باسمه تعالی
▪️سالهای اول طلبگیام بود و عطشِ یافتن استاد علم و سیر و سلوک در جانم روز به روز بیشتر میشد. در حوزه نام چند استاد مطرح بود و هر کدام شاگردانی داشتند. با شاگردان همهی آن اساتید و حتی اساتیدی که خارج از حوزه بودند صحبت میکردم تا از مرام و مسلک استادشان مطلع شوم بلکه روزنهای به سوی حقیقت برایم نمایان شود اما هرچه پیش میرفتم اوضاع پیچیده تر و تشخیص دشوارتر میشد.
▪️یکی از اساتید که نامشان در حوزه بر سر زبان ها بود،از همان روزهای اول به ایشان محبت و ارادت قلبی پیدا کرده بودم و خیلی دوست داشتم در کلاسهای ایشان شرکت کنم اما همچنان مردّد بودم و در حال جستجو برای یافتن استادی مطمئن برای تعلیم و تربیت خودم.
▪️درمانده و خسته در حجره نشسته بودم که به ذهنم رسید خوب است توسل کنم،آن حضرات بهتر میدانند چه کنند و مرا سوی چه کسی رهنمون شوند. در تنهایی با همان حال تضرع و درماندگی به سجده رفتم و به حضرت زهرای اطهر_سلام الله علیها_که از نوجوانی بیشتر به ایشان متوسل میشدم توسل کردم و با گریه از ایشان خواستم خودشان بهترین مصلحت را برایم رقم بزنند.
▪️آن شب خواب دیدم در همان مسجدی که آن استاد عظیمالشأن در آنجا علوم حوزوی و فلسفه و عرفان تدریس میفرمودند، در گوشهای نشستهام،ایشان نیز در همان جای همیشگیشان نشسته بودند و پیرمردی نورانی کنار ایشان بود. باهم آرام صحبت میکردند اما صحبتشان را میشنیدم. پیرمرد به استاد گفت: ایشان_یعنی من_انتخاب شده است. من از دور به ایشان فقط نگاه میکردم و منظور پیرمرد را متوجه نشدم. در همان لحظه حضرت استاد به من رو کردند،دستشان را جلو آوردند و فرمودند: دستت را در دست من بگذار،نگران نباش و با ما بیا. آرامش وجودم را فراگرفت. از خواب پریدم و تا چند لحظه فقط به آنچه در خواب دیده بودم فکر میکردم. جواب توسلم را گرفته بودم و حالا میدانستم آن بزرگی که باید به ایشان اقتدا کنم چه کسی است.
▪️صبح همان روز به محضر استاد رفتم و خوابم را برایشان تعریف کردم. فرمودند: کلاسهای درس ما را شرکت کن و سعی کن به نصیحتهای ما گوش کنی.خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم.
اگرچه بعدها نتوانستم آنچنان که باید، شایستهی لطف حضرت زهرا_سلام الله علیها_ و قدر دان نعمت وجود این استاد یگانه و بینظیرِ اخلاق،سیاست،فلسفه و عرفان باشم و شأن ایشان را والاتر از آن میدانم که کسی چون من عنوان شاگردی ایشان را داشته باشد،اما از ایشان درسهای نجاتبخش و بسیار ارزشمندی آموختم و مهمترین فصل و نقطه عطف زندگیام آشنایی با ایشان بود. این عشق و ارادت و استفاده از محضر استاد اگرچه با فراز و نشیب همراه بوده اما همچنان به هر طریقی پابرجاست و از خدا میخواهم از تقصیرم در شکرگزاری این نعمت گذشت نموده،مرا توفیق جبران عنایت فرماید.
