✍کفش های مشکی پر زور
🔶 صدای مهیبی بود. معمولا بچه ها وقتی به سن هفت سالگی می رسند شوق و ذوق عجیبی برای رفتن به مدرسه دارند. قبل از شروع سال تحصیلی به پدرشان می گویند کیف، مداد و دفتر برایم بخر. امسال می خواهم مدرسه بروم. اما آلاء امسال مدرسه نمی رود. اصلا مدرسه ای برای تحصیل آلاء وجود ندارد.
امروز صبح هم مثل بقیه روزها با ترس و اضطراب از خواب پرید. مادرش را صدا زد. با خودش فکر کرد حتما مادرم در حیاط خانه لباس ها را می شوید. دوان دوان به سمت حیاط حرکت کرد. قدم های کوچکش به تیک تیک ساعت فرصت می داد تا ثانیه های بیشتری را سپری کند. چشمان زیبای آلاء به دنبال مادرش می گشت. یک دفعه ضربه سنگینی او را به سمت موزائیک های سفت و سخت خانه هل داد. صورتش به زمین کوبیده شد. مرواریدهای چشم او دانه دانه لباس هایش را خیس می کرد. هق هق گریه به او امان نمی داد. منتظر بود دستان گرم مادر او را از زمین بلند کند.
در همین حال که گونه های صورت آلاء بر زمین خورد، چشمانش به 10 عدد کفش مشکی پر زور افتاد. به جای دستان دلگرم کننده مادر، کفش های پر زور، انگشتان دستش را زیر گرفت. دیگر انگشتان دستش طاقت تکان خوردن نداشت.
🔶 صدای گریه آلاء بر فراز آسمان ها می رسید. آرام و قرار نداشت. تنها گلوله اسلحه کفش های پر زور او را ساکت می کرد.
آلاء نگاهش به دزدها بود. به رؤیاهایش فکر می کرد. به اینکه مادرش کجاست؟ چرا چند روز است که پدرش به خانه نیامده است؟ داشت فکر می کرد می شود بابا وقتی به خانه برگشت، عروسکی برایم بخرد؟ داشت تصویر عروسک را در ذهنش نقاشی می کرد. دختر است دیگر. نازک دل و لطیف. آرزوها یکی پس از دیگری فکرش را درگیر می کند.
یکباره با صدای هارت و پورت کفش های مشکی پر زور، رشته افکارش پاره می شود. صدای فریاد و گریه مادرش را می شنود. مادرش را صدا می زند. مادر دوان دوان به سمت آلاء حرکت می کند. ای کاش هیچ وقت به سوی آلاء نمی رفت. کفش های مشکی خیلی پر زور بود. محکم بر صورت مادرش کوبید. گریه های آلاء امان او را بریده بود.
🔶 روايت زندگی تلخ آلاء ها، آدم را به یاد جنگ جهانی اول و دوم می اندازد. این جنابت رکورد بسیاری از نسل کشی های تاریخ را شکسته است. آخر تنها آلاء نیست که گرفتار این دزدها شده است. کاش فقط 10 عدد کفش مشکی پر زور بود. این کفش های ظالم آنقدر زیادند که هر روز ده ها آلاء را به سوی خدا روانه می کنند.
👈 بر اساس آخرین آمارِ وزارت بهداشت فلسطین، روزانه چند صد انسان در سرزمین غزه به شهادت می رسند. در این میان مانند آلاء قصه ما، روزانه ۱۶۰ کودک با دست های نازنین و دل های بزرگ در آغوش خدا قرار می گیرند. بماند که دو برابر این تعداد، جسم غرورآفرین شان جراحت بر می دارد.
کشتار زنان بی پناه و مردان بی سلاح، تخریب بیمارستان ها، بمباران شهرها و خانه ها، بی حرمتی به حریم امن خانواده های بی گناه و ده ها جنایت دیگر، از ستم های دلخراش این کفش های پر زور است. اما دلم برای آلاء ها می سوزد. در این جنایت اخیر، فقط و فقط بیش از هشت هزار آلاء به شهادت رسیده است.
