eitaa logo
سربازان آقا صاحب الزمان (عج)❤
87 دنبال‌کننده
4هزار عکس
787 ویدیو
11 فایل
بِسْمِ رَبِّ الزَّهْرٰا(سلام‌الله‌علیها)⁦🖐🏻⁩ ⁦❤️⁩خدا کند که مرا با خدا کنی آقـا🌱 💛ز قید و بند معاصی جدا کنی آقـا🌷 💚دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش🌱 💙خودت برای ظهورت دعا کنی آقـا🌷 خادم کانال @AMD313 ارتباط باادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
•| ،بزرگان اگر گناه نکنیم، ایمان بالا می‌رود. ایمان کھ بالا رفت، ، خودبه‌خود بھ "سمت‌خدا" می‌رود و ارزش‌خدا و عظمت‌خدا در نظر انسان زیاد می‌شود. انسان عاقل اگر چیز به‌درد‌بخورداشته باشد، هیچ وقت بھ دنبال آشغال نمی‌رود. «ترک‌گناه راه‌ رسیدن بھ این نقطه است.»
هـر کودتایی است علیه :)🌱
🍄🍃🍄🍃🍄🍃🍄🍃🍄🍃 ✅به سه چیز هرگز نمیرسید؛ 1-بستن دهان مردم 2-جبران همه ےشکستها 3-رسیدن به همه آرزوها سه چیزحتما به تومیرسد: 1-مرگ 2-نتیجه عملت 3-رزق و روزی https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 💠 قاسم سلیمانی، راوی شهادت شهید محمدحسین یوسف اللهی شهید " محمدحسین یوسف اللهی"عارفی است که در واحد اطلاعات عملیات لشکر 41ثارالله، مراتب کمال الی الله راطی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد، اما خاطره ای از سلوک معنوی او نداشته باشد. او مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده ی حضرت روح الله(ره)، یک شبه ره صد ساله را طی و چشم همه ی پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. شهید حاج قاسم سلیمانی درباره ی نحوه ی شهادت شهید محمد حسین یوسف الهی گفته است هنگامی که آنها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر هشت دست به حمله ی شیمیایی میزند، اویاران خود را از سنگر خارج کرد و خود بعدها براثر ابتلا به عارضه ی شیمیایی به شهادت رسید. او در ادامه و در توصیف این شهید گفت که دوست دارم تا مراپس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید. اما او که بود که حاج قاسم دلش می خواست در کنار او به خاک سپرده شود؟همرزمانش می گویند حسین از عرفای جبهه بود و زیباترین نماز شب را می خواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود وپرده های حجاب را کنار زده بود. حاج قاسم در خاطراتش با این شهید بزرگوار میگوید: یک روز باحسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی در پیش داشتیم. چند تا از کارهای قبلی باموفقیت لازم انجـام نشده بود و از طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود. من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچکدام آنطور که باید موفقیت آمیز نبود.این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد گفت: برای چی؟ 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀
💐🌸🌺🌴🌺🌸💐 سالروز بیعت همافران 🌹 در هر انقلابی حوادثی برجسته دیده می شود که جرقه های نهایی پیروزی را به آتشی افروخته تبدیل می کند و جشن شادی ملت را پرشور می سازد. نوزدهم بهمن 1357، انتشار خبر بیعت همافران نیروی هواپیمایی ایران با امام(ره)، یکی از اخباری بود که انقلاب را به تثبیت در ایران، نزدیک و بختیار را از ادامه فعالیت برای ابقای رژیم سلطنتی ناامید کرد. 🌹 بیعت همافران در 19 بهمن 1357 توجه مردم و بختیار را به خود جلب کرد؛ «پرسنل نیروی هوایی با امام خمینی بیعت کردند»؛ خبر این دیدار به همراه تصویری از این بیعت در مطبوعات به چاپ رسید؛ در تصویر، جمعی از همافران با لباس رسمی در اقامتگاه امام از پشت سر دیده می شدند. 🌹 پس از انتشار خبر، دولت بختیار آن را تکذیب و عکس را مونتاژ اعلام کرد و حکم دستگیری عکاس صادر شد.اما مساله حضور همافران در نزد امام (ره) از سوی ایشان تایید شد. 