#نوید_نیّری
#خاطرات
دنیا نیامدهست به ما،پس به لطفِ مرگ
در انتظارِ رستن از این غربتیم ما
#نوید_نیّری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش میانِ خواب یا بیداری
بر دیدهی تارِ من قدم بگذاری
عاشقتر از آنم که نَمیرم بیتو
دیوانهترم از آنچه میپنداری
#نوید_نیّری
باسمه تعالی
💠 «تماس از بیروت»
🔹حدود پنج سال پیش که در مجموعهای متمرکز بر مباحث ایدئولوژیک و پاسخ به شبهات اعتقادی فعالیت میکردم، خانمی به نام دیانه هانا که به تازگی و به گفتهی خودشان توسط حضرت علامه مصباح_رضوان الله علیه_مسلمان و شیعه شده بودند برای دریافت پاسخ برخی شبهات و گرفتن مشورت درباره زندگی شخصی خود به بنده مراجعه کردند. داستان زندگی پر از رنج و سختی و راه پر پیچ و خم مسلمان شدن خود را برایم شرح دادند. ایشان از دختران مسیحیِ شهر بیروت لبنان بودند که در لبنان متولد و بزرگ شدند و به دلیل شرایط شغلی پدرشان که از اسقفهای بزرگ یکی از مهمترین کلیساهای ایران بودند به تهران مهاجرت میکنند و در ماجرای عجیبی برخلاف نظر خانواده و اقوام،مسلمان شده،از جانب خانواده و مسیحیان لبنان به شدت طرد و تهدید میشوند اما به خاطر اسلام تمام سختی ها و خطرات را به جان میخرند. اینطور که از صحبت هایشان فهمیده میشد، معمولا بین بیروت و ایران در رفت و آمد بودند. بماند که در مسیر تغییر دین خود از مسیحیت به اسلام و تشرف به مذهب تشیع و در طول چندسال چه گردنههای صعب العبور و رنجهای طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بودند و به قول خودشان تنها محبت و ارادت شدید به حضرت علی_علیه السلام_که خانم هانا ایشان را بابا خطاب میکردند در میان اینهمه سختی و وحشت او را در مسیر نگه داشته بود.
🔹مدت زیادی از آن روزها گذشته بود.
تماسی از جانب خانم دیانه هانا دریافت کردم. گفتند به خاطر حادثهای حدود دو ماه در کما بودند و تجربهای نزدیک به مرگ داشتهاند. قصدشان از آن تماس رساندن پیغامی از عالم غیب بود. گفتند یکی از آن شبهایی که در کما بودند و به دلیل حالت تجرد و جدایی روح از بدن، همزمان به تمام طبقات بیمارستان اشراف داشتند،ناگهان متوجه میشوند که در طبقهی اورژانس طلبهای را میآورند داخل بخش و با دیدن آن طلبه ناخودآگاه بنده به ذهنشان خطور میکنم.همینکه مرا تصور میکنند صدایی جدی و پر هیبت از غیب ایشان را خطاب قرار میدهد و درباره بنده تذکرات و هشدارهایی میدهند که باید مراقب خطرهایی که در کمینم هست باشم. ایشان در آن تماس تلفنی، آن تذکرات را که از صدایی غیبی و تکان دهنده شنیده بودند برای بنده بیان کردند و اتفاقا بعدها متوجه شدم که دقیقا همان هشدارها و نکتهها در کمین من هستند و چقدر باید مراقب باشم. آن تماس کمک بزرگی به من کرد تا برخی خطرات احتمالی در مسیر زندگیام را از سر بگذرانم و درگیر آنها نشوم.
➖خداوند تمام ره پویان حقیقت را توفیق دهد و ما را در دنیا و آخرت نجات مرحمت فرماید ان شاءالله.
#نوید_نیّری
#خاطره_نویسی
از راه بیا و غرقِ آغوشم کن
ای موج! من آتشم،تو خاموشم کن
یا تَنگ در آغوش بگیرم با عشق
یا مثل غریبهها فراموشم کن
#نوید_نیّری
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇰🇷 موج کرهای #جلسه_اول
بی تی اس BTS
اکسو EXO
بلک پینک BLACKPINK
کی پاپ_کی درام
دورنمایی از فضای موج کرهای
🎙نوید نیّری
دستم به آستانِ بلندش نمیرسد
اینبس مرا که خاکِ قدمهای او شوم
#نوید_نیّری
#یازهراء_اغیثینی