کودکان زیر ظلم و فشار چه گناهی کرده اند که «یوآو گالانت»، وزیر جنگ رژیم غاصب تصریح می کند: «هیچ قید یا محدودیتی برای سربازان ما در غزه برای استفاده از زور وجود ندارد.»
👈 تمام قوانین انسانی و اخلاقی در طوفان الاقصی زیر پاگذاشته شده است. چگونه می توان از حقوق بشر و انسانیت سخن گفت، اما نسبت به این جنایت ها سکوت کرد؟! چگونه می توان درباره حقی که از یک انسان پایمال شده است، ساعت ها منبر رفت و کتاب نوشت، اما در خصوص بزرگترین جنایت قرن قلم را شکست و کنار گذاشت؟! آیا حقوق نسل بشریت، حق الناس نیست؟! آیا کودکان مظلوم فلسطین و غزه خونشان کمرنگ شده است که می بایست صبح تا شب و شب تا صبح را در اضطراب و استرس سپری کنند؟!
✅در پایان یک پیشنهاد برای پژوهشگران و مبلغان دردمند دارم. به نظر می رسد حوادث اخیر در جهان حول محور رژیم غاصب و غزه حکایت های ارزشمندی برای رسوا کردن چهره اشغالگران زمین ها و سرمایه های جهانی دارد. سکوت را بشکنیم و بنویسیم تا به زودی چهره پلیدشان نمایان گردد.
گعده بیستوچهارم نویسندگان
(برادران و خواهران)
شنبه هفتم بهمن
ساعت ۱۵ تا ۱۷
✅✅✅✅✅✅
موضوع: کارکرد ذهن نمایشی در نویسندگی
✅✅✅✅✅✅
محورهای مرتبط با موضوع
👇👇👇
✅هنر در اقلیم ناخودآگاه
✅سکانس کلمات و نمایش متن
✅تکنیکهای ورود به جهان ناخودآگاه خلاق
✅نوشتن با چاشنی تخیل و طنز
✅نگارش و نمایش خلاق نمک مباحث شناختی
✅خودسانسوری ممنوع
✅نگارش نمایشی به مثابه خوراک نسل ضد
▫️رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
📍این هفته با عنوان:
☑️ کارکرد ذهن نمایشی در نویسندگی
🔻همراه با یادداشتخوانی
با حضور:
👤مجید رنگی، کارشناس نمایش خلاق
و میزبانی:
👤سعید احمدی، نویسنده و پژوهشگر ادبی
📣 مشاور تحریریه و نامنویسی برادران 👇
🆔 @saeidaa110
📣 مشاور تحریریه و نام نویسی خواهران 👇
🆔 @mahta_sa
محورهای مرتبط جهت مطالعه و پیگیری نویسندگان:
✔️ تبلور هنر در اقلیم ناخودآگاه
✔️ سکانس کلمات و نمایش متن
✔️ تکنیک های ورود به جهان ناخودآگاه خلاق
✔️ نوشتن با چاشنی تخیل و طنز
✔️ نگارش و نمایش خلاق نمک مباحث شناختی
✔️ خودسانسوری ممنوع
✔️ نگارش نمایشی به مثابه خوراک نسل ضد
📆 زمان: شنبه ۷ بهمن، ساعت ۱۵.
🏢 مکان: خیابان بسیج، رسانه فکرت.
📍لوکیشن
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
یادداشت طنز؛
هابرماس و رینگاسپرتی برای اهل خرد
🖌 سمیه رستمی
یکی از نظریههای فلسفی این اواخر «کنش ارتباطی» است. جهت جلوگیری از گریپاژ مغز، هنگام زور زدن برای فهمش، این نظریه به زبان خودمانی یعنی وقتی انسانها، زبان همدیگر را میفهمند که مثل آدم و منطقی با هم حرف بزنند.