🌹 پس از ورود امام (ره) به تهران، نیروی هوایی اولین گام مثبت در همراهی با مردم در انقلاب را با وجود همراهی دولت برداشت؛ اما درگیری های خیابانی و تمرد ارتشیان از دستور تیر به سوی مردم، همافران را بر آن داشت تا گامی برای نزدیکی در انقلاب بردارند. 🌹 نورشاهی، یکی از همافرانی که در جریان بیعت با امام(ره)، حاضر بوده است، در تشریح خاطرات آن روز گفته است: «جلسه ای در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب با مرحوم حضرت آیت الله طالقانی داشتیم و ایشان به ما گفتند که اگر قصد دارید کاری انجام دهید باید اقدامی باشد که یک سر و گردن از پیرزنی که عصازنان به خیابان آمده است بالاتر باشد. این سخنان در حقیقت یک نوع حرکت روانی و کار تهییج کننده محسوب می شد و پس از آن بود که تصمیم گرفته شد تا در روز 19 بهمن، رژه رسمی برگزار شود.» 🌹 همافران،تصمیم گرفتند تا صبح روز 19 بهمن در مدرسه علوی تهران لباس های خود را عوض کنند و در حضور امام (ره) به صف شوند تا به امام(ره) ادای احترام و اعلام بیعت کنند. از آن جایی که در مدرسه رفاه فضای کافی وجود نداشت عده ای، نماینده شدند و در محضر امام(ره) حضور یافتند. 🌹 امام(ره) در حضور آن ها اظهار کرد: "درود بر شما که قدر نعمت خدا را دانستید و به دامن قرآن پیوستید. درود بر شما که ترک کردید حکومت طاغوت را و به حکومت الله پیوستید. . . باید این نهضت را حفظ کنید تا ان شاءالله آخر نقطه و نهایت که قیام یک حکومت عدل انسانی اسلامی به جای یک حکومت طاغوتی است. " 🌹 پس از سخنان امام(ره) با فرمان رژه همافر نورشاهی، از برابر امام رژه رفتند و قطعنامه ای را قرائت و با امام(ره) اعلام بیعت کردند. 🌹 همافران نیز بعد از ادای احترام به امام(ره)، با طی کردن خیابان ایران به سیل تظاهرکنندگان و مردم در خیابان انقلاب پیوستند و با استقبال مردم از آن ها، هلیکوپتر ارتش برای ایجاد فضای ارعاب در سطح خیابان انقلاب حاضر شد. 🌹 سپس همافران به مدرسه رفاه برگشتند تا لباس خود را عوض کنند و شناخته نشوند؛ امام(ره) تعدادی از همافران را به حضور پذیرفت و به آن ها گفت: "به همکاران، دوستان و فرزندان من بگویید که این مملکت مال خودشان است مراقبت کنند، آینده از آن آنهاست و از چیزی نترسند. ملت با تمام وجود پشتیبان شماست. " 🌹 پس از آن، دولت برای شناسایی همافران اقدام کرد و مردم را وادار کرد تا کارت شناسایی خود را در خیابان انقلاب نشان دهند تا همافران را بیابند اما موفق نشدند. 🌹 بختیار با انتشار خبر و عکس بیعت همافران با امام(ره)، دیدار را تکذیب و عکس را مونتاژ خواند، با این حال امام (ره) برای حمایت از همافران دیدار خود با آن ها را تایید کرد . یاد و خاطره خصوصاً نیروی هوائی گرامی باد . شادی روح و https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
میگن نماز وقت خداست.. وای به ما اگه وقت خدا رو به کس دیگه ای بدیم..و دیر بریم پیشش.. . پس پاشو بسم الله.. وضو بگیر و نمازتُ اول وقت بخون.. https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
جا مانده از یاران: 🌹🌹 پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم : انسان تا وقتی که منتظر نماز است در حال نماز است. 🌷 التماس دعای فرج https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
📌آداب نماز خواندن: 🌷قبل از نماز📿 با صدای بلند " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم " بگوییم . 🌷سعی کنیم نماز را در اول وقت⏰ بخوانیم . 🌷بهتر است نماز هایمان را به جماعت👥👥 بخوانیم . 🌷برای خواندن نماز خود را خوشبو🌸 کنیم . 🌷قبل از نماز دندان هایمان را مسواک کنیم ‌. 🌷بسیار سفارش شده که هنگام نماز ، انگشتر💍 عقیق در دست داشته باشیم . 🌷قبل از نمازموهایمان را شانه بزنیم . 🌷با لباس تمیز و پاکیزه نماز بخوانیم . 🌷بهتر است رنگ لباسمان هنگام خواندن نماز سفید🏳 باشد . 🌷با عبا نماز بخوانیم . 🌷در حال نماز چشم هایمان👮 را نبندیم و با حالت خواب آلودگی و کسالت نماز نخوانیم . 🌷در حال نماز جوراب تنگ نپوشیم ، از لباس های نقش دار استفاده نکنیم و دکمه های لباس خود را ببندیم . 🌷در مکان هایی مانند زمین نمک زار ، جاده ، خیابان ، مقابل آتش ، قبرستان ، محل ریختن زباله ، مقابل عکس و مجسمه نماز نخوانیم . https://eitaa.com/joinchat/2859466846Ce41ccd90f0
