#نماز_آزادگان
❇️ پس از یک ماه بستری بودن در بیمارستان زبیر بصره، همراه دوازده نفر از اسرای زخمی به پادگان الرشید بغداد منتقل شدیم.
🕯 با وجود زخم ها و شکستگی هایی که توان راه رفتن را از ما گرفته بود، بعثی ها با خشونت و بی رحمی ما را از اتوبوس پیاده کردند و در حیاط پادگان روی زمین گذاشتند و گفتند: «باید خودتان را به طرف اتاق بکشید! ما نمی توانیم شما را بلند کنیم».
❇️ هر چه به آن ها گفتیم که ما نمی توانیم تکان بخوریم، با ناسزاگویی و پرتاب آب دهان جوابمان را دادند. در همین حال یک خودرو وارد اردوگاه شد و در کنار ما توقف کرد.
🕯 مرد لاغر اندامی که لباس بلند عربی به تن داشت، از خودرو پیاده شد و به سوی ما آمد. به ما که رسید، سر و صورتمان را با مهر و عطوفت بوسید و دست به سرمان کشید و یکی یکی ما را بلند کرد و با زحمت بسیار همراه با لبخند به اتاق برد.
❇️ بعضی از بچه ها خونریزی داشتند. عطش همه را بی رمق کرده بود. همه درد داشتیم. عراقی ها حتی یک زیرانداز هم به ما ندادند؛ آن ها با بی خیالی در اتاق را قفل کردند و رفتند.
🕯 در آن دیار درد و غربت، تنها روزنه ی نوازش و محبت در چهره ی همین مرد دیده می شد که قلب خسته ی ما را آرامش می بخشید.
❇️ تنها وسیله ی او یک جانماز بود که زیر یکی از بچه ها که قطع نخاع بود، پهن کرد.
🕯 آن مرد پس از نیمه شب به #نماز ایستاد؛ بعد از هر نماز دو رکعتی که می خواند، سری به مجروحان می زد و دوباره نماز بعدی را می خواند.
❇️ به او گفتم: «آقا! شما کیستی که این قدر به ما محبت می کنی؟» او در حالی که لبخند می زد، گفت: «من سید علی اکبر #ابوترابی هستم» و باز نمازش را ادامه داد.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 163، خاطره ی سید محمد تقی طباطبایی.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان
🔻 نماز فاتحانه! 🔻
💧 در کمپ 12 در کنار شعبان نائیجی بودم. آن بسیجی اهل آمل بود؛ فردی متقّی، متعبّد و باایمان. همیشه سر وقت نماز را با شور و حال خاصی می خواند.
🥀 بعثی ها از #نماز خواندن او می ترسیدند؛ آمدند و او را تهدید کردند که دست از این گونه نماز خواندن بردارد.
بار دیگر او را در حال نماز زیر رگبار ضربه های کابل و شلاق گرفتند.
💧 به او گفتند: «شما ایرانی ها کافر و مجوسید؛ چرا نماز می خوانید؟» شعبان می گفت: «هر کار بکنید، من نماز خود را می خوانم.» بعثیِ عراقی می زد و او نماز می خواند.
🥀 یک بار دیگر هم همان بعثی سر رسید و او را در حال نماز مشاهده کرد. او و تعدادی از سربازان اوباش به سراغ شعبان آمدند؛ مطمئن شده بودند که شعبان دست از نماز برنمی دارد.
💧 اول تا می توانستند، زدند. بعد او را کنار پنجره ی اتاق بردند که با می ل گرد مشبک شده بود. دست آدمی به سختی از لای آن سوراخ ها بیرون می رفت؛ پنجره ها را این گونه آهن کشی کرده بودند که کسی فرار نکند.
🥀 آن ها دو دست شعبان را به زور از لای آن سوراخ ها رد کردند و آن قدر دست هایش را روی می ل گردها به طرف پایین فشار دادند که آرنج و کتف او شکست و بیهوش بر زمین افتاد.