این نظریه از ذهن فیلسوف آلمانی، یورگن هابرماس تراوشیده که وی اندکی از فسیل دایناسورهای دوره ژوراسیک جوانتر است. او در تاریخ ۱۸ ژوئن المُئَژَن سال ۱۳۲۹ متولد شده و این اواخر آتشنشانی محله، روز تولدش در آمادهباش به سر میبرد تا جلوی آتشسوزی حاصل از شمع کیک تولد ایشان را بگیرد. انصافاً هر بشری با شنیدن نظریات این فیلسوف بزرگ با خودش میگوید چه نظریهای؟! قطعاً از روحی عاشق و قلبی مهربان سرچشمه گرفته و طبیعی است که میرود تهوتوی این آدم را پیدا کند.
ویکیپدیا درباره این فیلسوف آلمانی اطلاعات خاصی نداده و حتی دین و ایمانش را هم نگفته. فقط در عین ناپرهیزی، گرا داده: یورگنجان وقتی دهساله داشت و هنوز جوشهای بلوغ، پلاغ پُلوغ روی صورتش، شرف حضور پیدا نکرده بودند، نازبچه به سازمان جوانان هیتلری پیوسته و در جنگ جهانی دوم به جنگ فراخوانده شده که نشانهای است برای اهل خرد.
شاید تأثیر همین جنگ رفتن بود که بعدها هابرماس نظریاتی در باب مذاکره، گفتوگو و رسیدن به تفاهم را مطرح کرد و سیس خرس مهربون را برداشت؛ البته نمیتوان نظر قطعی داد که شرایط زندگی متأهلی وی در نظریاتش نقش داشته یا نظریاتش در زندگی زناشویی او. ویکیپدیا هم فقط گفته که زنی داشت و سه فرزند از آبوگل درآمده که چشموچراغیاند برای ننه ـ بابا. آنقدر زندگی خانوادگی او بیغلوغش بوده که میشود گفت که هابرماس از همین نظریه برای خانواده خودش برده و راضی بودند. این هم نشانهای است برای اهل خرد.
یورگن هابرماس میگوید: بشر از طریق زبان مشترک میتواند به درک یکدیگر و در نهایت تفاهم برسد؛ یعنی طبق گفتهاش هر فروشنده دورهگردی میتواند فقط از طریق گفتوگو و چربزبانی، رینگاسپرت تراکتور قرن چهارم میلادی، متعلق به لویی شماره فلان را به جناب هابرماس غالب کند؛ طوری که وی احساس کند حیات و مماتش در گرو همین رینگاسپرت است ولاغیر. احتمالاً فقط مشکل قانعکردن همسرش برای ضرورت خرید اینشی، کمی مشکلساز بوده که امید داشته از طریق گفتوگو حلش کند.
بهظاهر نظریه آقای یورگن خیلی بدیهی است؛ ولی وجداناً آدم اینهمه عمر کند، در دانشگاه گوتینگن، بن، زوریخ تحصیل کند، حرفهای فلاسفهای مثل وبر، دورکیم، مید، فروید، مارکس، نیچه، کانت، هگل، هایدگر، پیاژه، مارکوزه و دیگر فلاسفه تأثیر قرقره کند، تازه مدتی شاگردی آدونور (کلهگنده مکتب فرانکفورت) را بکند تا خودش را بچسباند به مکتب فرانکفورت و در نهایت ببیند همه فلاسفه غربی تهِ دیگِ نظریات بشری را چنان با زبان لیس زدهاند که وقتی نوبت به او رسیده، فقط مقادیری پژواک صدای جیر، جیر به او میماسد. نظریات هابرماس از همین جنس صداهاست؛ ولی وی آنقدر محکم به تهِ دیگ نظریات غرب قاشق کشیده که صدای قییییژ بلند شده. او از مجموعه قیژقیژهایش کتابی با نام دگرگونی ساختاری حوزه عمومی منتشر کرد که کتاب بترکانی بود و پرخواننده شد. بعد از انتشار این کتاب در سال ۱۹۸۱ او بزرگترین اثر خود یعنی نظریه کنش ارتباطی را رونمایی کرد.