مادرشهید پیش‌ازآنکہ‌مادرشهید‌مےشود ″شهید‌″مےشود… _خیلےبهشون‌مدیونیم(:🌱♡_ ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
نگاهشان به ماست درست عمل کنیم🙂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
اگر پدرے... رفــــت... پسرے... هســـت... ہنــــوز...🙂 ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
🌾🌾 شہادت... یعنے... متفاوت‌... بہ‌پایان... رسیدن... وگرنہ... مرگ‌... ڪہ‌... پایان‌... همست🙂 ‌ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ ♥️🌿|°. @qamanoa
چادر من به قول بعضی ها تکه پارچه ایست😡 که هزاران شهید برایش جان داده اند😍☺️ @qamanoa
ۅقٺے|🕐| ڪار فرۿنگۍ را شرۏع مےڪـنٻد با اۅلٻنـ چــــٻزۍ ڪه باٻد بجنگیمـ خۅدماڹ ۿسټٻم[⋮🖐🏼❗️ []🖇📄♡ |جنڱِ‌اۅل،با‌خۅدمونہـ،رِفٻق | ❌ ____________ مآبایداین‌را‌بفهمیم‌کہ‌همھ‌چیزهستیم وازهیچ‌ڪس‌ڪم‌نداریم🤞🏻
تا زمانی⏰که سر شیشه عطر بسته است عطر داخل آن هم محفوظ است😌 ولی با باز شدن در سر شیشه، عطر داخل آن می پرد🙁 و پس از چند ساعتی⏳ شیشه بدون عطر و خالی می ماند🤨 که دیگر کسی رغبتی برایش ندارد😉 حجاب🌺✨ همانند سر شیشه عطر است😎 که بوی خوش ایمان و نجابت و طراوت زن را حفظ می کند😌☺️ با برداشتن آن همه زیبایی و ارزشها زن از بین میرود😟😔 @qamanoa
❌ جهت تلنگر ❌ 🔻 🔸شاگردی از حکیمی پرسید: را برایم توصیف کنید؟ 🔹حکیم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه می کنی؟ 🔸شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم. 🔹حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن؛ تقوا همین است! 📌 از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار؛ زیرا کوه ها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند... . 💯 ♥️🌿|°. @qamanoa
🌧 هنگام نزول باران، سوره های انفطار و تکاثر را بخوانید قالَ الصّادِقُ عليه السلام: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الإنْفِطارِ عِنْدَ نُزُولِ الغَيْثِ، غَفَرَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ قَطرَةٍ تَقْطُرُ. (تفسیر برهان، ج5، ص600) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر کس هنگام نزول باران، سوره انفطار را بخواند، خداوند به تعداد قطره های باران، (گناهان وی را) می آمرزد. قالَ الصّادِقُ عليه السلام: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ التَّکاثُرِ وَقْتَ نُزُولِ الْمَطَرِ، غَفَرَ اللهُ لَهُ. (تفسیر برهان، ج‏5، ص743) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرکس هنگام نزول باران، سوره تکاثر را بخواند، خداوند او را می آمرزد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج» 🌧🗣سوره انفطار و سوره تکاثر برای قرائت در حین نزول باران سوره انفطار بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ(1) وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انْتَثَرََتْ(2) وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ(3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ(4) عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ(5) يَا أَيُّهَا الْإنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ(6) الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ(7) فِى أَىِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ(8) كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ(9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ(10) كِرَاماً