسه دیدند و درخواست کردند چنددقیقه‌ای صحبت کنیم. فرزند ایشان دانش‌آموزی است که از ابتدا به تکالیف و آداب توجه چندانی نداشت و نسبت به این موضوعات بی‌تفاوت بود. سال‌های قبل هم همین رویه را داشته. آنطور که مادرش می‌گفتند همیشه و تقریبا هرشب نسبت به تکالیف و درس‌خواندن با اشک و ناله اعتراض می‌کرد. مادرش می‌گفتند: «چیزی که چهار سال دنبالش بودیم را در این چندروز اخیر برای اولین بار از پسرم دیدیم. چند روز است بدون اینکه من چیزی درباره انجام تکالیف به او بگویم و یادآوری کنم، خودش پیگیر تکالیف کلاس است و خودکار به انجام تکالیفش می‌پردازد و نسبت به شما احساس مسئولیت می‌کند. این برای من که چند سال است چنین رفتاری از او ندیده‌ام و آرزوی این احساس مسئولیت و خودجوش تکلیف انجام دادن از او را داشتم خیلی خوشحال کننده و امیدوار کننده است. از لحاظ رفتاری هم نسبت به قبل مقداری آرام و کنترل شده رفتار می‌کند.» سپس تشکر و دعایم کردند. کاری که بنده از ابتدا به مرور با این دانش‌آموز انجام دادم این بود که اولا کوچکترین تلاش‌های او را می‌دیدم و به او هم می‌فهماندم که تلاشش را می‌بینم. دوما به او شخصیت و جایگاه دادم و به او فرصت تدریس به دانش‌آموزان را دادم که به او به نوعی حس خودباوری و جایگاه داشتن می‌داد. سوما در مواقعی او را درک کردم که نیاز به درک کردن داشت.مثلا یک بار که تکالیف را می‌دیدم و بچه‌ها یکی یکی می‌آمدند تکلیفشان را نشانم بدهند، از من اجازه خواست که پیشم بیاید و خصوصی مطلبی را بگوید. اجازه دادم آمد دم گوشم گفت: «حاج آقا من دیشب نصف تکلیفم رو انجام دادم و‌ نصفش مونده، می‌خواستم انجام بدم اما توی خونه مشکلی پیش اومد و مجبور شدیم بریم بیرون، دیگه نشد ادامه بدم.» با اینکه گاهی فیلم بازی می‌کرد اما با توجه به شواهد و قرائن می‌دانستم این یکی را دروغ نمی‌گوید. از او همان تکلیف نصفه‌اش را پذیرفتم و دیگر آن لحظه که دلیلش را شنیدم جلوی بچه‌ها توبیخش نکردم. در مجموع رویه‌ی ثابتی که به طور یکسان نسبت به دانش‌آموزانم دارم این است که به وقتش به آن ها محبت و مهربانی می‌کنم و نسبت به آن‌ها درک و همدلی دارم و در مواقع مورد نیاز هم آن ها را توبیخ می‌کنم و ناراحتی و نارضایتی ام را به آن‌ها ابراز می‌کنم. فکر می‌کنم این رویکرد بنده یعنی مهربانی و اقتدار در کنار هم، در طول این مدتی که گذشت، او را مانند سایر دانش‌آموزان عزیز و دوست داشتنی‌ام به این نتیجه رسانده که من خیرخواه و دلسوز او هستم و او را درک می‌کنم. به این نتیجه رسیده که بی‌معرفتی‌ است اگر در برابر اینهمه احترام و درک و شخصیتی که برای او قائل شده‌ام، در انجام تکالیف کوتاهی کند و به تحرک و تکاپو افتاده است و البته بچه‌ها به خاطر توبیخ‌ها و جدیت‌های به موقع و اینکه قبلا به آن‌ها گفته‌ام از دانش‌آموزی که مسئولیت پذیر و مودب نیست خوشم نمی‌آید، از بنده حساب می‌برند چون دوست ندارند از چشمم بیفتند.در واقع بچه‌ها هم مرا دوست دارند و ارتباط عاطفی خوبی باهم داریم و هم از من حساب می‌برند. و الحمدلله علی کل حال و صلی‌الله علی محمد و آله اجمعین. تاریخ نگارش: سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باسمه تعالی امروز زنگ آخر که به کلاس آمدم، دیدم روی میزم و چندتا از نیمکت‌های بچه‌ها با ماژیک کلماتی نوشته شده که البته کلمات بدی نبودند و موضوعش یک‌ شوخی بود که از قبل بچه‌ها باهم سرکلاس داشتند، اما خب نوشتن با ماژیک روی میز و نیمکت‌ها یعنی کثیف کردن آن‌ها و زحمت پاک کردنشان. تا با چهره‌ای ناراحت نگاهم به نوشته‌ها افتاد، برخی بچه‌ها شروع کردند توبیخ یکدیگر که چرا نوشتی و بچه‌ها تقصیر را گردن نمی‌گرفتند و هرکس می‌گفت من نبودم. با توجه با اینکه این شوخی تنها بین سه نفر مطرح شده بود و روی آن اصرار داشتند که اتفاقا شوخی‌شان روی اعصاب بچه‌های دیگر بود، ذهنم یکی از آن سه نفر را احتمال می‌داد و خود بچه‌ها هم حدس می‌زدند کار چه کسی یا کسانی است. بدون هیچ صحبتی آرام از کلاس بیرون رفتم، از آبدارخانه دستمالی نمناک آوردم و خودم شروع کردم به تمیز کردن نوشته‌های ماژیک مشکی از روی میزها. نه تنها میز خودم بلکه نیمکت‌های بچه‌ها را هم دستمال کشیدم و نوشته‌ها را پاک کردم. وقتی در حال تمیز کردن میزم و خصوصا نیمکت‌ها بودم، سکوت سنگینی کلاس را فراگرفته بود، زیرچشمی به چهره‌‌ی بچه‌ها نگاهی انداختم، چهره‌ها غرق در شرم و ناراحتی و تعجب بود، اما بیش از هرچیزی شرم و خجالت. چندتا از بچه‌ها به آرامی و‌ در حالی که غم و خجالت زدگی را در صدایشان می‌‌شد پیدا کرد، گفتند: «حاج‌آقا! بدید من پاک می‌کنم!» آرام گفتم: «نیازی نیست، خودم تمیز می‌کنم.» سپس دستمال را به آبدارخانه برگرداندم و درس را شروع کردم. چهره‌ی آن دو سه نفر بیش از همه شرمنده بود، اما یک نفر بیش از همه معذب بود.شاید خودش بود، نمی‌دانم. می‌توانستم کاری کنم که هرکس آن‌کار را کرده خودش را معرفی کند و یا به او بگویم میزها را همانطور که کثیف کرده تمیز کند. راهکارهایی برای پیدا کردن دانش‌آموز مقصر داشتم، اما شاید اگر آن‌گونه رفتار می‌کردم به اندازه‌ی این رفتار که خودم میز و نیمکت‌ها را دستمال کشیدم و تمیز کردم، روی بچه‌ها اثر نداشت و آن عزیزدلی که روی میزها با ماژیک نوشته بود را این‌گونه از کارش پشیمان نمی‌کرد. «و لا موثر فی‌الوجود الّا الله.» نگارش: شنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈••✾•🍃🌻🍃•✾••┈ 🎞| 🎭 دروغی جدید درباره گسترش "عدالت" 💵 افزایش "حقوق" نمونه ای از فریبِ تبلیغاتیِ برخی "خواص بلندپایه" 🎙 استاد آیت الله وفسی ۱۴۰۱.۳.۲۴