ادامه👇👇
صدای قیژ این نظریه که بر پایه تفاهم و گفتوگو بود به گوش عدهای در ایران خوشآمد. اینها همانهایی بودند که میگفتند حتی آواز دهل هم از غرب خوش است؛ پس پیرمرد را با کمال احترام خِرکش کردند آوردند ایران و گفتند: آی آدمها که توهم توطئه دارید! دوره دعوا و یقهگیری با غرب تمام شده؛ چون اینها دارند از گفتوگو، تفاهم و گلوبلبل حرف میزنند. یورگنِ بابا! بگو صلح! بگو تفاهم! بگو کنش ارتباطی! عموییها ببینند. آنقدر در جایجای بدنشان شادی جفتک میزد که ندیدند جناب مولوی گوشهای نشسته و منگوله کلاهش را میجود و با غرولند میگوید: پس عمه من بود، سرایید از محبت خارها گل میشود؟ تازه! همدلی از همزبانی بهتر است چی پس؟ فقط شعر ما خار داشت؟ فردوسی هم در جوابش گفته بود: البته شعر شما که خار داشت؛ ولی منو بگو که بسی رنج بردم در آن سال سی که اینا به اسم کنش ارتباطی لگد بزنن به زبان فارسی. کاش یه جوری شاهنامه رو مینوشتم که افراسیاب بیاد خاک ایران رو به توبره بکشه؛ نه ز تاک، نشان بماند نه تاکنشان!
این اهل خرد، خیلی نرم از بغل حمایت هابرماس در حمله آمریکا به صربها رد شدند و نخواستند خردشان را خرج کنند تا بفهمند اگر هابرماس به گفتوگو معتقد است چرا از جنگ حمایت کرد؟ و اگر مذاکره همه مشکلات بشر را حل میکند، چرا مذاکرات فلسطین اینقدر طولانی شده که استخوان فک رهبران فلسطین و اسرائیل سایید و لولایش دررفت؛ ولی ثمر نداشت. جناب هابرماس در این آخرین شاهکار، یا نظریه خودش را درست فهم نکرده یا دیده مسئله فلسطین ناقض نظریهاش شده و با حمایت از نسلکشی اسرائیل نگذاشت که همان پیرمرد نایس و گوگولی مگولی در ذهن همه جماعت اهل خرد باقی بماند. گویا پیرانه سرش، عشق جوانی به سر افتاد. انگاری روح هیتلر را در وجود او زورچپان کرده باشند و بیچاره هیتلر هرچه التماس کرده باشد، پدرآمرزیدهها! این کالبد برای من تنگه؛ گفته باشندش: اشکال نداره! جا باز میکنه!
برای اهل خرد واضح و مبرهن است، این موضعگیری غافلگیرکننده، فریاد خفتهای است از اعماق جان در پس تحمل سالها ضربات تابه همسرجان وقتی با گفتوگو و مذاکره برای ضرورت خرید آن رینگاسپرت قانع نشده بود.
یا واهب العقل
بیچارگان خوشبخت؛
سخن گفتن تلاشِ چنگاندازی به گلوی خودم است. خودم که دنبالهگیر حقیقت نیست. چرا که حقیقت چیزی است که بزرگان گفته و نوشتهاند و ایمانی شده و تن و جسد آلودهام را و فکر معیوبم را هنوز نگه داشته و امید ماندن و ایستادن و باور پذیری را در این مجموعهی سر و بدن کاشته است. هر چه هست ایمان است و چیزی به آن افزودنی نیست.
گناه برای ما مومنان انحراف است نه لذت، برای فرد بیاعتقاد، گناه سراسر بیمعنی است. لذت، اپیکوریسم، فضیلتهای شادی بخش ، منفعت باوری و همهی سودانگاری به او کمک میکند، در حالی که کمکی نخواسته است.
اما به گناهکارانی از جنس ما، از هیچ کجایی مُلتجایی نخواهد رسید. در حالی که دستمان از بطن مادر برای گرفتن سرِ ریسمان یاری دهندهای، مشت شده و حالا از عمر بیرون است، از آب بیرون است، از دام بیرون است، از تخت بیرون است، از بیماری و احتمالات و از حوائج و از وظایف و از تابوت و از کِشوی سردخانه و از قبر بیرون است. دست ما مومنان همیشه از توان خویش خارج است.
تنها کمک از خداست که کلمات انابت و رجوع را آفریده و کرور کرور شمع تضرع و گریانی و نیاز، شاید هم مفتخرمان داشت و مقامی شامخ داد.
مقام بلند توّابان و پا برهنگان صحرای خویش، که ملائکِ خالهزنک را به پچ پچه در کوچه وا میدارند، که ببینیدشان، آنها تطهیر شدگانند.
چقدر هم برای همه فیس و افاده می آیند. خدا شانس بدهد. ما بیچارگان خوشبختم.
فهرست گناهان ما بلند است. اما اگر دست یک پراگماتیست اخلاق مدار بیفتد حتی یکی از آنها گناه نیست.
کاریست که هنجار بشریت امروز و فرداست.
اما بر سر این فهرست شب و روز به اربابان دو عالم التماس میکنیم و امیدی داریم که هنجار الهی ما را فرا بگیرد و با احساس گناه ما را مسلمان کند و تائب بمیراند، نه هنجارمند و متعفن و دنیوی و اخلاق مدارِ کانتی و فضیلت مدارِ آگوستینی.
مهتا صانعی
▫️بیست و پنجمین رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی « ویژه بانوان نویسنده »
📍این هفته با عنوان:
☑️ نوشتن با چاشنی تخیل و طنز
🔻همراه با یادداشتخوانی
با حضور:
👤مجید رنگی، کارشناس نمایش خلاق
📣 مشاور تحریریه و نام نویسی خواهران 👇
🆔 @mahta_sa
📆 زمان: شنبه ۱۴ بهمن، ساعت ۱۵
🏢 مکان: خیابان بسیج، ساختمان فکرت
📍لوکیشن
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
🔶وسط باغ نویسندگی
🔸روایتی از یک گعدهی حوزوی_دانشگاهی
✍️سعید احمدی، عضو تحریریه نویسندگان حوزوی در فکرت نوشت:
بیستوچهارمین «گعده نویسندگی حوزویان و دانشگاهیان» در مؤسسه فکرت به ثمر نشست. این دورهمی هفتگی، فاز قلمی داشته و دارد و خواهد داشت. برای هر کسی که از انگشتانش کلمه میبارد مفید، جذاب و راهگشاست. آقای رنگی آمده بود با کلی کتاب رنگارنگ در بغل و دنیایی از حرفهای نقلی و متنوع در بیان و زبان. «مجید رنگی» هنرهای نمایشی را از بر است. کسی که با تئاتر و سینما و تلویزیون سروکار دارد ممکن نیست از وجوه نوشتاری آنها بیگانه و بیبهره باشد؛ مهمان یکی مانده به بیستوپنجم، نه که فقط، رنگ و بویی از عوالم قلم برده باشد؛ بلکه وسط باغ نویسندگی است. هم ریشهها را میشناسد هم شاخهها و برگ و بارها را. او حرفهایی برای گفتن داشت که نیمساعت و یکساعت، برای شنیدن آنها کم بود. همین اندازه که به قول خودش ذهن را قلقلک بدهد یا زخمی کند سرفصلها را گفت با کمی تا قسمتی از جزئیات. خوب است گزیدهای از برداشتها و دریافتهای خودم را درباره این نشست پربار و صمیمی اینطور شروع کنم: آقایان و خانمها! ذهن هر نویسندهای باید از قیدها و بندهای دست و پاگیر رها و آزاد باشد تا نوع نگاه و زاویه دید خاص ما به عالم و پدیدهها پرده از چهره بردارد و رخ بگشاید. زیست هنری ما آن چیزی نیست که خودآگاه ما میخواهد. ما جهان دیگری هم داریم که «طول زندگی» به آن عمق و بعد و تشخص و حقیقت داده است. جهانی ناخودآگاه که برداشتها و رهیافتهای ما را درباره همهچیز و همهکس با صداقت و راستی، رو میکند. برای بسیاری از انسانها این بعد شخصیتی در اغما و کما به سر میبرد و به سمتوسوی مرگی تدریجی میرود؛ جز برای هنرمند؛ جز برای نویسنده؛ جز برای چشمی که شیوه متفاوت و متمایزی برای نگریستن دارد. وقتی چون