كَاتِبِينَ(11) يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ(12) إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ(13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ(14) يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ(15) وَ مَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبينَ(16) وَ مَا أَدْراکَ مَا يَوْمُ الدِّينِ(17) ثمُ‏َّ مَا أَدْراكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ(18) يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئذٍ لِلَّهِ(19) سوره تکاثر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. أَلْهَاكُمُ التَّكاثُرُ(1) حَتّى زُرْتُمُ‏ُ الْمَقَابِرَ(2) كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ(3) ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ(4) كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ(5) لَتَرََوُنَّ الْجَحِيمَ(6) ثُمَّ لَتَرََوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ(7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ(8) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❤️ دومدافع 🔰 بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد... اردلاݧ تعجب زده نگاهموݧ میکردو سرشو میخاروند. بعد هم دستشو انداخت گردݧ ماماݧ و گفت :ماماݧ جاݧ مارو اوݧ جلو ملو ها کہ راه نمیدݧ کہ ما از پشت بچہ هارو پشتیبانے میکنیم لبخند پررنگے رو لب ماماݧ نشست ودست اردلاݧ و فشار داد. یواشکے بہ دستش اشاره کردم وبلند گفتم:پشتیبانے دیگہ چشماش گرد شد ،طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش،اخم کردو آروم گفت: هیس بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تهدید واسم تکوݧ داد. خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے؟؟؟ دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت :بابا ایـݧ خانومتو جمع کـݧ امشب کار دستموݧ میده ها... زدم بہ بازوشو گفتم .چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـݧ داستانا یہ سوغاتے نیوردے؟؟؟ خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار ݧ داداش بشیـݧ مـݧ میارم رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیروݧ کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود چشمامو ریز کردم و روشو خوندم "لبیک یا زینب "کہ روے ایـݧ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد نفسم تنگ شده بود صداے قلبم و میشندیدم نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم. رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم متوجہ ورود اردلاݧ نشدم اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء؟؟؟ بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش چرا نشستے ؟؟مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے؟؟؟ بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم. کولہ رو برداشت و گفت :نمیخواد بیا بریم خودم میارم کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ اسماء باز دوباره فوضولے کردے ؟؟؟ سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ؟؟؟؟؟ چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت : بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم داداش میشہ بگے؟خیلے مشتاقم بدونم درموردش ݧ الاݧ نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم باحالت مظلومانہ اے بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم إ اسماء الاݧ مامانینا فکر میـکنـݧ چہ خبره میاݧ اینجا بعد ایـݧ بازو بندو ماماݧ ببینہ میدونے کہ چے میشہ. رفتیم تو حال با بے میلے دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود همہ ے نگاه ها چرخید سمت ما لبخندے نمایشےزدم و کنار علے نشستم علے نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزے شده؟؟؟ اخمهات و لبخند نمایشیت باهم قاطے شده همیشہ اینطور موقع ها متوجہ حالتم میشد خندیدم و گفتم :ݧ چیزے مهمے نشده حس کنجکاوے همیشگے مـݧ حالا بعدا بهت میگم اردلاݧ کولشو باز کرده بودو داشت یکسرے وسیلہ ازش میورد بیروݧ همہ چشمشوݧ بہ دستاے اردلاݧ بود اردلاݧ دستاشو زد بہ همو گفت:خب حالاوقت سوغاتیہ البتہ اونجا کسے سوغاتے نمیگیره فقط بچہ هاے پشتیبانے میتونـݧ . یہ قواره چادر مشکے رو از روے وسایلے کہ جلوش گذاشتہ بود برداشت و رفت سمت ماماݧ چهار زانو روبروش نشست :بفرمائید مادر جاݧ خدمت شما .بعدش هم دست ماماݧ بوسید ماماݧ هم پیشونے اردلاݧ و بوسید و گفت :پسرم چرا زحمت کشیدے سلامتے تو براے مـݧ بهتریـݧ سوغاتے یہ قواره چادرے هم بہ مـݧ دادو در گوشم گفت لاے چادرتم یہ چیزے براے تو و علے گذاشتم اینجا باز نکنیا همہ منتظر بودیم کہ بہ بقیہ هم سوغاتے بده کہ یہ جعبہ شیرینے و باز کردو گفت :اینم سوغاتے بقیہ شرمنده دیگہ اونجا براے آقایوݧ سوغاتے نداشت ، ایـݧ شیرینیا رو اینطورے نگاه نکنیدا گروݧ خریدم. همگے زدیم زیر خنده چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم:إداداش سوغاتے خانومت چے؟؟؟ دوباره اخمے بهم کردو گفت:اسماء جاݧ دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشالا چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مـݧ گیر میدے؟؟؟ سوالہ دیگہ پیش میاد... ماماݧ و بابا کہ حواسشوݧ نبود اما علے و زهرا زدݧ زیر خنده . علے رو بہ اردلاݧ گفت : اردلاݧ جاݧ مـݧ و اسماء انشااللہ آخر هفتہ راهے کربلاییم اردلاݧ ابروهاشو داد بالا... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 گفت:جدے؟؟با چہ کاروانے؟؟ علے سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادو گفت :با کارواݧ یکے از دوستام إ خوب یہ زنگ بزݧ ببیـݧ دوتا جاے خالے ندارݧ؟؟؟ براے کے میخواے؟؟ براے خودمو خانومم زهرا با تعجب بہ اردلاݧ نگاه کردو لبخند زد باشہ بزار زنگ بزنم . اردلاݧ زنگ زد اتفاقا چند تا جاے خالے داشتـݧ قرار شد کہ اردلاݧو زهرا هم با ما بیاݧ داشتـݧ میرفتـݧ خونشوݧ کہ در گوشش گفتم :یادت باشہ اردلاݧ نگفتے قضیہ بازو بندو خندیدو گفت :نترس وقت زیاد هست. بعد از رفتنشون منم رفتم تو اتاقم علی هم اومد ب علی گفتم علے بشیـݧ اونجا رو صندلی براے چے اسماء تو بشیـݧ رو بروش نشستم چادری ک اردلان برام اورده بود رو باز کردم .یہ جعبہ داخلش بود در جعبہ رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود علے عاشق انگشتر عقیق بود اسماء ایـݧ چیہ ؟؟؟ اینارو اردلاݧ آورده براموݧ... یکے از انگشترارو برداشتم و دادم به علی و انداخت دستش واے چقد قشنگہ علے .بدستت میاد خودمم ا ن یکیو دستم کردم درست اندازه ی دستم بود دوتاموݧ خوشحال بودیم اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت . ساک هاموݧ دستموݧ بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم ... دیر شده بود واتوبوس میخواست حرکت کنہ. اردلاݧ و زهرا هنوز نیومده بودݧ هرچقدر هم بهشوݧ زنگ میزدیم جواب نمیدادݧ روے صندلے نشستم و دستم و گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفتہ بود توهم نگاهے بہ ساعتم انداختم .اے واے چرا نیومدݧ؟؟؟؟ هوا ابرے بود .بعد از چند دیقہ باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ علے اومد سمتم ،ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس مسئول کارواݧ علے و صدا کردو گفت کہ دیر شده تا ۵دیقہ دیگہ حرکت میکنیم نگراݧ بہ ایـݧ طرف و اونطرف نگاه میکردم اما خبرے ازشوݧ نبود ۵دیقہ هم گذشت اما نیومدݧ علے اومد و گفت :نیومدݧ بیا بریم اسماء إ علے نمیشہ کہ خوب چیکار کنم خانوم نیومدݧ دیگہ بیا سوار شو خیس شدے رفتیم بہ سمت اتوبوس لب و لوچم آویزوݧ بود کہ باصداے اردلاݧ کہ ۲۰متر باهاموݧ فاصلہ داشت برگشتم بدو بدو با زهرا داشتـݧ میومدݧ و داد میزدݧ ما اومدیم لبخند رو لبم نشست ، رفتم سمتشوݧ. کجایید پس شماهاااا؟؟؟