نفَس‌هایم سرودِ مرگ می‌خوانند با شادی مبارک باد این مردن، مبارک باد آزادی
My recording ۱.mp3
8.02M
💠 شرح نامه ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۱۱ آذر ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری
🔻آقای خسروپناه! دوران رهایی‌ست! 🖊مهدی جمشیدی [یکم]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسه‌ای برای دانش‌آموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانش‌آموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحراف‌های جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگی‌های اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااین‌حال، این نوجوانان غوطه‌ور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسأله‌های درونی‌شان را با او در میان بگذارند. یکی از دانش‌آموزان می‌گفت مبتلا به خودارضایی است و‌ مشاور رسمی آموزش‌وپرورش به او گفته هفته‌ای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفت‌ها و انحراف‌ها آنچنان بود که علاج ریشه‌ای و ساختاری می‌طلبید. [دوم]. برای گفتگو با دانش‌آموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه می‌گفتم در ذهن‌ها جا نمی‌گرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانش‌آموزان کنارم آمد و گفت فقط می‌خواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست می‌گفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسنده‌ای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است. [سوم]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکش‌ها و تضادها به مدرسه‌ها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل می‌کرد، به‌شدت از سوی همکلاسی‌هایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسی‌های او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادری‌بودن او و عقاید دینی و انقلابی‌اش را به دستاویزی برای بایکوت‌کردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایه‌ها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانه‌های افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی می‌کرد و می‌گفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بی‌خاصیّت و بی‌کفایت هستند؟! [چهارم]. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم می‌گذشتم. صدای بلند فحاشی‌های ناموسیِ بسیار رکیک دانش‌آموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه می‌خواهند می‌گویند و یکبار هم که معاون مدرسه می‌خواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوان‌سالاری و شبکه‌های اجتماعیِ غربی و بی‌عملی نهادهای فرهنگی، همه‌وهمه، هویّت را بر باد داده‌اند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی می‌کنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست. [پنجم]. حجت‌الاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندی‌ست که به منتقدان کارنامۀ شورا می‌تازد و آنها را بی‌اطلاع و غیرمیدانی و بی‌ادب می‌خواند و به دفاع از شورا می‌پردازد. دیگران را نمی‌دانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّت‌های محسوس، از واقعیّت‌های کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّت‌های فرسوده‌شده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایه‌سالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابی‌هایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانه‌های شبه‌مذهبی که مدرسه نام گرفته‌اند ببرم. همین که انقلابی‌ها، فرزندان‌شان را از مدرسه‌های دولتی جدا کرده‌اند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آن‌قدر از واقعیّت‌های جامعه احساس خطر کرده‌اند که برای خود، کلونی‌های آموزشی ساخته‌اند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کرده‌اند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمی‌شناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بی‌کفایت و ضعیف‌النفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرت‌طلبی، خدایی می‌کند و آرمان‌ها، در دهۀ شصت جا مانده‌اند. https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
My recording ۱.mp3
7.54M
💠 شرح نامه‌ی ۳۱ نهج‌البلاغه 🌿، ۱۳ آذر ۱۴۰۳ «ارائه‌‌ شده در کلاس‌ شهید بالازاده» 🎙نوید نیّری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا