✅غسل جمعه مستحب موکد است که دارای ثواب زیاد وفواید فراوانی می باشد و در بعضى از روایات دارد که: غسل جمعه را ترک نمیکند، مگر شخص فاسق.
🌹حضرت علی علیه السلام :
اگر کسی غسل جمعه را ترک کند او در هم و غم خواهد بود تا جمعه ديگر .
🌹حضرت صادق علیه السلام :
غسل جمعه پاک کننده وکفارۀ گناهان است ميان دو جمعه.
🌹حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله :
هر کس #غسل جمعه کند گناهانش آمرزيده ميشود تماماً و به هر قدمی که بر می دارد از برای غسل جمعه،بيست حسنه برايش نوشته می شود.
🌹حضرت علی(علیه السلام) :
غسل جمعه واجب است بر هر مسلمان.
🌹حضرت صادق(علیه السلام):
هر کس عمداً غسل جمعه را ترک کند بايد استغفار نمايد.
🌹حضرت صادق(علیه السلام) :
غسل جمعه بر هر مرد و زنی چه آزاد باشد چه بنده ، واجب است.
🌹حضرت صادق علیه السلام:
وقت غسل #جمعه قبل از ظهر بهتر است وهر چه به زوال ظهر نزديکتر باشد افضل تر است.
🌹حضرت صادق علیه السلام:
اگر روز جمعه گذشت روز شنبه قضاء کند واگر روز پنج شنبه رسيد ومی ترسد روز جمعه دسترسی به آب پيدا نکند،روز پنج شنبه غسل را بجا آورد .
💥دراهمیت غسل جمعه همین بس که دربرخی از روایات آمده که جسد بعضى از افراد در قبر از بین نمیرود:
✨ عالم واقعى
✨شهید
✨مؤمن واقعى
🌟و کسى که چهل جمعه غسل جمعه را ترک نکند.
📙1- گنج های معنوی
📙2- کشکول نوین ص377
❤️ @qamanoa❤️
#شهیدانھ✨🌸••
مــے گـفـتـ:🗣
اگر میگویـید الگویتانـ
حــضرت زهرا(س) استـ باید
کاری کنید ایشان از شما
راضے باشند و حجاب
شما فاطمے باشد.
| #شهیدابراهیمهادے|
❤️ @qamanoa❤️
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وششم
_ بہ ایـݧ فکر میکردم چطور تونستم بہ همیـݧ سرعت عاشقش بشم.
_واے کہ تو چقد خوبے علے
_ دستمو گذاشتہ بودم زیر چونم بهش خیره شده بودم
_ یکم سر جاش تکوݧ خورد و چشماشو باز کرد
و با لبخند و صداے خش دار گفت:سلام خانم کے اومدے❓
_سلام نیم ساعتہ
إ پس چرا بیدارم نکردے❓
آخہ دلم نیومد...
_ من فدای خانومم بشم
_دستشو گرفتم و با تمام قدرت کشیدم سمت خودم
_علے نمیتونم خیلے سنگینے
إ پس مـنم بیدار نمیشم
_باشہ بیدار نشو منم الاݧ میرم خونمو خدافظ
^دستم و گرفت و گفت کجا❓دلت میاد برے❓
_سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
_باشہ باشہ بلند میشم تو فقط حرف از رفتـݧ نزݧ بخدا قلبم میگره
دوتاموݧ زدیم زیر خنده
_در اتاق علے بہ صدا در اومد فاطمہ بود
_داداش زنداداش ماماݧ معصومہ میگہ بیاید پائیـݧ شام.
_علے دستش و گذاشت رو شکمشو گفت آخ کہ چقد گشنمہ بریم
_دستشو گرفتمو گفتم بدو پس
از پلہ ها اومدیم پائیـݧ
_باباے علے کہ بهش میگفتم بابا رضا اومده بود خونہ
رفتم سمتش
سلام بابا رضا خستہ نباشے
پیشونیمو بوسید و گفت
سلامت باشے دختر گلم
_با اجازتوݧ مـݧ برم کمک ماماݧ معصومہ
فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:کجااااا❓
_مـݧ خودم همہ چیو آماده کردم شما بشیـݧ آقاتوݧ فردا نگہ از خانومم کار کشیدید
_دوتاموݧ زدیم زیر خنده
علے انگشتش و بہ
نشونہ ے تهدید بہ سمت فاطمہ تکوݧ دادو گفت:باشہ عیب نداره نوبت توهم میرسہ
_فاطمہ از خجالت صورت سفیدش قرمز شدو رفت آشپزخونہ
_بابا رضا و علی زدݧ زیر خنده
آروم زدم بہ پهلوے علی و گفتم خبریه❓
_ݧ خانومم همینطورے گفتم
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم حالا دیگہ ما غریبہ شدیم؟؟باشہ علے آقا باشہ...
