🚩مکتب حاج قاسم🚩
☘🕊☘ 🕊☘ ☘ 🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻 👤 فصل اول ؛ به روایت مادر 🌷 تولد(۳) در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول: به روایت مادر
🌷 تولد (۴)
بعد از نماز مغرب قرار بود جلسه ی دوره ای قرآن در منزل برگزار شود . با اینکه من همیشه با رویی گشاده و آغوشی باز از این جلسات استقبال میکردم اما نمی دانم چطور شد ، غلامحسین صدا زد : حاج خانم مشکلی پیش آمده؟ می بینم خیلی تو فکری...
گفتم : مشکلی که نه ، اما ...
هنوز حرفم تمام نشده بود . پرسيد: بچه ها اذیت کردند یا از جلسات دوره ای خسته شدی؟ گفتم : نه . تا به حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم ؟
گفت : نه ... اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان می کنی .
برای اینکه نگران نشود . گفتم :
اتفاق که نه ، اما خبری برایت دارم .
بعد به او گفتم که باردارم ..
ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکر گزاری بر زبانش جاری نکرد . به شوخی گفت : هنوز تا دوازده فرزند راه داری ...
بعد مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد .
روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود به تلاوت سوره های قرآن می پرداختم درماه های آخر که سنگین بودم بیشتر کارها را دخترهای بزرگتر (نرجس ، اقدس ، انیس و ناهید) انجام میدادند من سعی میکردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم.
📚 منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول: به روایت مادر
🌷 تولد (۵)
ماه اسفند فرارسید . آخرین روزهای بارداری ام سپری شد . این ماه مصادف بود با ماه پر برکت و رحمت خدا ، یعنی ماه رمضان ...
یادم می آید یکی از شبهای احیا بود . مردم برای مناجات با خدا به مساجد و تکیه ها می رفتند ، با اینکه دلم به همراه آنها می رفت ، اما می بایست در خانه بمانم و منتظر تولد نوزادم باشم .
چون بچه ها کوچک بودند . همسرم من را تنها نمی گذاشت و در خانه به احیا و شب زنده داری می پرداخت .
شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر ، همه جا تاریک و ظلمانی بود و هوا هم از همان سر شب بارانی .
غلامحسین سجاده اش را در کنار پنجره اتاق پهن کرد و مشغول راز و نیاز با خدا شد . باران کم کم شروع به باریدن کرد و من ساعتی دعا و نماز خواندم و رفتم که بخوابم .
مدتی در رختخواب فرازهای دعای جوشن کبیر همسرم را که بلند بلند می خواند گوش می کردم .
ناگهان تمام خانه با نور سفید خیره کننده ای روشن شد مو بر تنم راست شد بسیار ترسیدم .
با همان حالت همسرم را صدا زدم . او
بالای سرم حاضر شد و گفت : اتفاقی افتاده ؟
📚 منبع : کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول : به روایت مادر
🌷 تولد (۶)
گفتم : ببین بیرون چه خبر است ! آیا کسی وارد خانه ما شد ؟
گفت : چطور مگه ؟! نه .... این وقت شب کی می آید؟!
گفتم : چند لحظه پیش تمام خانه روشن شد... خودم دیدم . روشنایی اش مثل روز بود .
او به اطراف نگاهی انداخت : همه جا تاریک است و هیچ خبری نیست ، شاید صاعقه زده و من متوجه نشدم .
سپس به بیرون اتاق رفت و برگشت : باران میبارد اما آسمان آرام است و خبری از صاعقه هم نیست لابد شما خیالاتی شدی .
از حرفش قانع نشدم معلوم بود او برای آرامش من تلاش می کند .
سپس ادامه داد: تا سحر بیدارم ... شما با خیال راحت بخواب .
بعد با صدای بلند شروع کرد قرآن خواندن .
دقایقی نگذشت که درد عجيبي سراغم آمد. این بار وحشت زده تر از قبل صدا زدم : غلامحسین
او سراسیمه وارد اتاق شد : چی شده باز ؟ چیزی به نظرت آمده؟! گفتم : نه
آثار حمل در من پیدا شده باید به سراغ قابله بروی .
بدون این که حرفی بزند لباسش را پوشيد و به سمت حیاط دوید و زیر شر شر باران به راه افتاد بعد از رفتن او من بلند شدم . پرده اتاق را کنار زدم .
باران به شدت می بارید این را از صدای آن می شد درک کرد و هم از برخورد قطرات شدید باران با سطح آب حوض در وسط حیاط خانه .
درختان و گلها از سیلی سخت باران سر خم کرده بودند و من غرق در تفکر بودم .
همه جا ساکت بود . آرامش عجيبي به من دست داد ،
خواب از سرم پريد. فقط فراز های " یا کریم یا رب " بر زبانم جاری بود و به آن نور سفید خیره کننده فکر ميکردم...
📚 منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول: به روایت مادر
🌷تولد (۷)
طولی نکشید که همسرم با قابله رسید و شروع کرد به آماده کردن وسایل مورد نیاز .
دوباره درد سراغم آمد. بی تاب شدم . قابله مشغول کار شد و باز صدای همسرم را می شنیدم که این بار ایات سوره مریم را تلاوت میکرد که آرامش بخش وجودم بود .
سوره که تمام شد ، صدای گریه دل نشین فرزندم بلند شد . قابله در اتاق را باز کرد و بیرون آمد: " آقای یوسف الهی... خدا رو شکر ! همسرت سالم و فرزندت پسر است ."
او ابتدا سجده کرد و سپس وارد اتاق شد ، بعد از دلجویی از من ، نوزادم را بغل کرد و چندين بار شکر خدا را بر زبان جاری نمود .
فقط دیدم زیر لب زمزمه می کند : محمدعلی ، محمد شریف ، محمد مهدی، محمدرضا " و این هم محمد حسین . متوجه شدم دنبال نامی میگردد که با محمد شروع شود .
زیرا او با خدای خود عهد کرده بود که هر پسری به او عطا کند ، اسمش را محمد بگذارد .
واقعا هم وقتی نام محمد حسین بر زبانش جاری شد ناخودآگاه مظلومیت و محبوبیت حسین بن علی علیهالسلام در ذهنم نقش بست .
نامش را محمدحسین گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت خود و در شب نزول قرآن، این فرزند را به ما عطا کرد ، دلمان روشن شد .
او نوزادی خوش سیما و جذاب بود . کمتر کسی بود که با دیدنش به وجد نیاید اما آن نور هنوز هم ذهن مرا درگیر کرده بود ...
📚 منبع کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
🚨گزارشهای اولیه از حملات هوایی جنگندههای آمریکا علیه نقاطی در بوکمال و دیرالزور حکایت دارد.
ـــــــــــــــــــــــ
🔴 جنگندههای آمریکایی 4 هدف را در اطراف بوکمال بمباران کردند
ـــــــــــــــــــــــ
🚨منابع سوری گزارش می دهند که جت های جنگنده ارتش آمریکا 5 هدف متعلق به نیروهای نیابتی سپاه پاسداران ایران را در شرق سوریه بمباران کرده اند.
✔️به رسم ادب و ارادت هر روز صبح سلام می دهیم به ارباب بی کفن
💐السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
@Basijnewsir_kerman
3.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ما با شهدا زنده ایم، تا با شهدا محشور شویم ...
.... دست به دامنشان می شویم و ان شاءالله به آنها توسل می جوییم....
🌹شهید حسن تهرانی مقدم.
#روحش_شاد_یادش_گرامی
💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
💢ممانعت مرزبانان فراجا از ورود تروریست ها به خاک ایران
🔹در درگيري مسلحانه مرزبانان هنگ مرزی سیرکان استان سیستان و بلوچستان با عناصر گروهک تروریستی، مرزبانان موفق به دفع حمله و ورود تروریست ها به خاک کشورمان شدند
🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا ، شب گذشته مرزداران غيور هنگ مرزي سيركان، در درگيري با گروهك تروريستي در منطقه صفر مرزی از ورود این گروهك تروريستي به خاك ميهن عزيزمان ممانعت کردند.
🔹در اين درگيري مسلحانه يکي از دلاورمردان مجاهد مرزباني به نام استواردوم "مهدي نوري افشاري" با مقاومت جانانه در مقابل گروهك تروريستي و دفاع از حريم کشور به فيض عظماي شهادت نائل آمد.
🔹گفتني است، شهيد "مهدي نوري افشاري" اين دلاور مجاهد مرزباني سيستان و بلوچستان که در دفاع از کيان ايران اسلامي با نثار جان خود به خيل همرزمان شهيدش در مرزهاي کشور پيوست، اهل و ساكن شهرستان زهك ميباشد.
🔹لازم به ذكر است مراسم تشييع پيكر پاك و مطهر اين شهيد والامقام متعاقبا اطلاع رساني خواهد شد.
@sabzsorkh
💢اولین تصویر از شهید مهدی نوری افشاری که شب گذشته در درگیری با اشرار و تروریست ها در مرز سراوان به درجه رفیع شهادت نائل گردید
@sabzsorkh
#خبرتکمیلی
شهادت یک تن از مرزبانان در درگيري با گروهك تروريستي
فرمانده مرزبانی استان سیستان و بلوچستان گفت: در درگيري مسلحانه مرزبانان هنگ مرزی سیرکان با عناصر گروهک تروریستی، يك تن از مرزبانان دلاور به نام استواردوم "مهدي نوري افشاري" به شهادت رسيد.
سردار "رضا شجاعی" در تشريح اين خبر، اظهار داشت: شب گذشته مرزداران غيور هنگ مرزي سيركان، در درگيري با گروهك تروريستي در منطقه صفر مرزی از ورود این گروهك تروريستي به خاك ميهن عزيزمان ممانعت کردند.
وي افزود: در اين درگيري مسلحانه يکي از دلاورمردان مجاهد مرزباني به نام استواردوم "مهدي نوري افشاري" با مقاومت جانانه در مقابل گروهك تروريستي و دفاع از حريم کشور به فيض عظماي شهادت نائل آمد.
گفتني است، شهيد "مهدي نوري افشاري" اين دلاور مجاهد مرزباني سيستان و بلوچستان که در دفاع از کيان ايران اسلامي با نثار جان خود به خيل همرزمان شهيدش در مرزهاي کشور پيوست، اهل و ساكن شهرستان زهك ميباشد.
لازم به ذكر است مراسم تشييع پيكر پاك و مطهر اين شهيد والامقام متعاقبا اطلاع رساني خواهد شد.
@sabzsorkh