eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
86 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
791 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای دوست داشتنی بعد از ظهور
‼️خواندن ترجمه قرآن 🔷س 5250: آیا خواندن ترجمه قرآن، مطلوب است و ثواب دارد؟ ✅ج: خواندن ترجمه قرآن و تدبّر در آن، بسیار خوب و مطلوب است، ولی قرائت متن عربی قرآن، ثواب و آثار ویژه ای دارد که با تنها خواندن ترجمه، حاصل نمی شود. 📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
‼️نماز خواندن روی فرش نجس 🔷س 5249: اگر قسمتی از فرش نجس شود و ما نمی دانیم کدام قسمت نجس است، نماز خواندن روی این فرش صحیح است؟ ✅ج: اشکال ندارد. 📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
‼️قسم خوردن به غیر خداوند 🔷س 5247: آیا قسم خوردن به قرآن یا امام حسین یا حضرت عباس(علیهم السلام) حکم قسم به الله را دارد؟ ✅ج: قسم به غیر اسماء خداوند تبارک و تعالی، قسم شرعی محسوب نمی شود و الزام آور نیست و تخلف از آن کفاره ندارد، ولی در هر صورت اگر قسم دروغ بخورد، حرام است.  📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam
❤️ دومدافع 🔰 _خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان _اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا _آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما... _اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ.. _بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقعا احتیاج داشتم.. _یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود... ‌ _خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلون همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ ماماݧ هم اینورو و اونور میدوید کہ چیزے کم و کسر نباشہ _از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم روتخت ولو شدم و چشمامو بستم تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم _ یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست سجادے ؟ حالا دیگہ باید بگم علے _ درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم _غرق در افکارم بودم که یدفعه بابا وارد اتاق شد _ بہ احترامش بلند شدم إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟ از بابا خجالت می کشیدیم سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم الاݧ آماده میشم _ باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم _چشم _ اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کہ کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ. _الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش _ مامانتم همینطور _ دستمو گرفت و گفت: چقد زود بزرگ شدے بابا _بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود  یا اشک غم اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓ _پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـن _کمدمو باز کردم  یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم _با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے _زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم _علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ _یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود _یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور _صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و می شنیدم _استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ _ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق مامان بزرگ بغلم کردو برام "لا حول ولاقوه الاباللہ" میخوند _ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد وارد حال شدم و سلام دادم. _علے زیر زیرکے نگاهم میکرد _از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد _مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد _بزرگتر ها مشغول تعیین مهریہ و مراسم بودند _ مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود _سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد _همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن _بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد _بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم _مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد احساس آرامش خاصے داشتم . _ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود: اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم: ان شاءالله قسمت تو خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم _علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد _اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده _محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم. اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم _ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما با ورود ما بہ داخل محضر  همہ صلوات فرستادند _فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت  سفره ے عقد _مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند.. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 _هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود _ عاقد علے و صدا کرد آقا داماد بفرمائید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ _با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست _ باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم _استرس تموم جونم و گرفتہ بود. _دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم _ عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و  جارے کنہ _ علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت: _ بخونید استرستوݧ کمتر میشہ قرآن رو باز کردم _"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم" یــــس_والقرآن الحکیم... _ آیہ هاے قرآن تو گوشم می پیچید احساس آرامش کردم _تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم _براے بار آخر میپرسم خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم❓ آیا وکیلم❓ _همہ سکوت کرده بودند و _چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود _چشمامو بستم _خدایا بہ امید تو _سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم _با اجازه ے آقا امام زماݧ، پدر مادرم و بقیه بله... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 _صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم _از زیر چادر حریر نگاهش کردم خوشحالے و تو چهرش میدیدم. حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ . _با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع "بلہ" _فاطمہ انگشترو نشون داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ _دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد _سرشو آورد بالا و چادرمو  کشید عقب  و خیره بہ صورتم نگاه کرد حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندیدن . دستشو گرفتم و آروم گفتم: زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکنـ. _متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پائیـݧ مامان اینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ _ اردلان دستم و گرفت و درگوشم گفت دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو _دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ خندیدم و گفتم:ان شاء اللہ _علے رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید _بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامان گفت : _خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پائیـݧ ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ _از بابا خجالت می کشیدم و نگاهش نمیکردم _پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ ماهم با ماشیـݧ علے _در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمائید اسماء خانم _لبخند زدم و نشستم خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود _دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنی❓ لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره❓ _دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.نه چہ ایرادے _ولے یجورے نگاه میکنی کہ انگار تا حالا منو ندیدی خوب ندیدم دیگہ چشمام گردو شد و گفتم:ندیدی❓ _خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق _خوب حالا میخوای حرکت کنیم❓مامان اینا رفتـݧ ها... _خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم. پس کجا میریم❓ _امروز پنجشنبه‌اس فراموش کردے❓ _زدم رو دستم و گفتم: وااااے آره فراموش کرده بودم بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده... _خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت. _إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتی❓ _دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ... إ وااا چیشد❓ اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ إ خوبہ بگم آقاے سجادے❓ _هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم _رسیدیم بهشت زهرا رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک _مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گل ها رو گذاشتیم روش _اسماء❓ _بلہ❓ _میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده❓ _خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید❓ _از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام خندیدم و گفت ان شاءالله کہ خیره. _ یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم. ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