eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
794 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 💠 شهیدبی سر، ذوالفقارحسن عزالدین سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده ی نیروی قدس سپاه پاسداران در بیان مصداق و مثال عینی درباره ی قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی ،خاطره ی شهید عزالدین را گفت که بغض گلوی خود و حاضرین در مراسم را گرفت. ایشان گفتند : شهید هجده ساله ای که در آبان سال 92 به اسارت تروریسـتهای تکفیری داعش در می آید و تروریستها پس از اسارت دقیقا مانند شهیدحججی سر از تنش جدا می کنند و او را به شهادت می رسانند و پس از 5 سال پیکرش را حزب الله برمی گرداند. ذوالفقار عزالدین از اهالی منطقه صور لبنان و متولد یازدهم اردیبهشت ماه سال 1374 بود که در اولین روزهای درگیریهای منطقه ی غوطه سوریه توسط اصابت مین مجروح شد و به اسارت تکفیریها درآمد و تروریست ها او را به شهادت می رسانند. تروریستهای تکفیری قبل از به شهادت رساندن ذوالفقار چندین سؤال از او می پرسند و پس از آن , ذوالفقار را مانند سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع), سر از تنش جدا کرده و او را به شهادت می رساندند. عزالدین خواب را برای مادرش تعریف می کند و به مادرش می گوید، با توجه به خوابی که دیده ام این آخرین ناهاری است که با هم می خوریم اما مادر اجازه تعریف خواب را نمی دهد اما خودش برای دوستانش این گونه تعریف کرده بود ، ذوالفقار قبل از شهادتش در خواب دیده بود که سرش بریده می شود ، او بیدار می شود و به خواب می رود که این بار امام حسین(علیه السلام) را در خواب مجددا می بیند که ایشان به ذوالفقار می فرماید : "عزیز من! سر تو را خواهند برید همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت ، اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را دربر خواهند گرفت ... چندی بعد خوابش تعبیر شد و همانگونه که درخواب دیده بود با سر بریده، به دیدار مولایش امام حسین(ع) شتافت . 💢منبع : گزارش شبکه المنار لبنان 📚من هستم .... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
🌹🌹🌹 مژده 🌹🌹 مژده 🌹🌹🌹 👈🏼سال 1400 دو جشن نیمه شعبان داریم👉🏼 یعنی در یک سال دوبار به یمن قدوم مطهر حضرت ولیعصر، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، جشن می گیریم: یک بار 9 فروردین و یک بار 27 اسفند. 🌹 سالی که نکوست، از بهارش پیداست... 🌹 ان شاءالله که سال ظهور حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه باشد. 14 معصوم ، معصوم چهاردهم ، سال 1400... بارالها ؛ بر جمیع مخلوقات عالم هستی منت بگذار، و آغاز قرن چهارده از هجرت نبوی را، آغاز تاریخ حکومت مهدوی مقدر فرمای. 🌹🌹🌹🌹 آمین 🌹🌹🌹🌹 كپى با ذكرصلوات مجاز است 👌 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دنیای دوست داشتنی بعد از ظهور
‼️خواندن ترجمه قرآن 🔷س 5250: آیا خواندن ترجمه قرآن، مطلوب است و ثواب دارد؟ ✅ج: خواندن ترجمه قرآن و تدبّر در آن، بسیار خوب و مطلوب است، ولی قرائت متن عربی قرآن، ثواب و آثار ویژه ای دارد که با تنها خواندن ترجمه، حاصل نمی شود. 📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
‼️نماز خواندن روی فرش نجس 🔷س 5249: اگر قسمتی از فرش نجس شود و ما نمی دانیم کدام قسمت نجس است، نماز خواندن روی این فرش صحیح است؟ ✅ج: اشکال ندارد. 📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
‼️قسم خوردن به غیر خداوند 🔷س 5247: آیا قسم خوردن به قرآن یا امام حسین یا حضرت عباس(علیهم السلام) حکم قسم به الله را دارد؟ ✅ج: قسم به غیر اسماء خداوند تبارک و تعالی، قسم شرعی محسوب نمی شود و الزام آور نیست و تخلف از آن کفاره ندارد، ولی در هر صورت اگر قسم دروغ بخورد، حرام است.  📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
❤️ دومدافع 🔰 _خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان _اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا _آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما... _اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ.. _بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقعا احتیاج داشتم.. _یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود... ‌ _خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلون همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ ماماݧ هم اینورو و اونور میدوید کہ چیزے کم و کسر نباشہ _از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم روتخت ولو شدم و چشمامو بستم تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم _ یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست سجادے ؟ حالا دیگہ باید بگم علے _ درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد _ بہ احترامش بلند شدم إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟ از بابا خجالت می کشیدیم سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم الاݧ آماده میشم _ باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم _چشم _ اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کہ کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ. _الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش _ مامانتم همینطور _ دستمو گرفت و گفت: چقد زود بزرگ شدے بابا _بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود  یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓ _پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـن _کمدمو باز کردم  یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم _با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے _زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم _علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ _یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود _یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور _صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و می شنیدم _استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ _ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق مامان بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند _ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد وارد حال شدم و سلام دادم. _علے زیر زیرکے نگاهم میکرد _از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد _مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد _بزرگتر ها مشغول تعیین مهریہ و مراسم بودند _ مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود _سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد _همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن _بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد _بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم _مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد احساس آرامش خاصے داشتم . _ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود: اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم: ان شاءالله قسمت تو خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم _علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد _اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده _محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم. اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم _ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما با ورود ما بہ داخل محضر  همہ صلوات فرستادند _فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت  سفره ے عقد _مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند.. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 _هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود _ عاقد علے و صدا کرد آقا داماد بفرمائید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ _با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست _ باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم _استرس تموم جونم و گرفتہ بود. _دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم _ عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و  جارے کنہ _ علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت: _ بخونید استرستوݧ کمتر میشہ قرآن رو باز کردم _"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم" یــــس_والقرآن الحکیم... _ آیہ هاے قرآن تو گوشم می پیچید احساس آرامش کردم _تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم _براے بار آخر میپرسم خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم❓ آیا وکیلم❓ _همہ سکوت کرده بودند و _چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود _چشمامو بستم _خدایا بہ امید تو _سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم _با اجازه ے آقا امام زماݧ، پدر مادرم و بقیه بله... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