🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_ششم
قاسم سلیمانی چه داشت که دیگران نداشتند ؟ چطور او بی جلوه گری محبوب دل میلیون ها نفر بود؟ پاسخ در نداشته های اوست . در روزگار بد عهد ما
سلیمانی ، فساد نداشت.
سلیمانی ، جاه طلبی نداشت.
سلیمانی ،چاپلوسی نداشت.
سلیمانی ، نخوت و تکبر نداشت.
سلیمانی ، اصلا حب جاه و مقام نداشت .
سلیمانی ، هیچ بهره ای از دنیای فانی نداشت .
سلیمانی ،ریاکاری نداشت که اگر داشت دختر بی حجاب و باحجاب را ، هر دو دختران این سرزمین نمی دید . سلیمانی زمینی نبود که آسمانی شد، زبون نبود، رشید و شجاع بود .
او سمبل کشوری 5000 ساله، تمدنی 2500 ساله و مظلومیتی 1440 ساله بود . در دوران نامردی ، سلیمانی "مرد" زیست و "مرد" رفت .
اگر سیاسی های کشور یک "مرد" چون او داشتند تا این حد اسیر تفرقه نبودند .
سردار "سرباز میهن" ماند و "سرباز میهن" رفت .
اگر "سربازی" چون او در جمع اقتصادی های ایرانی بود اوضاع با سامان تر از این بود که امروز هست .
بیاموزیم از او چگونه زیستن را و چگونه رفتن را .
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️دومدافع
🔰 #قسمــــــت_ششم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکر و بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم مامان صدام کرد...
اسماااااا❓
سلام مامان
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے
ایـن و گفتم رفتم طرف اتاقم
مامان دستم و گرفٺ و گفت:
کجا❓چرا لب و لوچت آویزونہ
هیچے خستم 😒
آهان
اسماء جان مادر سجادے زنگ
برگشتم سمتش و گفتم خب❓
مامان با تعجب گفت:چیہ❓
چرا اینقده هولے
خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـن
اخہ مامان ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید 😊
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم 😕
گفت اونطورے نگاه نکن😄
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم😄
إ مامان پس نظر من چے❓
خوب نظرتو رو با همون خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ😉
خندیدم و گونشو بوسیدم 😘
وگفتم میشہ قرار بعدیمون بیرون از خونہ باشه؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:😊
خوبہ والا
جوون هاے الان دیگہ حیا و خجالت نمیدونـن 😒
چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق🚶
شب ک بابا اومد مامان باهاش حرف زد👥
مامان اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت 😔
اسماء بابات اصـن راضے ب قرار دوباره نیست
گفت خوشم نیومده ازشون...
از جام بلند شدم و گفتم چے❓چرااااااا❓
مامان چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت❓
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ
مامان خندید و
رفت بہ مادر سجادے خبر بده
مث ایـن ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارمون شد پنج شنبہ 👌
کلے ب مامان غر زدم ک پنجشنبہ مـن باید برم بهشت زهرا ...☹️
اما مامان گفت اونا گفتـن
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...😟
ایـن از کجا میدونست
خدا میدونہ
هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم😨
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.....
قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم
ساعت۹:۵۵دیقہ شد 😃
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در
با خنده سلامی کرد😊
سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ🚗
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے 🚗
اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره😂
با اخم نگاش کردم 😑
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره ب حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم❓
😊
منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم درومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد
از فرصت استفاده کردم
پلاکو گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم ..
از گل فروشے اومد بیروݧ...💐
هل شدم و گوشے از دستم افتاد...😰😰
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