💧 بعثی ها نفس راحتی کشیدند؛ اما وقتی شعبان به هوش آمد، باز به نماز ایستاد. او را تهدید کردند. شعبان هم به آن ها گفت: «هر کاری بکنید، من هرگز دست از نماز برنمی دارم و تا زنده ام، نماز می خوانم».
🥀 دیگر بعثی ها بریدند؛ شعبان هم نمازش را فاتحانه می خواند.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 82، خاطره ی چنگیز بابایی.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان
💍 برپایی نماز جماعت در شرایط سخت 💍
🌸 در روزهای اول زندگی در اردوگاه، عراقی ها فشار می آوردند که ما #نماز_جماعت را ترک کنیم؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم.
🍀 آن ها تلاش می کردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتی که از این کارشان هم نتیجه ای نگرفتند، گفتند: «اگر می خواهید نماز جماعت بخوانید، حق ندارید بیش از ده نفر باشید!»
🌸 مدتی نمازهای جماعت ده نفره می خواندیم؛ ولی پس از مدتی بر تعداد افراد افزوده شد و این دستور هم ور افتاد. وقتی دیدند که به مقصودشان نرسیده اند، جیره ی غذایی ما را کم کردند.
🍀 ما گرسنگی می کشیدیم، اما #نماز جماعت هم می خواندیم. مدتی گذشت و عاجزانه اعلام کردند: «اگر نماز جماعت نخوانید، هر چه بخواهید برایتان می آوریم.»
🌸 در جواب آن ها گفتیم: «ما نماز جماعت را به هیچ قیمتی رها نمی کنیم».
بعد از مدتی نماز جمعه را هم برپا کردیم.
🍀 روز به روز بر همبستگی ما افزوده می شد و عراقی ها کلافه شده بودند. آن ها برای مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را می بردند و شکنجه می کردند، ولی باز هم نتیجه ای نگرفتند.
🌸 فرمانده ی اردوگاه که حسابی از دست ما شاکی شده بود، گفت: «معلوم نیست شما چه جور آدم هایی هستید! با زور برخورد می کنیم، حرف گوش نمی دهید؛ امکانات رفاهی می گذاریم، باز هم به حرف ما توجه نمی کنید.
🍀 غذایتان را کم یا زیاد می کنیم، برایتان فرقی نمی کند؛ حرف فقط حرف خودتان است. شما در این جا یک جمهوری اسلامی راه انداخته اید».
📖 قصه ی نماز آزادگان، ص 183، خاطره ی محمدرضا صادقی.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
#آثار_نماز
🌹 قال رسول الله صلی الله علیه وآله : إنَّ الصَّلاة تَأتِی إلَی المَیِّتِ فِی قَبرِه بِصُورَةِ شَخصٍ أنوَرِ اللَّونِ یُونِسُه فِی قَبرِه و یَدفَع عَنهُ أهوالَ البَرزَخ.
🌹 #نماز به صورت انسانی سفید چهره وارد قبر میت شده و با او انس می گیرد و وحشتهای برزخ را از او برطرف می کند.
📖 لآلی الاخبار، ج ۴، ص ۱، الحکم الزاهره، ص ۲۸۳.
👌 هر چه نماز را بیشتر و بهتر بخوانیم، به چهره زیبا تر بر ما وارد می شود و بیشتر وحشت های عالم برزخ را از ما دور می کند.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
#نماز_آزادگان
💥 تنبیه با چوب!
💠 بعثی ها یک وطن فروش را ارشد اتاق ما کردند. او هم در خدمت گزاری به آن ها کم نگذاشت.
دیگر، عراقی ها خیالشان راحت بود؛ چون او بهتر از خودشان مواظب ما بود.
بعثی ها گفته بودند هیچ اسیری حق ندارد قرآن بخواند و اسرا حق ندارند بیشتر از دو نفر در یک زمان، نماز بخوانند؛ یکی جلوی اتاق و دیگری آخر اتاق.
یک روز ظهر دو تن از بچه ها در حال #نماز خواندن بودند. من به خیال این که یکی از آن ها نمازش تمام شده، در وسط اتاق نمازم را شروع کردم.