بدویید دیر شد تو ترافیک گیر کرده بودیم . سوار اتوبوس شدیم.اردلاݧ از همہ بخاطر تاخیري کہ داشت از همهہ حلالیت طلبید تو اتوبوس رفتم کنار اردلاݧ نشستم لبخندے زدمو گفتم :سلام داداش با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جاے خانوم مـݧ نشستے؟؟ کارت دارم اخہ اهاݧ هموݧ فوضولے خودموݧ دیگہ خوب بفرمایی إ داداش فوضولے ݧ کنجکاوے.اردلاݧ هنوز قضیہ ي بازو بنده رو نگفتیا... بیخیال اسماء الاݧ وقتش نیست ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
❤️ دومدافع 🔰 لباسشو کشیدم گفتم بگو دیگه - خیل خب پاره شد لباسم ول کـݧ میگم اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد. ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد اوݧ بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش... آهےکشید و گفت .انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم. بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم همیـݧ دیگہ تموم شد بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم کنار علے نشستم . تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے چقدر آدم خودخواهے بودم... مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ،نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ،نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلاݧ، یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے؟؟؟ آره نمیخوام ،نمیخوام بدݧ علے و تیکہ تیکہ برام بیارݧ نمیخوام بقیہ ے عمرمو با ے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ،نمیخوااام 😭 دوباره اوݧ صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـݧ ؟؟؟ اوناهم نمیخواݧ اونا هم دوست ندارݧ... اما... اماچے؟؟؟ خودت برو دنبالش ... با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم اسماء ؟؟؟اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ... چشامو باز کردم،هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود لب مرز خیلے شلوغ بود .. همہ از اتوبوس ها پیاده شده بودݧ و ساک بدست میرفتـݧ بہ سمت ایستگاه بازرسے تا چشم کار میکرد آدم بود ،آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـݧ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ ،اونم چہ سفرے شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بودݧ تا صبح هم شده وایســݧ ،آدما مهربوݧ شده بودݧ و باهم خوب بودݧ عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشوݧ ؟؟؟ یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچناݧ میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد علے گفت :بہ چے نگاه میکنے خانوم؟؟؟ گفتم :بہ آدما ،چہ عوض شدݧ علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار ... اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتوݧ میشما،اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید؟؟؟؟ علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم؟؟ هہ هہ😄 ݧ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم زدم بہ بازوے اردلاݧ و گفتم :داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا... صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے؟؟ دستم وگذاشتم رو کمرم و گفتم :باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام چند دیقہ بعد علے اومد از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآورد و بست دور گردنش علی گفت : اسما از وقتی تو اتوبوسی انگار ناراحتی ،نه؟؟ بحثو عوض کردم ،یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد. مانع رفتنم شد اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے؟؟چرا نگرانے؟ بغضم گرفت و اشکام درومد نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم .چوݧ میدونستم یہ روزے میره.با رضایت منم میره. یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده. گفت :باشہ نگو ،فقط ما ک داریم میریم کربلا پس خوشحال باش یک ساعت تو صف وایساده بودیم... پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم دوباره سوار اتوبوس شدیم هوا تقریبا روشـݧ شده بود.بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم ازاتوبوس پیاده شدیم بہ علے کمک کردم وکولہ پشتے و انداخت رو دوشش هوا یکمے سرد بود چفیہ رو ،رو گردنش سفت کرد و زیپ کاپشنشو کشید بالا بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم . نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود:"لبیک یا زینب" لبخندے تلخی زدم،میدونستم ایـݧ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم. سربندو براش بستم،ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم چیشد اسماء ؟؟؟ ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـݧ . بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف رفتم زیارت حس خوبے داشتم اما ایـݧ حس با رسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد . وارد حرم شدیم.... ◀️ ادامــــہ دارد.... 💙❣💙
‌• . بے خیال همه دلھره ها :) چهࢪه حیدࢪے ات مایہ ارامش ماست...! ۱:۲۰دقیقہ‌بامداد‌بہ‌وقت‌بغداد
• . اگࢪ اهل جھاد باشیم هࢪ جا باشیم سنگࢪ است...‌! ۱:۲۰دقیقہ‌بامداد‌بہ‌وقت‌بغداد
چقدࢪ خوبھ ڪہ داࢪمٺ . .💕 همیشگےترین دنیامے ࢪفیق😌 ۱:۲۰دقیقہ‌بامداد‌بہ‌وقت‌بغداد
🌿 خدایا بہ‌عقل‌هامون‌جھش‌تولیدبده کہ‌قلب‌هامون صادرات‌واردات‌حسنہ‌داشتہ‌باشند نہ‌سَیئہ...(:
• . ما فࢪزندان مکتبی هستیم کہ از دشمن امان نمیگࢪیم✌️🏻👊🏻 ۱:۲۰دقیقہ‌بامداد‌بہ‌وقت‌بغداد
• . اولین مرحلہ شھادت اطاعت از ولایت فقیہ است . . . ۱:۲۰دقیقہ‌بامداد‌بہ‌وقت‌بغداد
🌹می خواهم کتبا"بنویسم و وعده نمایم ...که اگردرشرایطی مانند کربلانیز قراربگیری...به فضل ورحمت کسی که تااینجا دستم راگرفته...تنهایت نخواهم گذاشت.... فرازی ازوصیت نامه سردارشهید حسین اسلامی ازشهرستان فسا(جانشین طرح وعملیات لشکر33المهدی عج)🌹🌺🌸🌹صلوات
🌹🍃🌸🌺🌹سردار شهيد حسين اسلامی در ميان عشاير آزاده فارس ، در طايفه لبوحاجي در بهمن ماه 1337 ديده به جهان گشود و در بیست و ششم بهمن ماه 1364 با اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد . سردار شهيد حسين اسلامي در ميان عشاير آزاده فارس ، در طايفه لبوحاجي در بهمن ماه 1337 ديده به جهان گشود. وی در چهارده سالگی به فسا عزیمت نمود . حسین از ششم ابتدائي تا سوم متوسطه را در دبيرستان شهيد بهشتي ذوالقدر سابق و از سوم متوسطه تا پايان تحصيلات را در هنرستان شهيد رجائي حکمت سابق در رشته تراشکاري به پايان رساند .در سال 1356 فعاليت آشکار خود را بر ضد رژِيم ستم شاهي آغاز نمود و در تظاهرات و پخش اعلاميه هاي حضرت امام شرکتي فعالانه داشت . با شروع جريانات کردستان از اولين کساني بود که عازم آنجا شد و مدت هفت ماه تمام از سنندج گرفته تا مريوان و مهاباد و سقز با دشمنان خدا و خلق جنگيد. با شروع جنگ تحمیلی در عملیاتهای : فتح المبين ، بيت المقدس ، عمليات رمضان ، والفجر یک ، نيز به عنوان مسئول محور ، والفجر دو، والفجر چهار ، عمليات خيبر ، عمليات بزرگ بدر، و والفجر هشت با سمت مسئول محور شرکت کرد. در عمليات پيروزمندانه والفجر هشت با سمت مسئول محور عملياتي عهده دار هدايت دو گردان عمل کننده بود. وی پس از پاکسازي منطقه محوله ، عهده دار شکستن خط ديگري در جاده فاو ـ ام القصر شد و سرانجام در بیست و ششم بهمن ماه 1364 با اصابت ترکش خمپاره به فیض شهادت نائل آمد🌹🌺🌸🍃🌹صلوات