eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
85 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
800 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرشهید پیش‌ازآنکہ‌مادرشهید‌مےشود ″شهید‌″مےشود… _خیلےبهشون‌مدیونیم(:🌱♡_ ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
نگاهشان به ماست درست عمل کنیم🙂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
اگر پدرے... رفــــت... پسرے... هســـت... ہنــــوز...🙂 ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
🌾🌾 شہادت... یعنے... متفاوت‌... بہ‌پایان... رسیدن... وگرنہ... مرگ‌... ڪہ‌... پایان‌... همست🙂 ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
چادر من به قول بعضی ها تکه پارچه ایست😡 که هزاران شهید برایش جان داده اند😍☺️ @qamanoa
ۅقٺے|🕐| ڪار فرۿنگۍ را شرۏع مےڪـنٻد با اۅلٻنـ چــــٻزۍ ڪه باٻد بجنگیمـ خۅدماڹ ۿسټٻم[⋮🖐🏼❗️ []🖇📄♡ |جنڱِ‌اۅل،با‌خۅدمونہـ،رِفٻق | ❌ ____________ مآبایداین‌را‌بفهمیم‌کہ‌همھ‌چیزهستیم وازهیچ‌ڪس‌ڪم‌نداریم🤞🏻
تا زمانی⏰که سر شیشه عطر بسته است عطر داخل آن هم محفوظ است😌 ولی با باز شدن در سر شیشه، عطر داخل آن می پرد🙁 و پس از چند ساعتی⏳ شیشه بدون عطر و خالی می ماند🤨 که دیگر کسی رغبتی برایش ندارد😉 حجاب🌺✨ همانند سر شیشه عطر است😎 که بوی خوش ایمان و نجابت و طراوت زن را حفظ می کند😌☺️ با برداشتن آن همه زیبایی و ارزشها زن از بین میرود😟😔 @qamanoa
❌ جهت تلنگر ❌ 🔻 🔸شاگردی از حکیمی پرسید: را برایم توصیف کنید؟ 🔹حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟ 🔸شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. 🔹حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن؛ تقوا همین است! 📌 از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار؛ زیرا کوه ها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند... . 💯 ♥️🌿|°. @qamanoa
🌧 هنگام نزول باران، سوره های انفطار و تکاثر را بخوانید قالَ الصّادِقُ عليه السلام: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الإنْفِطارِ عِنْدَ نُزُولِ الغَيْثِ، غَفَرَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ قَطرَةٍ تَقْطُرُ. (تفسیر برهان، ج5، ص600) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر کس هنگام نزول باران، سوره انفطار را بخواند، خداوند به تعداد قطره های باران، (گناهان وی را) می آمرزد. قالَ الصّادِقُ عليه السلام: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ التَّکاثُرِ وَقْتَ نُزُولِ الْمَطَرِ، غَفَرَ اللهُ لَهُ. (تفسیر برهان، ج‏5، ص743) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرکس هنگام نزول باران، سوره تکاثر را بخواند، خداوند او را می آمرزد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» 🌧🗣سوره انفطار و سوره تکاثر برای قرائت در حین نزول باران سوره انفطار بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ(1) وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انْتَثَرََتْ(2) وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ(3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ(4) عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ(5) يَا أَيُّهَا الْإنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ(6) الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ(7) فِى أَىِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ(8) كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ(9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ(10) كِرَاماً كَاتِبِينَ(11) يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ(12) إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ(13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ(14) يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ(15) وَ مَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبينَ(16) وَ مَا أَدْراکَ مَا يَوْمُ الدِّينِ(17) ثمُ‏َّ مَا أَدْراكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ(18) يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئذٍ لِلَّهِ(19) سوره تکاثر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. أَلْهَاكُمُ التَّكاثُرُ(1) حَتّى زُرْتُمُ‏ُ الْمَقَابِرَ(2) كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ(3) ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ(4) كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ(5) لَتَرََوُنَّ الْجَحِيمَ(6) ثُمَّ لَتَرََوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ(7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ(8) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❤️ دومدافع 🔰 بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد... اردلاݧ تعجب زده نگاهموݧ میکردو سرشو میخاروند. بعد هم دستشو انداخت گردݧ ماماݧ و گفت :ماماݧ جاݧ مارو اوݧ جلو ملو ها کہ راه نمیدݧ کہ ما از پشت بچہ هارو پشتیبانے میکنیم لبخند پررنگے رو لب ماماݧ نشست ودست اردلاݧ و فشار داد. یواشکے بہ دستش اشاره کردم وبلند گفتم:پشتیبانے دیگہ چشماش گرد شد ،طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش،اخم کردو آروم گفت: هیس بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تهدید واسم تکوݧ داد. خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے؟؟؟ دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت :بابا ایـݧ خانومتو جمع کـݧ امشب کار دستموݧ میده ها... زدم بہ بازوشو گفتم .چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـݧ داستانا یہ سوغاتے نیوردے؟؟؟ خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار ݧ داداش بشیـݧ مـݧ میارم رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیروݧ کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود چشمامو ریز کردم و روشو خوندم "لبیک یا زینب "کہ روے ایـݧ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد نفسم تنگ شده بود صداے قلبم و میشندیدم نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم. رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم متوجہ ورود اردلاݧ نشدم اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء؟؟؟ بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش چرا نشستے ؟؟مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے؟؟؟ بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم. کولہ رو برداشت و گفت :نمیخواد بیا بریم خودم میارم کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ اسماء باز دوباره فوضولے کردے ؟؟؟ سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ؟؟؟؟؟ چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت : بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم داداش میشہ بگے؟خیلے مشتاقم بدونم درموردش ݧ الاݧ نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم باحالت مظلومانہ اے بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم إ اسماء الاݧ مامانینا فکر میـکنـݧ چہ خبره میاݧ اینجا بعد ایـݧ بازو بندو ماماݧ ببینہ میدونے کہ چے میشہ. رفتیم تو حال با بے میلے دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود همہ ے نگاه ها چرخید سمت ما لبخندے نمایشےزدم و کنار علے نشستم علے نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزے شده؟؟؟ اخمهات و لبخند نمایشیت باهم قاطے شده همیشہ اینطور موقع ها متوجہ حالتم میشد خندیدم و گفتم :ݧ چیزے مهمے نشده حس کنجکاوے همیشگے مـݧ حالا بعدا بهت میگم اردلاݧ کولشو باز کرده بودو داشت یکسرے وسیلہ ازش میورد بیروݧ همہ چشمشوݧ بہ دستاے اردلاݧ بود اردلاݧ دستاشو زد بہ همو گفت:خب حالاوقت سوغاتیہ البتہ اونجا کسے سوغاتے نمیگیره فقط بچہ هاے پشتیبانے میتونـݧ . یہ قواره چادر مشکے رو از روے وسایلے کہ جلوش گذاشتہ بود برداشت و رفت سمت ماماݧ چهار زانو روبروش نشست :بفرمائید مادر جاݧ خدمت شما .