مسیح روح زندگی را در ناخودآگاه خود دمیدیم انسان تازهای به دنیا میآید به نام هنرمند. قدر و صدر این ضمیر ساکت اما پر از جنبوجوش خود را جایی میفهمیم که فکر و ذکرِ فلسفه و تعقل و تفلسفِ عالم خودآگاه دیگر قد ندهد و به کار نیاید. شرط خوب نوشتن «خوبدیدن و خوبخواندن» است و البته «پرورش و شکوفایی ناخودآگاه». از لوازم این پروراندن «پرهیز از خودسانسوری و کتمان خود» است و بر آن بیفزاییم «پردازش و تحلیل رؤیاها» و «کشف ناخودآگاه جمعی» با دوری از انزوا و گوشهنشینی را؛ افزونتر هم «طنازی و بازی با خمیر کلمات». تنها از این در و دروازه میشود به ارتباط با نسلهای دهه ـ دههای و اکنون ضد و بعد خدا میداند چه، راه یافت و راه نمود. اینها کمی بود از حرفهای نوشتنی و بیشتر هم شنیدنی آقای رنگی در گعدهای که کاش میآمدی! این حرف و نقل همینجا تمام؛ ولی از اینجا به بعد چیزی که سروگوش میجنباند و پاپیِ اینها میشود «ذهن من» است. اینجور نشستها، مجلسآرایی نیست که بنشینند و بگویند و برخیزند و بعدش هم هیچ. همهچیز این گعدهها تازه بعد از پایان، شروع میشود. از میان دو صد گفته، گاهی نیم و گاهی یک اشاره کافی است که عرصهای از دلمشغولی و جهانی از ناپیداها برایت جلوه بیارایند. گویا چشم برزخی آدمی به عالم مثال میافتد. لذت کشف، هیجان شگفتزدگی با نیمچه ترسی که در یک جای دل میافتد. از عادتهای ترکناشدنی ذهن من این است که به بومیسازی عبارات و اصطلاحات، دلبستگی خاصی دارد؛ البته که دورریز هم دارد. بنا نیست که هر چه گفتند و شنیدیم با چشم و گوشِ بسته و آغوش باز، بپذیریم. ته دل ما باید با اینوآن و اتفاقهای دور و اطرافمان صاف و راحت باشد؛ نمونهاش همین ناخودآگاه دنیای روانشناسی و هنر مدرن است که بیشتر با انسان طبیعی، پسرخاله است. این خاستگاه، این خانه و خانواده و این دورهمی دوستانهی واژهها و دانشها هرگز مرا نمیبرد به جایی که به آن میاندیشم و در پی آنم. به گمانم هنوز و همیشه کسانی دوروبرمان پیدا میشوند که وزنهی انسان فطری را بسیار وزینتر و سنگینتر از انسان طبیعی بدانند. کنار همین ماجرا بگذاریم این عبارت را که «واژهها سنگنشاناند برای اشاره و دلالت بر همین فطرت و همان طبیعت و دار و دستههایی که دارند». از پس آن هم، برسیم به این نتیجه که «ناخودآگاه دنیای نیچهای و فرویدی ما را در همین عمق و بُعد و سطح و حجم و رنگ گیر میاندازد» و با آن به چیزی فراتر از انسان خاکزاد و لقمهی زمین نخواهیم اندیشید. همین چیزهاست که مرا وامیدارد بیشتر به این موجود همواره ناشناخته و به عنوانها و عباراتی ور بروم و فکر بکنم که اندیشمندان طبیعی و الهی درباره او گفته و میگویند. این روزها دارم به رنگ و روی اقالیم قلم برای انسان فطری میاندیشم. آیا ناخودآگاه نیچهای و صداریی یکیاست؟ آیا هنر نوشتن در ساحت «انسان ملکوتی» با «آدمی در مساحت طبیعت» یک چیز است؟
#پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
▫️رویداد مهارتی_تحلیلی فکرت؛
💠 گعده نویسندگان حوزوی و دانشگاهی
📍این هفته با عنوان:
☑️ نوشتن با چاشنی تخیل و طنز
🔻همراه با یادداشتخوانی
با حضور:
👤مجید رنگی، کارشناس نمایش خلاق
