هدایت شده از رساله امام خامنهای
‼️خواندن ترجمه قرآن
🔷س 5250: آیا خواندن ترجمه قرآن، مطلوب است و ثواب دارد؟
✅ج: خواندن ترجمه قرآن و تدبّر در آن، بسیار خوب و مطلوب است، ولی قرائت متن عربی قرآن، ثواب و آثار ویژه ای دارد که با تنها خواندن ترجمه، حاصل نمی شود.
📕منبع: leader.ir
🆔 @resale_ahkam
هدایت شده از رساله امام خامنهای
‼️نماز خواندن روی فرش نجس
🔷س 5249: اگر قسمتی از فرش نجس شود و ما نمی دانیم کدام قسمت نجس است، نماز خواندن روی این فرش صحیح است؟
✅ج: اشکال ندارد.
📕منبع: leader.ir
🆔 @resale_ahkam
هدایت شده از رساله امام خامنهای
‼️قسم خوردن به غیر خداوند
🔷س 5247: آیا قسم خوردن به قرآن یا امام حسین یا حضرت عباس(علیهم السلام) حکم قسم به الله را دارد؟
✅ج: قسم به غیر اسماء خداوند تبارک و تعالی، قسم شرعی محسوب نمی شود و الزام آور نیست و تخلف از آن کفاره ندارد، ولی در هر صورت اگر قسم دروغ بخورد، حرام است.
📕منبع: leader.ir
🆔 @resale_ahkam
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وسوم
_خیلے آروم شدم تو ایـݧ یہ هفتہ همش استرس و نگرانے داشتم هم بخاطر جوابے کہ بہ سجادے دادم هم بے خیالے مامان
_اردلاݧ اومد کنارم نشست:اسماء میدونم استرس دارے واسہ فردا
_آهے کشیدم و گفتم.نمیدونے اردلاݧ مـݧ تو وضعیت بدیم یکم میترسم بہ کمک ماماݧ احتیاج دارم اما...
_اینطورے نگو اسماء باور کـݧ ماماݧ بہ فکرتہ..
_بیخیال بہ هر حال ممنوݧ بابت امشب واقعا احتیاج داشتم..
_یک ساعت بہ اومدݧ سجادے مونده بود...
_خونہ شلوغ بود ماماݧ بزرگترهاے فامیلون
همہ مشغول حرف زدن باهم بودݧ
ماماݧ هم اینورو و اونور میدوید کہ چیزے کم و کسر نباشہ
_از شلوغے خونہ بہ سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتے کہ تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم
_ یاد اولیـݧ روزے کہ سجادے اومد تو اتاقم افتادم و لبخند بہ لبم نشست
سجادے ؟
حالا دیگہ باید بگم علے
_ درستہ کہ از آینده میترسم اما احساس میکنم با علے میتونم ایـݧ ترس و از بیـݧ ببرم
_غرق در افکارم بودم که یدفعه
بابا وارد اتاق شد
_ بہ احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدے؟
از بابا خجالت می کشیدیم سرمو انداختم پائیـݧ و گفتم الاݧ آماده میشم
_ باشہ حالا بیا بشیـݧ کارت دارم
_چشم
_ اسماء جاݧ بابا اگہ تا الاݧ نیومدم پیشت و درمورد انتخابے کہ کردے نظرے بدم یا باهات حرف بزنم واسہ ایـݧ بود کہ اطمیناݧ داشتم دخترے کہ مـݧ تربیت کردم عاقلانہ تصمیم میگره و خوانوادشو روسفید میکنہ.
_الاݧ میخوام بهت بگم بابا مـݧ تا آخر پشتتم اصلا نگراݧ نباش
_ مامانتم همینطور
_ دستمو گرفت و گفت:
چقد زود بزرگ شدے بابا
_بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریہ نمیدونم اشک شوق بود یا اشک غم
اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء مـݧ فکر کردم بزرگ شدے دارے مث بچہ ها گریہ میکنے❓
_پاشو پاشو آماده شو الاݧ از راه میرسـن
_کمدمو باز کردم یہ مانتوے سفید با روسرے گل بهے کہ مامان بزرگ از مکہ آورده بودو سر کردم
_با یہ چادر سفید با گلهاے ریز صورتے
_زنگ خونہ بہ صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
_علے با ماماݧ و باباش و خواهرش جلوے در وایساده بودݧ
_یہ کت و شلوار مشکی با یہ پیرهن سفید تنش بود
_یہ دستہ گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و بہ سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
_صداے یا اللہ هاے آقایوݧ و
می شنیدم
_استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیروݧ
_ماماݧ همراه با ماماݧ بزرگ اومدݧ تو اتاق
مامان بزرگ بغلم کردو برام
"لا حول ولاقوه الاباللہ"
میخوند
_ماماݧ هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسیـنم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
_علے زیر زیرکے نگاهم میکرد
_از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکوݧ میداد
_مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
_بزرگتر ها مشغول تعیین مهریہ و مراسم بودند
_ مهریہ مـݧ همونطور کہ قبلا بہ مادرم گفتہ بودم یک جلد قرآن چندشاخہ نبات و ۱۴سکہ بهار آزادے بود
_سفر کربلا و مکہ هم بہ خواست خوانواده ے علے جزو مهریم شد
_همہ چے خیلے خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبہ ے محرمیت خونده بشہ تا اینکہ بعدا مراسم عقد رو تعییـݧ کنــن
_بعد از رفتنشوݧ هر کسے مشغول نظر دادݧ راجب علے و خوانوادش شد
_بے توجہ بہ حرفهاے دیگراݧ دست گل و برداشتم گذاشتم تو اتاقم
_مث همیشہ اتاق پر شد از بوے گل یاس شد
احساس آرامش خاصے داشتم .
_ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوے در منتظر مـݧ بودݧ تا بریم محضر چادرم و سر کردم و رفتم جلوے در اردلاݧ در حال غر زدݧ بود:
اسماء بدو دیگہ دیر شد الاݧ میوفتیم تو ترافیک دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشیـݧ و گفتم: ان شاءالله قسمت تو خندید و گفت :ایشالا ایشالاـ
_علے جلوے محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم
_علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد
_اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده
_محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم.
اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم
_ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ
منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما
با ورود ما بہ داخل محضر همہ صلوات فرستادند
_فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت سفره ے عقد
_مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند..
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وچهارم
_هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود
_ عاقد علے و صدا کرد
آقا داماد بفرمائید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ
_با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست
_ باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم
_استرس تموم جونم و گرفتہ بود.
_دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم
_ عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و جارے کنہ
_ علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت:
_ بخونید استرستوݧ کمتر میشہ
قرآن رو باز کردم
_"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم"
یــــس_والقرآن الحکیم...
_ آیہ هاے قرآن تو گوشم می پیچید احساس آرامش کردم
_تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم
_براے بار آخر میپرسم
خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے
سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم
در بیاورم❓
آیا وکیلم❓
_همہ سکوت کرده بودند و _چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود
_چشمامو بستم
_خدایا بہ امید تو
_سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم
_با اجازه ے آقا امام زماݧ،
پدر مادرم و بقیه
بله...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وپنجم
_صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ
علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم
_از زیر چادر حریر نگاهش کردم
خوشحالے و تو چهرش میدیدم.
حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ #میگفت.
_با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع
"بلہ"
_فاطمہ انگشترو نشون داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ
_دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد
_سرشو آورد بالا و چادرمو کشید عقب و خیره بہ صورتم نگاه کرد
حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندیدن .
دستشو گرفتم و آروم گفتم:
زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکنـ.
_متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پائیـݧ
مامان اینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ
_ اردلان دستم و گرفت و درگوشم گفت
دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو
_دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ
خندیدم و گفتم:ان شاء اللہ
_علے رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید
_بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ
مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامان گفت :
_خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم
علے هم کنار مـݧ وایساده بود و سرش رو انداختہ بود پائیـݧ
ماماݧ هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونہ
_از بابا خجالت می کشیدم و نگاهش نمیکردم
_پدر مادر علے و خواهرش با ماشیـݧ خودشوݧ رفتـݧ
ماهم با ماشیـݧ علے
_در ماشیـݧ رو برام باز کرد و گفت بفرمائید اسماء خانم
_لبخند زدم و نشستم
خودش هم نشست و همینطورے چند دیقہ بهم زل زده بود
_دستم و جلوے صورتش تکوݧ دادم و گفتم:بہ چے نگاه میکنی❓
لبخند زدو گفت:بہ همسرم.ایرادے داره❓
_دستم و گرفتم جلوے دهنم و گفتم.نه چہ ایرادے
_ولے یجورے نگاه میکنی کہ انگار تا حالا منو ندیدی
خوب ندیدم دیگہ
چشمام گردو شد و
گفتم:ندیدی❓
_خندید و گفت دروغ چرا ولے ݧ انقدر دقیق
_خوب حالا میخوای حرکت کنیم❓مامان اینا رفتـݧ ها...
_خوب برݧ ما کہ خونہ نمیریم.
پس کجا میریم❓
_امروز پنجشنبهاس فراموش کردے❓
_زدم رو دستم و گفتم:
وااااے آره فراموش کرده بودم
بہ خودش اشاره کردو گفت:معلوم نیست کے باعث شده فراموش کنے حتما خیلے هم برات مهم بوده...
_خندیدم و گفتم بلہ بلہ خیلے
جلوے گل فروشے وایسادو دوتا دستہ گل یاس گرفت.
_إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتی❓
_دستش و گذاشت رو قلبش و گفت آخ...
إ وااا چیشد❓
اسممو اینطورے صدا میکنے نمیگے قلبم وایمیسہ
إ خوبہ بگم آقاے سجادے❓
_هموݧ علے خوبہ ایـݧ دستہ گلم گرفتم براے عروسم
_رسیدیم بهشت زهرا
رفتیم بہ سمت قطعہ سرداراݧ بے پلاک
_مثل همیشہ دوتا قبرو شستیم و گل ها رو گذاشتیم روش
_اسماء❓
_بلہ❓
_میدونے از شهیدت خواستم کہ تو رو بهم بده❓
_خوب چرا از شهید خودتوݧ نخواستید❓
_از اونم خواستم ولے میخواستم شهیدت پارتے بازے کنہ برام
خندیدم و گفت ان شاءالله کہ خیره.
_ یہ ماه از محرم شدنموݧ میگذشت و هروز بیشتر عاشقش میشدم
علے خوابیده بود.کنارش نشستہ بودم و نگاهش میکردم
بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم.
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