إ اسماء بخدا شوخے کردم
باشہ حالا قسم نخور
آخہ آدمو مجبور میکنے
خب ببخشید
نمیبخشم
إ علے
إ اسماء
.
فاطمہ اومد پیشموݧ
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وهفتم
علی جان چیه باز اونطوری نگاه میکنی
باز چه نقشه ای تو سرته؟؟
ها؟؟
از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده گفت هیچے یاد این شعره افتادم:
"دوست دارم خنده ات را ، چادرت
را بیشتر
هست زیبا سادگی از هرچه زیبا
بیشتر
ما دوتا-ماه عسل-مشهد-حرم ،
صحن عتیق
عشق میچسبد همیشه، پیش آقا
بیشتر..!
_ خندیدم و گفتم حالا بزار ما عقدکنیم ماه عسل پیشکش بعدشم اخمے کردم و
گفتم:نکنہ میخواے ایـݧ سفرو ماه عسل و یکے کنے؟؟آره علے؟؟
_ ݧ خانومم .ماه عسل جاے خود مـݧ از الاݧ ب اوݧ روزها فکر میکنم.
_ لبخندے از روے رضایت زدم و بہ کارم ادامہ دادم
اسماء؟؟
_ جانم علے؟؟
_ ینے فردا میشے مال خود خودم؟؟
مـݧ الانم مال خود خودتم.حالا هم برو استراحت کـݧ از سرکار اومدے خستہ اے
_ کمک نمیخواے؟؟
ݧ دیگہ تموم شد منم ساک رو ببندم میخوابم
کارهام و تموم کردم اما خوابم نبرد بہ فردا فکر میکردم،
بہ روزهایے کہ خیلے زود گذشت و روزهایے کہ قرار بود در کنار علے بگذره
ولے اے کاش نمیگذشت .وقتے پیشش بودم دلم میخواست زمان متوقف بشہ و زمیـݧ از حرکت بایستہ
#هیییییی...
_ تو حال هواے خودم بودم کہ یکے دستشو گذاشت روشونم
برگشتم علے بود
إ بیدار شدے؟؟
آره دیگہ اذانہ خانوم .تو نخوابیدے
ݧ؟؟
ݧ ،داشتم فکر میکردم
بہ چے؟؟
بہ تو
_ علے همیشہ پیشم میمونے؟؟
معلومہ کہ میمونم .دستش و گذاشت رو قلبش گفت و تو صاحب قلب علے هستے مگہ میتونم بدوݧ قلبم نفس بکشم؟؟😊
_حالا هم پاشو نمازموݧ قضا میشہ ها.
.
سجاده هامونو پهـݧ کردم وچادر نمازم سرم کردم.
آقا شما شروع کن مـݧ بہ شما اقتدا کنم
_با لبخند نگاهم کردو گفت :آخ چہ حالے بده ایـݧ نماز
_اللہ اکبر...
_واقعا هم چہ نمازے شد اوݧ نماز
_انگار همہ ے فرشتہ ها از آسموݧ براے تماشاے ما اومده بودݧ
.
_"السلام علیکم و رحمہ اللہ برکاتهُ"
_بعد از تموم شدݧ نمازش دستشو آورد بالا و با صداے تقریبا بلندے دعا کرد
_خدایا شکرت کہ یہ فرشتہ ے مهربوݧو نصیبم کردے
_قند تو دلم آب شد .صاحب قلب مردے بودم کہ قلبم رو بہ تسخیر درآورده بود.
_سوار قطار شدیم
پدر مادروها تو یہ کوپہ نشستـݧ
مـݧ و علے و اردلاݧ و زهرا هم تو یہ کوپہ فاطمہ هم بخاطر امتحاناتش نیومد
_تقریبا ساعت ۸شب بود کہ رسیدیم
از داخل کوپہ گنبد طلا معلوم بود
دستم و گذاشتم روسینمو زیر لب زمزمہ کردم
"السلام علیک یا علے بن موسے الرضا"💫🌟✨
_بغضم گرفت .موبہ تنم سیخ شد و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے گونہ هام چکید
_علے دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضے کہ داشت شروع کرد بہ خوندݧ.