و میزبانی:
👤سعید احمدی، نویسنده و پژوهشگر ادبی
📣 مشاور تحریریه و نامنویسی برادران 👇
🆔 @saeidaa110
📣 مشاور تحریریه و نام نویسی خواهران 👇
🆔 @mahta_sa
محورهای مرتبط جهت مطالعه و پیگیری نویسندگان:
✔️ تبلور هنر در اقلیم ناخودآگاه
✔️ سکانس کلمات و نمایش متن
✔️ تکنیک های ورود به جهان ناخودآگاه خلاق
✔️ نوشتن با چاشنی تخیل و طنز
✔️ نگارش و نمایش خلاق نمک مباحث شناختی
📆 زمان: شنبه ۲۸ بهمن، ساعت ۱۵:۳۰.
🏢 مکان: خیابان بسیج، رسانه فکرت.
📍لوکیشن
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
#قلمدون
✍️ ترک فعل نوشتن و حوزهی دور از زمانه
⁉️یکی از کاربران نقد کردند که از "نویسندگان حوزوی انتظار میرود حرفهایتر بنویسند."
🔻عرض کردیم: شما درو میکنید آنچه حوزه علمیه در ده سال اول آموزش طلبه کشت کرده است!😔
👈 وقتی در کشور فارسی زبان زندگی میکنیم باید نویسندگی برود توی خون طلبه و الا چگونه میخواهد بدون کلمه ها و تنوع واژگان، کلام خود را شکل دهد.
🖌 با چند کتاب آموزشی در مدارس علمیه که ادبیات مردم را نمیتوانیم درک کنیم.
📌 همین کانالی که شکل گرفته است به صورت خودجوش و جهادی بوده. در این 5 سال از فعالیت صفحه نویسندگان حوزوی، دریغ از یک خدا قوت از یک مسئول حوزه!
🖍 بله. کار مهم نهاد حوزه شناسایی طلبههای خطاکار است و بازداشت!
🔴 چرا کسی نیست به ترک فعل مسئولان تبلیغی و آموزشی حوزه رسیدگی کند؟
آسمــــان بـار امـــانت نتـوانســت کــشید
قــرعــــه کـــار به نام مـــن دیوانــه زدنــد
کـــــس چـــو حــافظ نگشــاد از رخ اندیشه نقاب
تـا ســــر زلـــف سخـــن را بــــه «قلـــم» شـــانه زدند
#تبلیغ_مکتوب
#سیاستگذاری_آموزشی
#سیاستگذاری_تبلیغی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🔔 مراسـم اختتامیــه نهمین جشنواره رسانهای ابوذر استان قــم برگزار میشود
⏱سهشنبه، 15 اسفند 1402، ساعت 9:30 صبح
📌 قم، میدان شهیدنواب، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، سالن همایش سبز
🗺 موقعیت مکانی
بسیج رسانه استان قم
@BRQom_ir
هدایت شده از قلمدار (سعید احمدی)
روح بزرگ
شعر
علی بن ابیطالب امیرمؤمنان، علیهالسلام
اُشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ
فَإِنَّ اَلْمَوْتَ لاَقِيكَا
وَ لاَ تَجْزَعْ مِنَ اَلْمَوْتِ
إِذَا حَلَّ بِوَادِيكَا
فَإِنَّ اَلدِّرْعَ وَ اَلْبَيْضَةَ
يَوْمَ اَلرَّوْعِ يَكْفِيكَا
كَمَا أَضْحَكَكَ اَلدَّهْرُ
كَذَاكَ اَلدَّهْرُ يُبْكِيكَا
فَقَدْ أَعْرِفُ أَقْوَاماً
وَ إِنْ كَانُوا صَعَالِيكَا
مَسَارِيعَ إِلَى اَلنَّجْدَةِ
لِلْغَيِّ مَتَارِيكَا
ترجمهی آزاد:
ببند کمربند را محکم برای مردن
آنک، مرگ به سویت میآید
گاه فرودآمدن بر آستانهات
بر آن شکیبا باش
زره و کلاهخود
ایمنیبخش هنگامهی جنگ و هراس است
روزگاری که به تو، گل لبخند میبخشد
اشک و ماتم هم میدهد
کسانی را میشناسم که با نداری و ناتوانی
روح بزرگی° و شجاعت داشتند
آنان هرگز خود را به بدی و گمراهی نیالودند
🌱
@ghalamdar
سلام به اعضای جدید "گعده نویسندگان"
به زودی زمان محافل ادبی و نقد و بررسی آثار ادبی جهان از این صفحه اعلام میشود.