یک باره دیدم که ارشد خودفروخته مثل جنّ جلوی من ظاهر شد و به من گفت: «پدر...! کی به تو گفته نماز بخوانی؟»
من هم در حال نماز بودم و جوابی به او ندادم. او با چوب چنان بر فرق سرم کوبید که چوب سه تکه شد.
بعد با تکه ای از آن بر بدن من می زد و ناسزا می گفت. فریاد می زد: «نماز خواندن بیش از یک نفر ممنوع است».
فشارهای این گونه افراد بر سرِ ما آن قدر زیاد شد که اعتصاب کردیم. درگیر شدیم و به صلیب سرخ شکایت کردیم.
فرمانده ی اردوگاه را عوض کردند و کمی راحت شدیم. از آن پس، نگهبان می گذاشتیم و نماز جماعت می خواندیم.
📖 قصه ی نماز آزادگان، ص ۸۱، خاطره ی بهروز بیرقدار.
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصینماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است... 🌺
@qomirib
استاد رفیعی ؛ نماز در سیره و کلام امام رضا علیه السلام.mp3
2.05M
🌹 #نماز در سیره و کلام #امام_رضا علیه السلام 🌹
#استاد_رفیعی
به نقل از مرکزتخصصینماز🌹
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
🌟 چرا #نماز می خوانیم ولی ترقی نمیکنیم؟ 🌟
#آیت_الله_فاطمی_نیا
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib
#معارف_نماز | مواظب نخ تسبیح باش!
📿 از بین بردن تسبیح دو راه دارد، یکی پس از دیگری دانهها را شکستن و راه آسانتر نخ را پاره کردن!
📿 نخ که پاره شود دیگر خبری از تسبیح نیست که نیست.
📿 شیطان هم برای اینکه تسبیح دین مان را از دستمان دربیاورد، یک راست میرود سراغ نخ تسبیح و آن چیزی نیست مگر نماز!
📿 #نماز است که اگر از ما گرفته شود، دانه دانه خوبی های دیگر هم از وجود ما پر میکشند.
📚 محمدعلی جابری؛ تقابل شیطان با نماز ؛ ص ۱۳
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فایده ذکر شریف #لاحول_ولاقوة_إلا_بالله
👌 در #نماز ، هنگام برخواستن _پس از سجده دوم یا پس از تشهد_ می گوییم : بِحولِ اللّهِ وَ قُوّتِه اَقومُ وَ اَقعُد ، یعنی با نیرو و توانی که خدا به من داده میایستم و می نشینم.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است...🌺
@qomirib
#نماز_خوبان | برای خدا یا برای بهشت و جهنم؟
👌 در روایات هست که انگیزه عبادت یا شوق بهشت است یا ترس از جهنم یا فقط برای خود خدا . هر سه عبادت هست ولی درجه آنها متفاوت است. با توجه به این نکته سخن امام خمینی را بخوانیم.
🌱 امام خمینی (ره): من شهادت میدهم که خودم تاکنون دو رکعت #نماز برای خدا نخواندهام؛ هرچه بوده برای نفس بوده!
🌱 دلیلش هم این است که چنانچه جنت و ناری نباشد، آیا ما باز همانطور مشغول میشویم به دعا یا خیر؟ ...
🌱 و الا برای خدا آنوقت معلوم میشود که اگر کلید بهشت و جهنم را به شما بدهند و بگویند که شما مختارید و هیچکس از شما به جهنم نمیرود، هیچکس از شما هم از بهشت محروم نیست، آن وقت آیا ما باز قیام میکردیم به دفع شهوات؟
🌱 قیام میکردیم به خواندن نماز؟ اینها پیش خود ماست. من خودم میدانم که نیست این جور؛ نیستم این طور.
📚 صحیفه امام ، جلد 20 ، صفحه 280.
🍋 به نقل از کانال مرکز تخصصی نماز
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است... 🌺
@qomirib
#نماز_شهیدان
🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد.
🔻 نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.»
🔻 با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.»
🔻 همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
📚 ققنوس فاتح ، بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی ، ص ۱۱۶.
#هنگامه_مناجات_با_خالق_نزدیک_است
🆔 @qomirib