واے کہ چہ صدایے.دل آدمو بہ آتیش میکشوند....😭
_"آمده ام آمدم اے شاه پناهم بده"
خدایا صداے مرد مـݧ ،
حرم آقا
_مگہ میشہ بهتر از ایـݧ دیگہ چے میخوام از ایـݧ دنیا؟
_بغض همموݧ ترکید و اشکاموݧ جارے شد
قطار از حرکت وایساد
بابا رضا اومد داخل کوپہ ما
إ چیشده چرا گریہ کردید
بہ احترامش بلند شدیم
هیچے بابا رضا پسرتوݧ دلامونو هوایے کرد
إ کہ اینطور.فقط براے خانومش از ایـݧ کارا میکنہ ها...
_خجالت کشیدم و سرمو انداختم ..
نزدیک دارالعجابه نشستہ بودم
و منتظر حاج آقایے کہ قرار بود عقدمونو بخونـہ بودیم.
کلے عروس داماد مثل ما اونجا بودݧ.
همشوݧ دوست داشتـݧ عقدشونو تو حرم اونم تو همچیـݧ روزے بخونـݧ
_نسیم خنکے دروݧ محوطہ میوزید و بوے خوشے رو تو فضا پخش کرده بود.
_ همہ جاے حرم و واسہ تولد آقا چراغونے کرده بودند
_علے دستمو محکم گرفتہ بود
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
#داســتــانــ_شــهدایــے
❤️ دومدافع
🔰 #قسمــــــت_بیست_وهشتم
حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ
ایـݧ خطبہ کجا ،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا.
_حالا ، تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم.
👌ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجا
آقا مهمونموݧ بودݧ
ینے برعکس
ما مهموݧ آقا بودیم .
_ بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم
_مـݧ وعلے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل.
_ همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبود
بخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارت
تہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم
ب علی گفتم
یہ چیزے بخوݧ
_ علی شروع کرد خوند
"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـݧ.یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدا
دلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلاد
بازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد"
_گریم گرفته بود
اسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگم .بنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہ
_صاف روبروش نشستم
با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بود پائیـݧ
_چطورے بگم..إم..إم
علے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے ها
_چند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے.
_ چہ موضوعے؟؟؟
اردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ وچند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد بره
_ باتعجب پرسیدم .چے؟؟؟سوریہ؟؟زهرا میدونہ؟؟؟؟
آرہ
قبول کرده؟؟؟
_ سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
علے یعنے چے
اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم
_خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامان اینا بگم ؟؟؟
هم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیره
آهےکشیدم و گفتم باشہ
خوشبحالش
_خوشبحال کے علے؟؟؟
#اردلاݧ
چیزے نگفتم ،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم
_بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعاݧ حرم اشک توچشماش جمع میشہ
_همیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و...
_براے شام برگشتیم هتل
تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧ
بہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم .بابا کجائید شما؟؟
_ چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم :علیک السلام آقا اردلاݧ
إ وا ببخشید سلام
علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ
_ اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہ
_ گفتم چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدم ؟؟
_خندید و گفت: چوݧ بلدے
برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ بره
_سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم :جل الخالق
_باشہ مـݧ به مامان اینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧ
مامان اینا وارد سالـݧ شدݧ
اردلاݧ تکونم دادو گفت :هیس مامان اینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا...
#خیلہ_خوب..
.
_موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود...
_بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامان گفتم
ماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کرد
زهرا؟؟؟؟تو قبول کردے اردلاݧ بره؟؟؟؟
زهرا سرشو انداخت پائیـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ
_یعنے چے کہ بلہ
واے خدایا ایـݧ جا چہ خبره؟؟؟
حتما تنها کسے کہ مخالفہ منم
_ در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم
_ شروع کرد بہ گریہ کردݧ
_دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بره
_اووووو کو تا دوماه دیگہ.
_چہ فرقے میکنہ؟؟؟
بره ی بلایے سرش بیاد مـݧ چہ خاکے بریزم تو سرم
_الاݧ وضعیت ایـݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ.
_مادر مـݧ اولاکہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوما هم خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره...
◀️ ادامــــہ دارد....
💙❣💙
༻﷽༺؛
•⛅🌸•
#این_جمعه_هم_گذشت_و_نیامدی
یک جمعه ی دیگرم به حسرت طی شد
در هجمه ی درد و آه و محنت طی شد
ای اهل دو عالم به فدایت ، آقا...
عمرم به امید یک عنایت طی شد،،،