بهرهمندی از استادان مطرح و خوشقلم به صورت حضوری و مجازی از برنامههای گعده است.
و دیگر رویدادهایی که ما را در اندیشه نوشتن فرو میبرد.
#پویش_نوشتن
#گعده_نویسندگان
هدایت شده از قلمدار (سعید احمدی)
ویراستاری میکنم
📝
#با_شاعران
🖋
رضا بابایی (زادهی خرداد ۱۳۴۳، وفات: فروردین ۱۳۹۹)
👇
«من زبان پارسی را پاسداری میکنم»
از شراب واژه هر دم میگساری میکنم
میکنم مس را طلا و سنگ را لعل عقیق
بس خر و اَستَر که چون اسبِ سواری میکنم
دشمنم با هر که قانون را «پیاده میکند»
خستهام از این بلیهایی که آری میکنم
دائماً این «بیتفاوت»ها عذابم میدهند
ای بسا شبها که جای «عیش» «زاری» میکنم
از کجا آمد «توسط»؟ من نمیدانم؛ ولی
تا نریزم خون او را بیقراری میکنم
«است» را تا هست، «میباشد» نباشد خوبتر
«پایمردیِ» غلط را «پایداری» میکنم
«درب» را «در» میکنم، «کنکاش» را «کاوشگری»
همچنین «تحکیم» را من «استواری» میکنم
بیپدرمادرتر از ابنزیاد است این «زیاد»
از چنین ننگی زبان را پاک و عاری میکنم
با که گویم من نمیخواهم تو «همیاری» کنی؟
بچهجان! آدم شو و بنویس «یاری میکنم»
گو چنین کردم، مگو «انجام دادم» آنچنان
گر چنین گویی تو را خدمتگزاری میکنم
ای خدا! داد مرا بستان از این «لازم به ذکر»
مُردم از بس مُرده را بیمارداری میکنم
پارسی گو، گرچه تازی نیز گاهی خوشتر است
من بدین رو «تعزیت» را «سوگواری» میکنم
معصیت بالاتر از «در راستا» و «ارتباط»؟
از گناهی این چنین پرهیزکاری میکنم
شد زبان ویران از این «مورد»نویسان مَشنگ
در ره «مورد»زدایی جانسپاری میکنم
گرچه عمران صلاحی متصل میکرد
من بهجِد خودداری از این وصلهکاری میکنم
ای دریغا! عصر رایانه است و فصل واژهها
وصل میجستم ولی ویراستاری میکنم
یا الهی! گر ز ویرایش رها گردانیام
من تو را «تقدیر» نه، بل «حقگزاری» میکنم
بعدِ عمری کار فرهنگی و ویرایش، کنون
از برای پاچهخواری، پاچهخاری میکنم
در حساب جاریام یک نقطه میبینی و بس
گرچه عمری نقطه و ویرگولگذاری میکنم
زندگی مانند جمله، مرگ، همچون نقطه است
دیدن این نقطه را لحظهشماری میکنم🖤
🌱
@GHALAMDAR