بعدش هم دست ماماݧ بوسید ماماݧ هم پیشونے اردلاݧ و بوسید و گفت :پسرم چرا زحمت کشیدے سلامتے تو براے مـݧ بهتریـݧ سوغاتے یہ قواره چادرے هم بہ مـݧ دادو در گوشم گفت لاے چادرتم یہ چیزے براے تو و علے گذاشتم اینجا باز نکنیا همہ منتظر بودیم کہ بہ بقیہ هم سوغاتے بده کہ یہ جعبہ شیرینے و باز کردو گفت :اینم سوغاتے بقیہ شرمنده دیگہ اونجا براے آقایوݧ سوغاتے نداشت ، ایـݧ شیرینیا رو اینطورے نگاه نکنیدا گروݧ خریدم. همگے زدیم زیر خنده چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم:إداداش سوغاتے خانومت چے؟؟؟ دوباره اخمے بهم کردو گفت:اسماء جاݧ دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشالا چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مـݧ گیر میدے؟؟؟ سوالہ دیگہ پیش میاد... ماماݧ و بابا کہ حواسشوݧ نبود اما علے و زهرا زدݧ زیر خنده . علے رو بہ اردلاݧ گفت : اردلاݧ جاݧ مـݧ و اسماء انشااللہ آخر هفتہ راهے کربلاییم اردلاݧ ابروهاشو داد بالا... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 گفت:جدے؟؟با چہ کاروانے؟؟ علے سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادو گفت :با کارواݧ یکے از دوستام إ خوب یہ زنگ بزݧ ببیـݧ دوتا جاے خالے ندارݧ؟؟؟ براے کے میخواے؟؟ براے خودمو خانومم زهرا با تعجب بہ اردلاݧ نگاه کردو لبخند زد باشہ بزار زنگ بزنم . اردلاݧ زنگ زد اتفاقا چند تا جاے خالے داشتـݧ قرار شد کہ اردلاݧو زهرا هم با ما بیاݧ داشتـݧ میرفتـݧ خونشوݧ کہ در گوشش گفتم :یادت باشہ اردلاݧ نگفتے قضیہ بازو بندو خندیدو گفت :نترس وقت زیاد هست. بعد از رفتنشون منم رفتم تو اتاقم علی هم اومد ب علی گفتم علے بشیـݧ اونجا رو صندلی براے چے اسماء تو بشیـݧ رو بروش نشستم چادری ک اردلان برام اورده بود رو باز کردم .یہ جعبہ داخلش بود در جعبہ رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود علے عاشق انگشتر عقیق بود اسماء ایـݧ چیہ ؟؟؟ اینارو اردلاݧ آورده براموݧ... یکے از انگشترارو برداشتم و دادم به علی و انداخت دستش واے چقد قشنگہ علے .بدستت میاد خودمم ا ن یکیو دستم کردم درست اندازه ی دستم بود دوتاموݧ خوشحال بودیم اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت . ساک هاموݧ دستموݧ بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم ... دیر شده بود واتوبوس میخواست حرکت کنہ. اردلاݧ و زهرا هنوز نیومده بودݧ هرچقدر هم بهشوݧ زنگ میزدیم جواب نمیدادݧ روے صندلے نشستم و دستم و گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفتہ بود توهم نگاهے بہ ساعتم انداختم .اے واے چرا نیومدݧ؟؟؟؟ هوا ابرے بود .بعد از چند دیقہ باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ علے اومد سمتم ،ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس مسئول کارواݧ علے و صدا کردو گفت کہ دیر شده تا ۵دیقہ دیگہ حرکت میکنیم نگراݧ بہ ایـݧ طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبرے ازشوݧ نبود ۵دیقہ هم گذشت اما نیومدݧ علے اومد و گفت :نیومدݧ بیا بریم اسماء إ علے نمیشہ کہ خوب چیکار کنم خانوم نیومدݧ دیگہ بیا سوار شو خیس شدے رفتیم بہ سمت اتوبوس لب و لوچم آویزوݧ بود کہ باصداے اردلاݧ کہ ۲۰متر باهاموݧ فاصلہ داشت برگشتم بدو بدو با زهرا داشتـݧ میومدݧ و داد میزدݧ ما اومدیم لبخند رو لبم نشست ، رفتم سمتشوݧ. کجایید پس شماهاااا؟؟؟بدویید دیر شد تو ترافیک گیر کرده بودیم . سوار اتوبوس شدیم.اردلاݧ از همہ بخاطر تاخیري کہ داشت از همهہ حلالیت طلبید تو اتوبوس رفتم کنار اردلاݧ نشستم لبخندے زدمو گفتم :سلام داداش با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جاے خانوم مـݧ نشستے؟؟ کارت دارم اخہ اهاݧ هموݧ فوضولے خودموݧ دیگہ خوب بفرمایی إ داداش فوضولے ݧ کنجکاوے.اردلاݧ هنوز قضیہ ي بازو بنده رو نگفتیا... بیخیال اسماء الاݧ وقتش نیست ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